eitaa logo
°•بنت الزهرا(س)•°
413 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
11 فایل
گر به زهرا (سلام الله علیها)برسد نامه ما ، نیست غمی ! هرکسی بچه ی بد را زده ، مادر💔نزده!..... ارتباط با ما👇🏼❤ https://daigo.ir/secret/656485449
مشاهده در ایتا
دانلود
°•بنت الزهرا(س)•°
✍ #ادامه....  2. بشارت به دختر بودن جنین و ادامه نسل با برکت پیامبر(ص) توسط آن جنین 🌷پیامبر(ص) به
✍زندگینامه حضرت زهرا(س) 🌷خاستگاری از حضرت زهرا (س) بر اساس منابع، قبل از خواستگاری حضرت علی(ع)، چند تن از صحابه مانند ابوبکر بن ابی‌قُحافه و عمر بن خطاب از فاطمه خواستگاری کرده بودند. پیامبر(ص) در پاسخ آنها، ازدواج فاطمه را به‌دست خدا می‌دانست. همچنین پس از ازدواج حضرت علی با فاطمه برخی از مهاجران که پیشتر از فاطمه خواستگاری کرده بودند، از پیامبر گلایه کردند، پیامبر(ص) در پاسخ آنها ازدواج علی و فاطمه را به‌دستور خدا دانسته بود. 🌷خطبه ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی بنابر نقل ابن شهرآشوب (درگذشته ۵۸۸ق) در مناقب آل ابی‌طالب، پیامبر در هنگام ازدواج فاطمه(س) و علی(ع) بر منبر رفت و خطبه‌ای خواند و گفت: خداوند به من دستور داده است که فاطمه را به عقد علی درآورم و این کار را انجام داد. بنابر برخی روایات، تا زمانی که حضرت فاطمه(س) زنده بوده، خداوند ازدواج با زنان دیگر را بر امام علی(ع) حرام کرده بود. امام علی(ع) نیز در دوران زندگی با فاطمه(س) همسر دیگری نداشت. 🌷سن ازدواج حضرت زهرا(س) درباره سن فاطمه به هنگام ازدواج اختلاف‌نظر وجود دارد به گفته سید محسن امین (درگذشته ۱۳۷۱ق‌) تراجم‌نگار شیعه، این اختلاف به اختلاف‌نظر درباره تاریخ تولد و نیز تاریخ ازدواج وی برمی‌گردد. از آنجا که بنا بر نظر مشهور، فاطمه در سال پنجم بعثت به دنیا آمده و اختلاف درباره ازدواج او در سال اول، دوم و سوم قمری است سن او به هنگام ازدواج نُه، ده و یا یازده سال ذکر شده است. با این حال در برخی منابع سن فاطمه به هنگام ازدواج ۱۸ سال و در برخی دیگر پانزده سال و پنج ماه ذکر شده است. همچنین در کتاب الاستیعاب از منابع صحابه‌نگاری قرن پنجم قمری، سن امام علی(ع) به هنگام ازدواج ۲۱ سال ذکر شده است. ..... ╔════.🥀.═══════╗ @F_FARID_BENTOLZAHRA ╚══════════.🥀.═╝
°•بنت الزهرا(س)•°
#سفرنامه با صدای قوقولی قوقوی خروس چشمام رو باز کردم نگاهی به اطراف انداختم همه غرق در خواب بودند چ
یک روز هم به همین روال گذشت صدای گوسفندهایی که هر صبح از درب خانه عبور میکردند صدای سگ ها و مرغ مزاحمی که از هر دربی وارد میشد و در کنار ساک های ما جا میگرفت و این اتفاق همراه بود با فریاد همگانی خانم ها نهار ها و شام ها با صاحب خانه بود بامیه خوشمزه ای که با انگور های به زیبایی انگور پلاستیکی همراه بود انگور هایی دایره ای شکل و طفلی که روز اول قصد خشم بر اورا داشتم حالا گویی عضوی از ما بود کودکی به اسم حسن بدون رضایت سر شیفت اجازه حرم و زیارت نداشتیم در روز چندباری طولانی برق میرفت حالا ترنسلیت(برنامه مترجم گوگل)هم زبان ما و اهالی خانه شد بود اینقدر با هم عربی صحبت کرده بودیم که به اسم یکدیگر را میشناختیم زینب سُکینه وفا غدیر ...... دروغ نگویم دلم کمی