eitaa logo
ناصر فخاری
585 دنبال‌کننده
282 عکس
117 ویدیو
46 فایل
صفحه شخصی؛ ناصر فخاری دکتری خط‌مشی‌گذاری و تصمیم‌گیری مدیر عامل سازمان اقتصادی کوثر وبسایت: Fakhari.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 بزغاله‌‌ای روی بلندی ایستاده و به شیری که از پایین در حال عبور بود، توهین می‌‌کرد و ناسزا می‌گفت. شیر گفت: این تو نیستی که به من ناسزا می‌گوید، بلکه این جایگاه توست که به من ناسزا می‌گوید، جایگاهی که واقعی نیست و از درون تو نشأت نگرفته. پ.ن؛ برخی به واسطه‌ی جایگاهی که به‌ دست می‌آورند دیگران و به‌ خصوص زیردستان خویش را مورد تحقیر و توهین قرار می‌دهند؛ این‌ها افرادی بسیار ضعیف هستند که درون‌شان از عقده‌های متفاوت پُر شده است. شاید در ظاهر مرتبه‌ی بالایی داشته باشند، اما از درون، جایگاه‌شان بسیار پَست است. شأن و منزلت از پست و مقام نمی‌آید و ماندگاری شأن از آنِ کسانی‌ست که با زحمت و درایت قوی شده‌اند. هم‌ چنین به یاد داشته باشید که قدرتمندانِ واقعی به زیر دستانشان عزت می‌دهند و دستگیری می‌کنند و پستی نمی‌آموزند. @Fakhari_ir
🔸آقای اسمیت به تازگی مدیرعامل یك شركت بزرگ شده بود. مدیرعامل قبلی یك جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره‌های ۱ و ۲ و ۳ روی آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: «هر وقت با مشكلی مواجه شدی كه نمی‌توانستی آن را حل كنی، یكی از این پاكت‌ها را به ترتیب شماره باز كن.» چند ماه اول همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینكه میزان فروش شركت كاهش یافت و آقای اسمیت بد جوری به درد سر افتاده بود. در ناامیدی كامل، آقای اسمیت به یاد پاكت نامه‌ها افتاد. سراغ گاوصندوق رفت و نامه شماره ۱ را باز كرد. كاغذی در پاكت بود كه روی آن نوشته شده بود: «همه تقصیر را به گردن مدیرعامل قبلی بینداز.» آقای اسمیت یك نشست خبری با حضور سهامداران برگزار كرد و همه مشكلات فعلی شركت را ناشی از سوء مدیریت مدیرعامل قبلی اعلام كرد. این نشست در رسانه‌ها بازتاب مثبتی داشت و باعث شد كه میزان فروش افزایش یابد و این مشكل پشت سر گذاشته شد. یك سال بعد، شركت دوباره با مشكلات تولید توأم با كاهش فروش مواجه شد. با تجربه خوشایندی كه از پاكت اول داشت، آقای اسمیت بی‌درنگ سراغ پاكت دوم رفت. پیغام این بود: «تغییر ساختار بده.» آقای اسمیت به سرعت طرحی برای تغییر ساختار اجرا كرد و باعث شد كه مشكلات فروكش كند. بعد از چند ماه شركت دوباره با مشكلات روبرو شد. آقای اسمیت به دفتر خود رفت و پاكت سوم را باز كرد. پیغام این بود: «سه پاكت نامه با شماره‌های ۱ و ۲ و ۳ آماده كن.» @Fakhari_ir
🔸آدم‌ها آنقدرها که جدی می‌نویسند خشک و عبوس نیستند، آنقدرها که بذله‌گویی می‌کنند شاد و خندان نیستند، آنقدرها که در نوشته‌ها قربان‌صدقه‌ی هم می‌روند دل‌بسته نیستند، آنقدرها که شکایت می‌کنند ناراضی نیستند. 🔸آدم‌ها به آن شدتی که سرود ای ایران را می‌خوانند وطن‌دوست نیستند، به آن حرارتی که برای امام حسین (ع) سینه می‌زنند مذهبی نیستند، آنقدرها که کتاب می‌خرند کتابخوان نیستند، آنقدرها که پرده‌دری می‌کنند بی‌حیا نیستند. 🔸آدم‌ها آنقدرها که پرت و پلا می‌گویند کم‌شعور نیستند، آنقدرها که حرف‌های زیبا می‌زنند پاک و منزه نیستند، آنقدرها که دشمنانشان می‌گویند پلید نیستند، آنقدرها که دوستانشان تعریف می‌کنند دوست‌داشتنی نیستند... 🔹کار دارد شناختن آدم‌ها، به این آسانی‌ها نیست... 🔺و اما نفاق و منافق... و ما ادراک ما المنافق... @Fakhari_ir
📍رهبر انقلاب: قرآن می‌فرماید: «فأعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا اللَّه ما وعدوه»؛ خلف وعده‌‌‌‌‌ی با خدا کردند، این موجب شد نفاق در دلهایشان به وجود بیاید. یعنی انسان گناهی انجام می‌دهد، این گناه انسان را به وادی نفاق می‌کشاند؛ که نفاق، کفر باطنی است. همین جا در قرآن، کافرین و منافقین در کنار هم هستند.۱۳۸۸/۰۶/۲۰ 📍تاریخ، کلاس درس عبرت خوبی است. با تاریخ است که می‌شود خط و ربط‌ها را به خوبی تشخیص داد و تصمیم گرفت که کدام طرف ایستاد و کدام طرف نایستاد. تاریخ است که هویت واقعی افراد و جریان‌ها را عمومی و برملا می‌کند. حوادث و رویدادها را در بطن تاریخ ندیدن، باعث فرو رفتن هویت‌ها در غبار و فتنه و پوشیدگی می‌شود: «با تاریخ آشنا شوید. تاریخ درس است؛ از تاریخ بسیار درس‌ها می‌توان آموخت و بسیار تجربه‌ها می‌شود به دست آورد.» ۱۳۷۹/۰۲/۰۱ 📍تاریخ، مشت کسانی را که می‌خواهند نقش بازی کنند و خود را پشت نقاب دیگری پنهان و نفاق پیشه کنند را باز می‌کند. در برابر تاریخ نمی‌شود و نمی‌توان دروغ گفت. با نگاه درست به تاریخ است که می‌توان سره را از ناسره تشخیص داد.۱۳۹۶/۰۳/۱۴ @Fakhari_ir
🐐 بز_اخفش 🔸اَخفَش از نظر لغوی به کسی گويند که چشمش کوچک و ضعيف و کم نور باشد. در تاريکی بهتر از روشنايی و در روز ابری و تيره بهتر از روز صاف و بی‌ابر ببيند. 📍می‌گويند چون اخفش زشت‌صورت و کريه‌المنظر بود هيچ‌يک از طلاب مدرسه با او حشر و نشری نداشته، در ايام تحصيل و تلمذ با او مباحثه نمی‌کرده است. به روايت ديگر اخفش بحث و جدل را خوش نداشت و مايل بود هر چه می‌گويد ديگران تصديق کنند.   📍قولی ديگر اين است که اخفش در مباحثه به قدری سماجت به خرج می‌داد که طرف مخاطب را خسته می‌کرد؛ به اين جهت هيچ طلبه‌ای حاضر نبود با وی مذاکره کند. پس با اين ملاحظات به ناچار بزی را تربيت کرد و مسايل علمی را مانند يک همدرس و همکلاس بر اين "بز" تقرير می‌کرد و از آن حيوان زبان بسته تصديق می‌خواست! بز موصوف طوری تربيت شده بود که در مقابل گفتار اخفش سر و ريش می‌جنبانيد و حالت تصديق و تأييد به خود می‌گرفت. 📍عقيده ديگر اين است که می‌گويند اخفش برای آنکه از مذاکره با طلاب بی‌نياز شود بزی خريد و طنابی از قرقره سقف اتاق عبور داده، يک سر طناب را در موقع مطالعه به دو شاخ بز می‌بست و آن حيوان را در مقابل خود بر پای می‌داشت و سر ديگر طناب را در دست می‌گرفت. هرگاه می‌خواست دنباله بحث را ادامه دهد، خطاب به آن حيوان زبان بسته می‌گفت: "پس مطلب معلوم شد" و در همين حال ريسمان را می‌کشيد و سر بز به علامت انکار به بالا می‌رفت. اخفش مطلب را دنبال می‌کرد و آنقدر دليل و برهان می‌آورد تا ديگر اثبات مطلب را کافی می‌دانست. آنگاه سر طناب را شل می‌داد و سر بز به علامت قبول پايين می‌آمد.   🔹از آن تاريخ بز اخفش ضرب‌المثل گرديد و هر کس تصديق بلاتصور کند او را به بز اخفش تشبيه و تمثيل می‌کنند.   پ.ن؛ چقدر از این اخفش‌ها و بزها در پیرامون خود می‌شناسید؟ یکی برای تفرعن، یکی برای تقرب و ... ‌‎‌@Fakhari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحنه‌ای عجیب همه‌ی کرکس‌ها منتظرند کار شغال تمام شود تا شروع کنند و.... لاشخورها فقط در حیوانات نیستند، گونه‌ی انسانی هم همین‌گونه عمل می‌کند. صبر می‌کند تا آدم‌ها ضعیف که شدند بعد حمله می‌کند درست مثل لاشخورها که بدنشان در مقابل باکتری‌های مردارها مقاوم است، انسان‌های لاشخور هم در مقابل صفات بد مقاوم‌اند. اگر به آنها بگویی فلان کار تو دور از انسانیت است ابداً برایشان مهم نیست... @Fakhari_ir
امیرُالحق، امیرُالعشق، امیرُالمومنینی تو خدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو، نه اینی تو تو را خواندند بی‌همتا و رقصیدند در آتش علی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی این‌چنینی تو زبان شاعرانت می‌شوم، می‌پرسم از خالق: چگونه آفریدت؟ کاین‌چنین شورآفرینی تو گواهی می‌دهد خاتم، که خاتم‌بخشِ عشّاقی الا یا ایها السّاقی! سخاوت را نگینی تو من از میلاد تو در کعبه، از معراج، دانستم: علیِ آسمان‌‌ها اوست، اعلای زمینی تو تو را نفسِ نبی خواندند و حیرانم، غدیر خم امیر است او؟ امیری تو؟ امین است او؟ امینی تو؟ من از گمراهی بعضی به حیرت آمدم، آخر گواهی داد حتی دشمنت، که بهترینی تو فقط بر «لافتی الا علی» باید پناه آورد چو با «لاسیف الا ذوالفقار»ت در کمینی تو در ایمان و نبرد و هر فضیلت، اولین هستی فقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی تو چه جای حیرت؟ او باید که شیر کربلا باشد اگر استاد پیکار یل ام‌البنینی تو امیدت شاید از این چاه کندن، آه! روزی بود که از نخلی برای کوثرت، خرما بچینی تو تو را با دست‌های بسته می‌بردند و می‌پرسم: دلیل خلق عالم! پس چرا تنهاترینی تو؟ فراری‌های خیبر، پیش یک زن، نعره زن، اما بمیرم فاتح خیبر! بلاگردان دینی تو چه حکمت‌هاست در این قصه؟ ای مولای نازک دل! که هر روز، این در و این کوچه را باید ببینی تو «یمین» را می‌شمارم، تا صد و ده می‌رسم، یعنی: که معنای یمین، مولای اصحاب‌الیمینی تو تو فاروقی، تو فرقانی، تو میثاقی، تو میزانی صراط‌المستقیمی تو، امام‌‌المتّقینی تو قسیمُ النّار و الجنّت، امیر هیبت و غیرت امانی تو، امینی تو، علی! حِصن حصینی تو تو شیر حق، تو کراری، ولی‌‌الله و قهاری درِ علم نبی و نفس ختم‌المرسلینی تو یداللهی و سیف‌الله، روح‌الله و سرّالله امین‌اللهی و یعسوبی و حبل‌المتینی تو مع‌الحقی و وجه‌الله، نورالله و عین‌الله چه می‌ماند دگر از حق؟ همین است او، همینی تو همه یک سو، تویی ساقی، تو در عین‌البقا، باقی علی! عین‌الحیاتی تو، علی! عین‌الیقینی تو خراب آباد شعر من کجا؟ ناز قدمهایت؟ چرا اینگونه شاها! با گدایان می‌نشینی تو؟ (قاسم‌صرافان) @Fakhari_ir
به عمروعاص گفتند: چرا پشت سر علی نماز می‌خوانی ولی در خانه معاویه غذا می‌خوری؟! گفت: نماز علی قشنگه اما پلو معاویه هم خوشمزه است! چقدر این روزها، حال و روز بعضی‌ها اینگونه است! @Fakhari_ir
این روزها؛ گويند جوانی قصد زن گرفتن داشت، به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده‌ام قد او کوتاه است. پیرزن گفت: اتفاقاً این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس‌های خانم ارزان‌تر تمام می‌شود. جوان گفت: شنیده‌ام زبانش هم لکنت دارد. پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می‌دانید که عیب بزرگ زن‌ها پر حرفی است، اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی‌کند و سرت را به درد نمی‌آورد. جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است. پیرزن گفت: درست است، این هم یکی از خوشبختی‌هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی‌شود و به او طمع نمی‌برد. جوان گفت: شنیده‌ام پایش هم می‌لنگد و این عیب بزرگی است. پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی‌دانید که این صفت، باعث می‌شود که خانم‌تان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی، خرج برایت نمی‌تراشد. جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده‌ام که عقل درستی هم ندارد. پیرزن گفت: ای وای، شما مردها چقدر بهانه‌گیر هستید، پس یعنی می‌خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد... پ.ن؛ این حکایت چقدر به حال و روز این‌روزهای کشور می‌ماند که عده‌ای هنوز در تلاش برای بزک کردن و چپاندن شيطان بزرگ به این ملت‌اند. @Fakhari_ir
