eitaa logo
فامنین گرام
3هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
114 فایل
🌹آخرین اخبار و اتفاقات شهرستان #فامنین را اینجا دنبال کنید 🗣 💫 ارسال سوژه های خبری، آگهی ترحیم (ارسال #رایگان )، ارتباط با ادمین ها و هماهنگی تبلیغات (کسب و کار) #فقط با👇 @Famenin_Gram1402
مشاهده در ایتا
دانلود
فامنین گرام
📚با ،(جمعه ها) 📌 (42) 👈 سرقافله (قسمت اول) 🔹 نسیم خنک اردی‌بهشت ماه، عطر (س) و مزار شهدا را در هم آمیخته و همراه با صدای طبل نظامی در فضای شهر قم می افشاند. آن روز نوبت اعزام بود. حرکت دو گردان از نیروهای داوطلب بسیجی از مقابل مقرّ سپاه در میدان راه آهن آغاز شده بود. 🔸 نیروها که حالا نسبت به اعزام اوّلی‌ها، رزم‌دیده و کار آزموده بودند، با نظم بهتری حرکت می‌کردند. گردان‌ها، در سه ستون منظّم آرایش گرفته و هماهنگ با صدای طبل، پا می‌کوبیدند و در طول خیابان پیش می رفتند.این نخستین بار نبود که چنین پدیده‌ای در خیابان‌های قم رخ می‌داد، امّا آن چه که تازگی داشت، پیرمردی بود با سینة ستبر، ریشی بلند، قطار فشنگ تیرباری به دور کمر و حمایل و کلاه خودی بر سر که پیشاپیش همه ی نیروها، به تنهایی رژه می رفت . 🔹بابا پرچمی سبز در دست داشت که روی آن نوشته شده بود "می رویم تا با خون خودمان درخت اسلام‌ را آبیاری کنیم." با حرکت بابا در پیشاپیش گردان‌ها انگار که به جای دو گردان، سه گردان در کف خیابان پا می‌کوبید. گردان‌ها از میدان شهید مطهّری که تازه به این نام مزیّن شده بود حرکت کرد و از سه راه بازار وارد خیابان اِرَم شد تا در با ایشان دیدار نموده و التماس دعا داشته باشند. از آن جایی‌که به سبب محدودیت جا، حضور دو گردان نیرو در منزل ایشان میسّر نبود، بابای جبهه‌ها که اکنون قافله سالار راهیان عشق شده بود به نمایندگی از نیروها، وارد بیت شد، دست مرجع تقلید را بوسید و التماس دعا نمود. او نیز دستی بر پیکر پر صلابت بابا کشید، کلاه اورا بوسید و برای پیروزی رزمندگان اسلام دعا کرد. این مراسم، در بیوت دیگر مراجع نیز تکرار شد و تا هنگام ظهر به درازا انجامید. 🔸نزدیک غروب، در ایستگاه راه آهن، غلغله‌ای برپا بود. پدر‌ها، مادر‌ها، همسران، برادر‌ها‌، خواهر‌ها و دیگر بستگان، به دور جوان‌هایی که لباس خاکی بسیجی برتن داشتند و با بی‌قراری در انتظار ورود قطار به ایستگاه بودند حلقه زده بودند و به نوبت بر صورت و سرشان بوسه می زدند. وقتی نوبت به مادر‌ها می‌رسید دست‌های خودرا به دور گردن جوان‌ها‌یشان حلقه‌می‌کردند و انگار که نمی‌خواستند تا روز قیامت آن حلقه‌ را باز کنند. 🔹در گوشه‌ای از میدان، چریک پیر جبهه‌ها هم ایستاده بود و بر عکس دیگران، فرزندان و نوه‌هایش بر دور او حلقه زده بودند و بازو و دست‌هایش را می بوسیدند. ادامه دارد... 🖋🖋🖋 ✍برگرفته از ، (چپقلو) به قلم:استاد 👈تهیه و تنظیم: ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─ 🔥 کانال فرهنگی، اجتماعی 🌨☃️ @Famenin_Gram ☃️🌨