برای خانه تنگ شده بود برای قلم موهایم ابرنگم حتی کار و همکارانم روز دوم حسن را به حمام بردیم و و با بقیه خادم ها اورا شستیم همچون عضوی از خانوادیمان در اب بازی میکرد و خوشحال بود مادرم با خنده به او میگفت ، حمامت کردیم و دوستت داریم تا در اینده خادم الحسین شویا با هرکاری بود سر خود را گرم میکردیم که دلتنگی برای حرم از یاد برود اما مگر میشود با زبان های مختلف از سر شیفت ها تفاضای زیارت میکردیم گل سر هایی که برای دختر ها خریده بودم را مدام نگاه میکرد یعنی میشود ابن شب جمعه در بین الحرمین به نیت سه ساله ارباب پخششان کنم اینَک پنجشنبه هست و دل در دل ندارم یعنی قبول میکنند به زیارت برویم به انی به خود میایم قبول میکنند؟ چه کسی باید قبول کند؟ اصلا این ها کی هستند اون که باید قبول کند کس دیگریست ارباب است ارباب (سفرنامه روزانه نوشته نمیشود اتفاقات گفته شده برای روز پنجشنبه است....)
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه قدم گذاشتیم تو محیط دوکوهه محیطی که روزی منزلگاه تجهیز و سازماندهی نیروها بود
💫 هوای گرم خوابگاه مدام سبب بیداریم میشد حدودا ۲ ساعت تیکه تیکه به خواب رفتم و برای نماز صبح پاشدیم راه افتادیم سمت فتح المبین حالا دیگه به طور جدی بازدید ها شروع شده بود فتح المبین و خیلی دوست داشتم یه باب داره به اسم باب الزهرا هربار که از زیرش رد میشم حس افتخار بهم میده ، حس محافظت راوی تعریف میکرد تو عملیات کربلای ۲ یا همون فتح المبین پسری بود به اسم عباس علی فتحی ۱۷ سال داشت موقع حمله تیر میخوره به پاش و اسیر میشه شهید خرازی نیروهارو بر میگردونه عقب بهش میگن چرا عقب نشینی کردی درپاسخ میگه میترسم زیر بار شکنجه عملیات رو لو بده پسرعموی عباس علی میگه حسین جان نبین عباس علی سنش کمه مطمعن باش سرش بره ذره ای حرف نمیزنه بعد عملیات یه جنازه پیدا میکنن بدون پلاک بدون مشخصات و و و بدون سر پسرعموی عباس علی میگه ، حسین خرازی این جنازه عباس علیه دیدی گفتم سرش بره کلامی حرف نمیزنه بعد از اتمام روایت ورودی مسیر فتح المبین رو طی کردیم با کلی پرچم قشنگ که توجه هرکسی رو به خودش جلب میکرد به مقصد مورد نظر که رسیدیم راوی دیگه ای شروع به روایت کرد تعریف میکرد دختری بود که میخواست بیاد راهیان ، مادرش اجازه نمیداد ، بیرون تو خیابون قدم میزده چشمش میخوره به یه شهید شهیدی که نمیشناختتش توسل میکنه بهش و میگه مامانمو راضی کنید شب خواب همون شهید و میبینه ، شهید بهش میگن ما دل مادرتو اروم کردیم فرداش مادر اجازه ثبت نام راهیان رو میده راوی میگفت اومدن به راهیان نه خواست شماهاست نه اونایی که شمارو راهی کردن راهیان فقط به دعوته فکر نکنید شما خواستید اومدیدا دعوتتون کردن این حرف باز منو فرستاد به چند روز قبل چند روز قبلی که ۱۲۰ نفر قرار بود عازم این راه بشیم و الانی که فقط ۶۰ نفر تو کاروان هستیم روایت تموم شد و به سمت اتوبوس ها میرفتیم تو همین فکرو خیالا بودم که چشمم به یک ایستگاه صلواتی مثل موکب های اربعین در فتح المبین خورد که قهوه میداد قهوه ای تلخ اما از اون اتیشی ها که به جون میچسبه با فتح المبین وداع کردیم و راهی فکه شدیم .... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra