eitaa logo
°•بنت الزهرا(س)•°
413 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
11 فایل
گر به زهرا (سلام الله علیها)برسد نامه ما ، نیست غمی ! هرکسی بچه ی بد را زده ، مادر💔نزده!..... ارتباط با ما👇🏼❤ https://daigo.ir/secret/656485449
مشاهده در ایتا
دانلود
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه یک روز هم به همین روال گذشت صدای گوسفندهایی که هر صبح از درب خانه عبور میکردند صدای سگ ها
در به صدا درامد و سر شیفت حامل خبر خوش بود مژده زیارت شب جمعه داده شد همگی در تکاپو افتادیم ، کسی لباس میپوشید فرد دیگر وضو میگرفت من هم باخوشحالی هدایا و نقاشی که کشیده بودم را برداشتم مردی از خدام برادران به دنبال ماشین رفت از مبدا عمود ۹۰۹ تا مقصد عشق قرار انتظارمان از ۵ دقیقه به چندساعت طول کشید خبر رسید ماشین پیدا نشود زیارت کنسل است با این اوضاع تحمل حسن هم که هم بازی این روزهایمان بود سخت شد پیشنهاد دادیم ماهم کنار جاده میاستیم تا ماشین پیدا شود در کمال تعجب این پیشنهاد قبول شد و به سمت جاده حرکت کردیم به انی ماشین پیدا شد و به سمت مقصد راه افتادیم حال قلبم توصیف کننده نبود دیدن دوباره این گنبد همچون رویایی زیبا و دست نیافتنی بود که حالا در حال وقوع بود عمود به عمود جلو میرفتیم در ذهنم میخواندم اگر آواره م قلبم در ایوان تو جامانده دلم با هر قدم با هر نفس اسم تو را خوانده غم عشقت بیابون برقرار کرده میان ما یکی پرسید تا کرب و بلا چند تا ستون مانده چند تا ستون مانده؟ با چشمان منتظر ستون هارا نگاه میکردم ۱۳۹۵ ۱۳۹۶ ۱۳۹۷ ۱۳۹۸ ۱۳۹۹ ۱۴۰۰ ستون یک هزار و چهارصد یعنی سلام آقا سلام آقا به سمت حرمین حرکت کردیم قرار بود تا ساعت ۸ صبح در کربلا باشیم و اکنون ۴عصر بود دیدن پسرعموی مادرم در مسیر حس شیرینی بود که مدیون ارباب بودیم ، اکثر اقوام در این مسیر یا خادم بودند یا زائر با دیگر خدام ها تایم برگشت را هماهنگ کردیم و از یکدیگر جدا شدیم در اولین قدم وارد مغازه ای شدیم و نوشابه ای خنک خریدیم با مادرم عاشق نوشابه بودیم و نخوردن این مدت نوشابه حالمان را بد کرده بود در این میان غذایی عراقی نصیبمان شد غذایی با طعم عدسی اما زرد رنگ هرچه بود خوشمزه بود تفتیش را رد کردیم ، نگاه خدام تفتیش ها به نقاشی ام و تایید ان ها با چشم هایشان حس شیرینی بود لبخندی به ان ها هدیه میدادم و رد میشدم پا در بین الحرمین گذاشتم نه پا در بهشت بین الحرمین گذاشتم مادرم به سرعت به زمین نشست و سجده شکر کرد من نیز با بغضی پنهان در گلو چشمانم را بستم و از این که در این لحظه هوای بهشتی ریه هایم را در بر میگرفت خدارا شکر کردم در میان جمعیت وارد بین الحرمین شدیم و......
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور💫 #سفرنامه هوای گرم خوابگاه مدام سبب بیداریم میشد حدودا ۲ ساعت تیکه تیکه به خواب رفتم و ب
💫 رسیدیم به یادمان فکه نم بارون تبدیل شده بود به یه بارون تند ، اتوبوس تو گل گیر کرده بود فوری از اتوبوس پیاده شدیم تا بتونن اتوبوس رو از گل در بیارن بعد از نماز و نهار راهی یادمان سید شدیم ، سید مرتضی اوینی فرصت کم بود و باید تا قبل از غروب خودمونو به کانال کمیل میرسوندیم تو مسیر مدام به این فکر میکردم که از فکه چی باید بنویسم چی باید گفت از این زمینی که احتمال داره هرجاییش که پا میزاری هنوز یه شهید باشه شهیدی که جسمش تو خاک و روحش کنار اربابش حسین ابن علی هست در همین فکر و خیال بودم که چشمم به یه تابلو خورد نگاهم درحروف به حروف کلماتش خیره شده بود انگار صدایی درونم میگفت همین یک جمله برای نوشتن از فکه کافیه رو تابلو نوشته بود گمنامان اینجا به زهرا اقتدا میکنن انگار کلی حرف تو این جمله بود از چند جهت میشد بررسیش کرد از یه جهت به گمنامی این شهدا پی برد و از جهت دیگه به گمنامی به قید و شرط مادرمون انقدر این گمنامی ژرف و عمیقه که شهدامونم تو گمنامی به مادر ارباب اقتدا کردن با زیارت قبول خادمای اونجا که مدام بر زبان جاری میکردن مهمانان شهدا زیارتتون قبول ، خوش امدید رهسپار مسیر بعدی شدیم معلوم نبود به کانال کمیل برسیم یا نه ساعت دیر بود و دل تو دلا نبود با خودم قرارهایی گذاشته بودم که اگر به کانال کمیل برسیم باید به قرارم عمل کنم بلاخره بعد یه انتظار ۲۰ دقیقه ای رسیدیم رسیدیم به کربلای ایران به قتلگاه شهید هادی به کانال سراسر تشنگی به.... پیاده شدیم توصیه میکردن با وضو وارد شیم که قطع به یقین زمین اینجا از پیکر شهدا مقدس شده پیکری که سالهاست پیدا نشده وارد کانال شدیم تکیه به دیوار خاکی کانال زدم شروع کردم به خودندن زیارت عاشورا شب جمعه باشه و کانال کمیل باشی! نزدیک مرز عراق! کانالی که قدمگاه حضرت زهراست فاصله ای که نه دوره نه نزدیک نه میتونی بگی یک سلام از راه دور نه میتونی پیشونیتو بچسبونی به شش گوشه اقا و یه دل سیر نفس ارامش بکشی با اشاره مسئول کاروان برای شنیدن روایت رفتیم از بقیه فاصله گرفتم و یه گوشه تنها نشستم صدای بلند گریه ی نفر پشتی فضای اشک و اه رو برام فراهم کرد قراری که با شهدا داشتمو عملی کردم و منتظر بازتابش بودم راوی با هر کلامش اتیشی به جیگره سوخته ما میزد از تشنگی شهدای کانال گفت و به تشنگی ارباب بی کفن رسید روایتمون شده بود روضه شب جمعه وقتی راوی میگفت تو کانال بی آبی به حدی بود که به ۵ .۶ نفر یه قمقمه میدادن ولی نیروها همون اب هم میدادن به اسیرای عراقی انگار تعریفی از گوشه خاطرات روز عاشورا بود که با جان دل میشنیدیم فرصت تمام شده بود باید به سمت هویزه حرکت میکردیم با سرزمین عشق ، کمیل خداحافظی کردم رو خاکش الهم عجل الولیک الفرجی نوشتم و خودم رو و عاقبتم رو به شهید کانال سپردم .... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra