- سُـــودا
- حامد ابراهیمپور: [بغلم کن که جهان کوچیک و غمگین نشود بغلم کن که خدا دورتر از این
- هوشنگ ابتهاج:
[نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم میگدازد]
هدایت شده از ازدحام عشق
زندگیام، ختم به خیر... نه!
باید ختم به آغوشت شود...
#مهدینار🖋♣️
@ezdehameeshgh
هدایت شده از •⇝t.h
#یادش_بخیر اون روزایی که بچه بودم و میرفتم تو حیاط برای خودم تنهایی بازی میکردم. لابهلای درختا قایم میشدم و تظاهر میکردم یه مامور گمشدم که داره گزارش لحظهای میفرسته.
انقدر دوست داشتم شب با اون همه بادی که میومد و سرد بود، توی حیاط چادر بندازم و با پتو برم زیرش! بعد همونجا بخوابم و فکر میکردم تو راه قله اِوِرِستم...
یاد اون شبی بخیر که باد شدیدی میوزید و من روی چهارپایه وایستاده بودم بعد فکر میکردم تو دریام و ناخدای یه کشتی که سعی در رام کردن دریا رو داره...
و یاد اون روزایی بخیر که مغزم ازینجور چیزا پر بود و جایی برای چیز دیگه ای نبود.
و یاد اون روزی بخیر که با این همه فکرای جورواجور، وقتی مامانم بهم گفت تلفنم و از روی میز تلوزیون بیار؛ من براش کنترل و بردم...!
#t_h
پ.ن: من بچگیم. اینطوری میگذشته...و اصلا پی این نبودم ک دور و برم چی میگذشته و کی دعوا میکنه و کی چی میگه و کی کار میکنه...همینجور بیخیال غم
هنوزم همینطورم فقط یکم کمرنگ تر!
- سُـــودا
#یادش_بخیر اون روزایی که بچه بودم و میرفتم تو حیاط برای خودم تنهایی بازی میکردم. لابهلای درختا قا
قشنگ بود!
گفتم شمام بخونید. :)
- اما من هی میخوام براتون بنویسم؛
براتون از کربلا بگم؛
براتون از اون غم عمیق و بزرگ بنویسم؛
ولی نمیتونم،
نمیشه!
چون به سری چیزا رو با لفظ نمیشه توضیح داد و توصیف کرد!
یه سری چیزا انقدر عمیق و بزرگن که هیچ کلمهای براشون پیدا نمیشه! :)
- و اینجا؛ گویا همه یادشان رفته تا چندی دیگر مصیبی بزرگتر از آنچه که میپندارند رخ میدهد! :)
هدایت شده از ازدحام عشق
Haftegi1401_07_07 (2).mp3
13.73M