eitaa logo
°•بنت الزهرا(س)•°
413 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
11 فایل
گر به زهرا (سلام الله علیها)برسد نامه ما ، نیست غمی ! هرکسی بچه ی بد را زده ، مادر💔نزده!..... ارتباط با ما👇🏼❤ https://daigo.ir/secret/656485449
مشاهده در ایتا
دانلود
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه چشمانم به خادم حرم میافتد که با پر در دستش غبار از جا مهری های حرم میگیرد چقدر دوست داشتم
تو مسیر یه پر از پرهایی که به ضریح امام حسین میخورد نصیبم شد با قول برگشتی که از مادرم گرفتم بر سر قرار با بقیه رفقا حاضر شدیم مسئولین از تهران گفته بودند تا فرصت هست زیارت نجف هم بروید و قرار شد صبح زود ازکربلا به سمت حرم مولا حرکت کنیم بعد از استراحت کوتاه و خوردن نوشابه و کیکی مجدد به سمت بین الحرمین امدیم در این مدت که سفر کربلا رفته بودم هیچ وقت مقام شیرفضه را زیارت نکرده بودم با اصرار های زیاد مادر را روانه مقام شیرفضه کردم و در راه برای اولین بار این مقام را زیارت کردیم چقدر حال و هوای اشنایی داشت بوی مادر میامد از تمام قسمت هایش عکس گرفتم تا در فرصت مناسب انهارا ببینم به بین الحرمین‌ رسیدیم و میان تعداد زیادی زائر که در انجا خوابیده بودن مکانی برای نشستن پیدا کردیم دو چیز همیشه اذیتم میکرد یکی سیگار کشیدن در بین الحرمین ودوم استراحت در انجا بین الحرمین مکانی مقدس هست و حفظ احترامش واجب افکارم را کنار زدم و مداحی را پلی کردم بعد از گوش دادن مداحی شروع به صلوات هایم کردم ۵۳۰ بار صلوات خاصه حضرت زهرا با مادر سخن میگفتم حرفای مادر دختری ، حرفایی که جز او به هیچکس نمیتوانستم بزنم شاید هم نمیخواستم بزنم روضه گوش میدادم و صلوات میفرستادم و اشک میریختم گاهی سرم را به سمت امام حسین میبردم و گاهی به سمت عمو جان روضه وداع برادرانه امام حسین و حضرت عباس را گوش میدادم با او میخواندم و گنبد هارا نگاه میکردم مکالمه برادرانه ارباب و عمو چقدر قشنگ در این روضه بیان میشود ، زمانی که میگوید: انابنُ علی مرتضی انابنُ محمدمصطفی انابنُ فاطمه الزهرا ای دست بریده من پسر دست شکسته ام ؛ عمری ام سید و سرور خواندی چه شد اینبار برادر خواندی اقا اقا مادرت فاطمه امد به سرم یاریم کرد و صدا زد پسرم هر جمله ای که برای امام حسین بود نگاه های پر از اشکم به سمت گنبد ارباب میچرخید و هر جمله ای که برای عمو عباس بود چشمانم قاب گنبد عمو میشد همراه با مادرم در بین الحرمین قدمی زدیم سینه ام را پر از هوای بین الحرمین کردم دلم میخواست این هوا سراسر وجودم را پر کند به حرم امام حسین رفتیم برای زیارت در صف انتظار ایستادیم همچنان صلوات هایم را میفرستادم از ازدحام جمعیت گردنم به عقب کشیده میشد و حسابی درد گرفته بود اما ذره ای اهمیت نداشت یک ساعتی را انتظار وصال کشیدم تا بلاخره دست هایم به ضریح اربابم رسید نقاشی را داخل ضریح انداختم گوشه های قلبم را به ضریحش گره زدم و با فشار جمعیت از ضریح جدا شدم عرض سلام مجددی کردم و گوشه ای برای استراحت نشستم گوشه ای که گنبد کاملا مقابل چشمانم بود اخرین صلوات هارا فرستادم و راهی شدیم برای خواندن نماز صبح به حرم عمو جان رفتیم و در سرداب ۳۰ دقیقه ای را استراحت کردیم مقابل سرداب حضرت ابلفضل پر از جعبه های اب بود مادرم کنار گوشم گفت چه روضه ای دارد این صحنه اب هارا مقابل سرداب سقا گذاشته اند نگاهم به جعبه ها افتاد روی ان ها نوشته شد بود کفیل حتی اسمشان هم از القاب سقای کربلا بود اهی کشیدم و راهی مکان قرار شدیم هوا روشن شده بود و حسابی گرسنه بودم در جایی منتظر بقیه دوستان شدیم تا باهم راهی خانه شویم خانه ایران نه خانه اسکان عراق نه خانه ارامش خانه پدر نجف..... .....
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه تمامی این سفر برای من معجزه بود معجزه نور حتی قطع شدن ایتا امروز که ۲۷ بهمن م
💫 همچنان صحبت های حاج حسین ادامه داشت صحبت هایی که روح و روان مارا به بازی گرفته بود بازی از جنس دوراهی ، دوراهی بین بد بودنمان و امید به بخشش خدا و وساطتت شهدا حاج حسین میگفت : رفقا چقدر شبیه شهداییم ما ؟ یکی از شهدا میگفت ۱۶ سالمه ، ۱۶ ساله که امام زمانو ندیدم چشام مریضه باید درمانش کنم ، اگر مریض گناه نبود امام زمانو میدیدم ولی ما چی؟ ما چندسالمونه؟چندساله امام زمانو ندیدیم اون یکی تو جنگ پاش میترکه ، استخون و گوشتش میترکه اما هیچی نمیگه چون میدونه اگر یه اخ بگه کل عملیات لو میره ما چی میگیم؟ما در مورد انقلاب چی میگیم؟ یکی دیگشون پاش سوخت تو جنگ ، فقط گفت : خدایا پاهام سوخت ولی پامو سر پل صراط نلرزون اتیش به پهلوش رسید به حضرت زهرا گفت : خانم اینکه در برابر پهلوی شما چیزی نیست اتیش انقدر بالا رفت که دیگه نتونست تحمل کنه و مغزش منفجر شد حرف های حاج حسین پشت هم برای من تلنگر بود هربار که از مخاطب سوال انکاری میپرسید انگار چکشی زده میشد بر تمام افکارم و ان را مانند یک ظرف شیشه ای به هزار قسمت تقسیم‌میکرد حواسم را به صحبت ها جمع کردم : رفقا یه طوری تیپ بزنید که داغ چشم نامحرم بشید ، یه طوری لباس بپوشید برید تو دل امام زمان نه نامحرما درست مثل ابراهیم هادی تیپ درست رو برا امام زمانتون بزنید ، ببینید امام زمان چی به چشمشون میاد نگید الان لباسم گِلی شده ها هرزمان مهمونی خصوصی میشه بارون میادا امشب بارون اومده مهمونی خصوصیه شهدا برای مهمون خصوصیاشون زمین و اب پاشی کردن نگی چرا گِل بهم چسبیده ها این گلا خاکه این سرزمینه ، گوشت و پوست شهدا چسبیده بهتون یه چیز یواشکی بگم این گلا که خشک شد بتکونیدشون تو یه کیسه و نگهشون دارید روزی که میزارنمون تو قبر این خاک نوری میشه که از قبرمون میزنه بیرون بچها امشب الکی نیومدید اینجاها ، ما اینجا نیومدیم شهید بازیو گریه بازی ها اومدیم علم برداریم و برگردیم اومدیم علم دست بگیریم حواستون هست به نسل جوون؟ میرید باهاش دوست شید ببینید مشکلش چیه؟کمکش میکنید؟ شما الان هرکدوم یه علمدارید که قراره برگردید تو دانشگاها و محله هاتون فکرم رفت سمت قراری که با خودم در کمیل گذاشته بودم چرا این سفر اینقدر عجیب هست انگار تمام صحبت های این قسمت حاج حسین با منه در ابر فکری که بالای سرم تشکیل شده بود به خودم قول دادم که پام به تهران برسد ادامه رسالت خود را که در کمیل عهد بسته بودم و در شلمچه به ان مطمعن شدم انجام میدهم فردی که میتواند در این مسیر کمکم کند را در ذهن اوردم از اینکه میتوانم به حضور او بروم و مسئله ذهنیم رو مطرح کنم و از او کمک بخواهم لبخند ملیحی را بر لبانم مینشاند ابرهای خیال را کنار زدم و مجدد تمام حواسم را به صحبت های حاج حسین دادم : بچها فهمیدید اصلا شهدا قبل شب قدر صداتون کردن؟ فهمیدید خواستن قبل شب قدر قضا و قدرتونو رقم بزنن؟ چقدر این جمله قشنگ بود چقدر حق بود چقدر حال ادم رو خوب میکرد + حاج حسین : بچها امشب شب بله برونه ها اوردنتون که برای شهدا برای امام حسین ازتون بله بگیرن بله پای کار موندن..... .... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra