فامنین گرام
📚با #نویسندگان_مأوائی_شهرستان_فامنین،(جمعه ها)
📌 #حماسه_بابا (42)
👈 سرقافله (قسمت اول)
🔹 نسیم خنک اردیبهشت ماه، عطر #حرم_حضرت_معصومه(س) و مزار شهدا را در هم آمیخته و همراه با صدای طبل نظامی در فضای شهر قم می افشاند. آن روز نوبت اعزام #مجددیها بود. حرکت دو گردان از نیروهای داوطلب بسیجی از مقابل مقرّ سپاه در میدان راه آهن آغاز شده بود.
🔸 نیروها که حالا نسبت به اعزام اوّلیها، رزمدیده و کار آزموده بودند، با نظم بهتری حرکت میکردند. گردانها، در سه ستون منظّم آرایش گرفته و هماهنگ با صدای طبل، پا میکوبیدند و در طول خیابان پیش می رفتند.این نخستین بار نبود که چنین پدیدهای در خیابانهای قم رخ میداد، امّا آن چه که تازگی داشت، پیرمردی بود با سینة ستبر، ریشی بلند، قطار فشنگ تیرباری به دور کمر و حمایل و کلاه خودی بر سر که پیشاپیش همه ی نیروها، به تنهایی رژه می رفت .
🔹بابا پرچمی سبز در دست داشت که روی آن نوشته شده بود "می رویم تا با خون خودمان درخت اسلام را آبیاری کنیم." با حرکت بابا در پیشاپیش گردانها انگار که به جای دو گردان، سه گردان در کف خیابان پا میکوبید.
گردانها از میدان شهید مطهّری که تازه به این نام مزیّن شده بود حرکت کرد و از سه راه بازار وارد خیابان اِرَم شد تا در #بیت_آیتالله_گلپایگانی با ایشان دیدار نموده و التماس دعا داشته باشند. از آن جاییکه به سبب محدودیت جا، حضور دو گردان نیرو در منزل ایشان میسّر نبود، بابای جبههها که اکنون قافله سالار راهیان عشق شده بود به نمایندگی از نیروها، وارد بیت شد، دست مرجع تقلید را بوسید و التماس دعا نمود. او نیز دستی بر پیکر پر صلابت بابا کشید، کلاه اورا بوسید و برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کرد. این مراسم، در بیوت دیگر مراجع نیز تکرار شد و تا هنگام ظهر به درازا انجامید.
🔸نزدیک غروب، در ایستگاه راه آهن، غلغلهای برپا بود. پدرها، مادرها، همسران، برادرها، خواهرها و دیگر بستگان، به دور جوانهایی که لباس خاکی بسیجی برتن داشتند و با بیقراری در انتظار ورود قطار به ایستگاه بودند حلقه زده بودند و به نوبت بر صورت و سرشان بوسه می زدند. وقتی نوبت به مادرها میرسید دستهای خودرا به دور گردن جوانهایشان حلقهمیکردند و انگار که نمیخواستند تا روز قیامت آن حلقه را باز کنند.
🔹در گوشهای از میدان، چریک پیر جبههها هم ایستاده بود و بر عکس دیگران، فرزندان و نوههایش بر دور او حلقه زده بودند و بازو و دستهایش را می بوسیدند.
ادامه دارد...
🖋🖋🖋
✍برگرفته از #کتاب_حماسه_بابا، #شهید_احمد_کوچکی_فامنینی(چپقلو)
به قلم:استاد #عظیم_سرودلیر
👈تهیه و تنظیم: #محسن_ممی_زاده
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
🔥 کانال فرهنگی،
اجتماعی #فامنین_گرام
🌨☃️ @Famenin_Gram ☃️🌨