🎥 : اگه صد مورد خیانت را هم دیدید ناامید نشوید، ان‌شاءالله همه شما نابودی تمدن منحط آمریکایی و صهیونیزم را خواهید دید. https://eitaa.com/Fakhari_ir/648 https://www.instagram.com/reel/DE5DTt1I1jB/?igsh=MWplZG1ydzM5N2cwbQ==
📗دانایی و توانایی در صف نانوایی ایستاده بودم؛ که شاطر از بی‌عدالتی و ظلم گلایه می‌کرد، ناگاه آشنایی آمد و با اشاره، تعداد نانی که می‌خواست را به نانوا گفت، لحظاتی بعد، بدون صف چند نان برشته و نسوخته گرفت و رفت! توی تاکسی نشسته بودم؛ راننده از دزدی‌ها می‌گوید و رانت خواری‌ها و امثالهم… پیاده که می‌شوم سعی می‌کند چند هزار تومان بیشتر کرایه بردارد… ! قصاب محل از مافیای گوشت می‌گوید و اوضاع خراب کشور و اینکه معلوم نیست عاقبت‌مان چه می‌شود… حواسم که لحظه‌ای پرت می‌شود، دویست سیصد گرم چربی، قاطیِ گوشت در چرخ گوشت می‌ریزد…! دوست قدیمی‌ام کارمند است؛ در تلگرام پُست‌های فساد مسئولین را از این گروه به آن گروه می‌گذارد. می‌گوید: روزی دو سه ساعت در اداره ـ در زمانی که باید کار مردم را انجام بدهد ـ سرش توی گوشی و تلگرام است…! کابینت ساز از کارِ دوستم زده است و پول را گرفته و فلنگ را بسته…! بقال محل، اجناس تاریخ مصرف گذشته را جلوی دست می‌چیند، به هوای اینکه نبینی و بخری…! میوه‌های خوبِ میوه فروش سوا شده و دو برابر قیمت فروخته می‌شود…! مرغ فروش، مرغ‌های مانده را در پیاز می‌خواباند و به‌عنوان جوجه کباب می‌دهد دست مردم…! معلمِ مدرسهٔ یکی از بچه‌های فامیل عملاً کارش را محول کرده به والدین و یک روز در میان می‌آید مدرسه…! پزشک، از خانوادۀ بیمار تصادفی، در حال مرگ، چند میلیون پول نقد می‌خواهد تا برود داخل اتاق عمل…! در بانک، شش باجه وجود دارد اما کلاً یک نفر کار مردم را راه می‌اندازد…! استاد دانشگاه، کتاب انگلیسی را ۱۰‌صفحه ۱۰‌صفحه به‌عنوان پروژه می‌دهد به دانشجویانش که ترجمه کنند و آخرش به نام خودش چاپش می‌کند! و … می‌گویند یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران… خیلی وقت است خودمان هم به خودمان رَحم نمی‌کنیم… صاحب مغازه با حیله و فریب و دروغ، پول شاگردش را نمی‌دهد یا با تأخیر می‌دهد… جامعه مثل یک درخت است. ما ریشه‌ها و تنه‌ایم و مسئولین میوه و برگ… چطور از درختی که ریشه‌اش پوسیده و تنه‌اش آفت خورده، انتظار میوۀ سالم داریم!؟ ما حق داریم مسئولینِ دلسوزِ پاکِ سالم داشته باشیم، اما خب از کجا بیایند؟ مگر نه اینکه آنها هم آدم‌های همین جامعه هستند؟ ما حق داریم مطالبه‌گر باشیم… اعتراض کنیم به مشکلات… اما شاید بهتر باشد یک بار هم که شده، از خُرد به کلان برویم. خودمان را اصلاح کنیم، بلکه نسل‌های بعدِ مسئولین اصلاح شوند، که آن موقع اگر اصلاح نشدند، مثل امروز نمی‌نشینیم و فقط درباره گندکاری‌هایشان جُک درست نمی‌کنیم. به قول امیرکبیر: ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا می‌خواهد، بعد فکر کردم شاهِ دانا می‌خواهد، در آخر اما فهمیدم مملکت مردمِ دانا می‌خواهد… آنگونه که خداوند متعال نیز فرموده‌اند: إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ @Fakhari_ir
🎥 : انسان را به و کفر می‌کشاند. https://www.instagram.com/reel/DE610xhoxs8/?igsh=Z2t2cXpqdjQ3aGxw