°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه تو مسیر یه پر از پرهایی که به ضریح امام حسین میخورد نصیبم شد با قول برگشتی که از مادرم گر
#سفرنامه
افتاب سوزناک عراق به چشم میخورد
به سمت ماشین هایی که به نجف میروند رفتیم
پس از انتظار قابل توجهی سوار ماشینی عراقی شدیم و راهی خانه
در مسیر این مداحی مدام در ذهنم تکرار میشد
بریم نجف یه دل سیر دم ایوون طلا
وایسیم و فقط تماشا کنیم و بعد ،
شبونه راه بیفتیم کربلا؛
ریتم مداحی مدام در ذهنم میچرخید اینقدر چرخید که نفهمیدم کی چشمانم بر هم گذاشته شد و به خواب رفتم خواب های این مدتم در واکنش به قرص ها و داروهایی سنگینی بود که در اثر سرماخوردگی میخوردم
هر از چند گاهی از درد گردن از خواب بیدار میشدم ومجدد چشم بر هم مینهادم
توقف ماشین و تکان های مادر مرا از این استراحت پر از خستگی جدا کرد
پیاده شدیم
افتابی سوزان و پر شتاب برای چشمانمان دلربایی میکرد
مسیری را پیاده رفتیم شاید ۱۵ دقیقه ای میشد در هوای شهر نجف نفس میکشیدیم تا به حرم مولا رسیدیم
در راه چند تن از خادمان با خبر شدند که مسئولین موکب قرار هست امروز به موکب بیایند و به بهانه رسیدن انها زودتر باید برگردند و از ما جدا شدند
کم و بیش این قبیل رفتار ها عصابم را بهم میریخت اما هنوز کاسه صبرم تمام نشده بود
خوب مسئولین موکب بیایند
انها اگر مسئولیت پذیر بودند باید قبل از همه به موکب میامدند نه حالا که یک هفته میگذرد و از زمین خاکی که تحویل گرفتیم جز یک فرش سبزه مصنوعی ای چیز دیگری نمایان نیست
مدام این مدت خودم را جای مسئولین این موکب قرار میدادم
اگر من بودم چه میکردم؟
قطعا قبل از همه حاضر میشدم تا بالا سر کار باشم و قبل از اعزام نیرو های خانم ، برادران رو اعزام میکردم
هرچه باشد کارهای اولیه ساخت و ساز یک موکب کار مردانه است
اینگونه حضرت زینب را الگو قرار میدهیم؟
بارها با خود گفتم اگر میدانستم این موکب وابسته به کجا هست ان را همراهی نمیکردم و از مسیری دیگر به زائر اربابم خدمت میکردم
غر ها و بدخلقی های این مدت امدنمان هم برای همین رفتار هایی بود که میدیم
معتقد بودم ما برای خدمت به زائر ارباب امدیم
نه مسئول خاصی
ولی حیف که حرف هایم منت بر سر امامم تلقی شد وقلبم را به درد میاورد
افکارم را به راهم متمرکز کردم و سعی داشتم به این مسائل فکر نکنم
همیشه از مسیری میامدیم که انتهای کوچه گنبد مولا مشخص بود
اما اینبار مسیر متفاوت بود با اینکه ان مسیر را دوست داشتم اما این راهم به فال نیک گرفتم
به یاد خاطرات سفر قبل ابری بالای سرم تشکیل شد
فاطمیه بود که به کربلا و نجف امدیم
زیارت یک روزه نجف با باران شدیدی که نظیرش را هیچ وقت ندیدم
چه حس نابی
با خود میخواندم بارون نجف رویای منه و با خنده های مادر که ان ایوان نجف هست نه بارون نجف میخندیدم
کاش باز ان لحظات تکرار شود
ان سفری که حاجت روا ازش برگشتم
توسلی که به چادر خاکی مادر کردم و حاجتی که گرفتم
کاش این سفر هم برایم خیر و برکت و حاجت روایی باشد
با حرف مادر ابر خیال را کنار زدم
+یادت هست اینجا کجاست
_ اووووم ، نه
+همان جایی که زیر باران تند تند راه میرفتیم تا مسیر تمام شود وبیشتر از ان خیس نشویم
حرف های مادر همسو با افکار من بود
لبخندی به درازای صورت زدم و گفتم
ارههه همان جاست اخ یادش بخیررررر
دیگر پا در صحن و صحرای امیرالمومنین گذاشته بودم
شلوغی صحن باعث میشد در معذوریت گام بردارم
از اینکه در ایام خاص در حرمین باشم سختم بود
ثواب زیارت به کنار گناه برخورد به نامحرم حالم را بد میکرد
کیسه ای برای کفش ها برداشتیم و وارد حرم شدیم
به قصد زیارت رفتیم که با خبری بد مواجه شدیم
چند ساعت قبل خانم های زائر بحثشانشده و زنی عراقی گفته من عراقی هستم و چرا باید در صف زیارت بیاستم
به دنبال مشاجره ای که صورت گرفته درب های حرم برای زیارت ضریح را بسته اند
به عین از بین رفتن شوق و ذوق را در چهره مادر میدیم
رو به من کرد و گفت
این بار دوم است که مولا در را رویمان میبندد
یاد سال گذشته افتادم
تا پا در حرم گذاشتیم خبر دادن دوساعت پیش از حجم زیاد زائر زنی فوت شده و درب حرم بسته است
به مادر گفتم این چه حرفیست
ما که اربعین برای زیارت نمی اییم
قول میدهم فاطمیه میارمت
قبل از لبخند ارامش بخش او قلب خودم از اینکه فاطمیه به اینجا بیاید پر از حس خوب شد
در صحن حضرت زهرا مدتی را نشستیم و نماز و دعا خواندیم
سپس به بیرون رفتیم تا مقابل گنبد بشینیم و حداقل گنبد زیبای سرورم امیرالمومنین را تماشا کنیم
بلکه به اندازه جرئه ای از عطش دلتنگیمان کم شود....
#پارت_سیزدهم
#ادامه_دارد.....
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه همچنان صحبت های حاج حسین ادامه داشت صحبت هایی که روح و روان مارا به بازی گرفت
#معجزه_نور 💫
#سفرنامه
شب عاشورا امام حسین به جوونش علی اکبر میگه جلوم راه برو قد و قامتت و ببینم
بلندشید همه سرپا
به سمت کربلا وایسید
سلام به اقا بدیم
اقا قد و بالاتونو ببینه
به اقا قول بدید که پای قول و قرار هایی که میبندید اینجا با شهدا بمونید
پای کار بمونید
یکم با اقا حرف بزنیم
دیگه وقت رفتنه ها ، امشبه شلمچه هم تموم شدا
صدای مداحی بلند میشه
نمیشه باورم ، که وقت رفتنه
تموم این سفر بارش رو شونه ی منه
صدای هق هق جمعیت بالا میرود
و واقعا وقت رفتن میشه
شهدای داخل حسینه رو زیارت میکنیم و به سمت اتوبوس ها میرویم
با صحبت های حاج حسین انگار حس بهتری به اوضاع اشفته لباس های گلیم دارم
یه جورایی این گل ها مهر تایید زیارت منه
با همون سختیه اولیه و یا شاید بیشتر از بین گل ها رد میشویم
در مسیر چشمانم چهره اشنایی میبیند
دقیق تر میشوم
او کیست
کجا دیدمش
انگار مغزم نمیخواست قبول کند چهره ای که میدیدم را
او همان کسی است که در بین صحبت ها با خود عهد کردم به تهران رسیدم سراغ او میروم
پا پا میکنم که سمتش بروم یا خیر
ناخداگاه از پشت صدایش میزنم
بغض گلویم را میفشارد
مگر میشود ؟ چه حکمت زیبایی این سفر داشت
چه اتفاق های عجیبی که هر کدامشان به نویی مرا غافلگیر میکرد
حرفایی که قرار بود تهران بزنم را همانجا با نگاه شهدا زدم
حجت بر من تمام میشود ، حکمت دنیایی سفرم را میبینم ، حکمت اخرویش راهم مطمعنم نزد شهدا محفوظ است
با بچها عکس یادگاری گرفتیم و سوار اتوبوس شدیم
به سمت خوابگاه حرکت کردیم
به انجا که رسیدیم دیدار دوتا از دوستانم در کسوت خادمی به شدت خوشحال و ناراحتم میکند
خوشحال از دیدار انها و ناراحت از اینکه امسال هم لیاقت خادمی نداشتم
حضور انها احساس راحتی بهم میداد
حضور یک اشنا
انگار پا تو خونه خودمون گذاشته بودم
کلی باانها گفتیم و خندیدیم و مولودی خواندیم و عکس های یادگاری گرفتیم
کفش های تماما گل خود را شستم و پماد محافظت از پشه را زدم و با فرستادن صلوات خاصه حضرت زهرا به خواب رفتم
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
#پارت_سیزدهم
#ادامه_دارد....
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra