⭕️آموزش صبر به کودکان
📝آزاده محبیان، [پزشک اطفال فارغ التحصیل دانشگاه علوم پزشکی تهران؛ ساکن آمریکا]
• بخش دوم
خب حالا به سراغ تکنیکهایی میریم که با استمرار و تداومش باعث میشه کودک از همون سنین خردسالی با مفهوم صبر آشنا و این فضیلت اخلاقی درونش نهادینه بشه.
1⃣بازیهایی انجام بدین که صبر لازمهی اونهاست.
در آمریکا زیاد دیدم که از بازیهایی مثل "مادام یس"و "چراغ سبز، چراغ قرمز" استفاده میکنن و به شدت مورد استقبال کودکان قرار میگیره. هرچند که متاسفانه این بازیها در نسل فعلی منسوخ شده و جای خودشو به موبایل و تبلت و کنسولهای بازی داده. این دو بازی و مشابه اون به بچهها کمک میکنه تا یاد بگیرن چه زمانی باید منتظر بمونن و صبر کنن و چه زمانی وارد عمل بشن. بازیهای کارتی یا مِنچ و مار پله هم از روشهای بسیار عالی ست که بچهها یاد میگیرن برای نوبتشون صبر و ناکامیهاشون رو مدیریت کنن.
2⃣توجه فرزندتون رو به چیز دیگهای معطوف کنین.
فرض کنین با کودک در صف انتظار قرار گرفتین. برای اینکه به کودک کمک کنین تا در صف صبور باشه، باید حواسش رو پرت کنین. مثلا یک بازی مثل "سنگ،کاغذ،قیچی" انجام بدید، با هم چند بیت شعر که دوست داره رو بخونین. اگر در فضای باز قرار دارین، پرندهها رو بشمارید، یا به کودک بگید ابرهای آسمان شبیه چه چیزی هستن و یا ستارههای آسمون رو بشماره و... این کار باعث میشه زمان انتظار مفیدتر بگذره و کودک بر بی طاقتی خودش غلبه کنه. چون در حالت سکون قرار گرفتن طبیعتا رفتار کلافهگونه از خودش بروز خواهد داد. این تکنیک در آمریکا بسیار رایج هست و بهش آموزش توجه یا اصطلاحا
[Attention training technique]
میگن. آموزش توجه باعث میشه تمرکز کودک از روی احساسات برداشته بشه و به اشیاء و صداهای مختلف اطراف توجه کنه.
3⃣در زمان شکست یا ناکامی، یک الگوی صبوری برای کودک باشید.
این تکنیک بسیار حائز اهمیت هست. والدین و افراد بزرگسال اطراف کودک به عنوان کسانی که دائما در محل مشاهده کودک قرار دارن باید با صبر و شکیبایی همراه باشن. کودک همانند یک دوربین فیلمبرداری رفتارهای پدر و مادر خودش رو رصد میکنه و الگو برداری میکنه. مثلا در زمان ناکامی یا شکست نفسهای عمیق بکشید که کودک نشان بدید که در حال تخلیه هیجان و عصبانیت خود هستید یا در ترافیک به آواهای ملایم و آرامش بخش گوش بدید یا موضوع بحث رو به چیزی دیگه عوض کنید. دیدن این رفتارها میتونه به فرزند شما انگیزه بده تا در موقعیتهای مشابه، همانند شما رفتار کنه.
4⃣مکث و درنگ رو مبنای کارها قرار بدید.
وقتی فرزندتون از شما سوالی رو میپرسه، شما با مکث و درنگ با حالت تفکر به کودک نشون بدید که در حال یافتن پاسخ مناسب برای سوال هستم. همین مکث و درنگ کردن کودک رو منتظر پاسخ والدین خودش قرار میده. یا برعکس اگه از کودک سوالی پرسیدید که نیاز به پاسخ بله یا خیر هست، اونو تشویق کنید که حداقل ۳ تا ۵ ثانیه قبل از پاسخ دادن مکث و درنگ کنه و سپس پاسخ بده. همین درنگ و مکث علاوه بر این که به کودک فرصتی میده تا به یک پاسخ مناسب فکر کنه، به مهار و کنترل وسوسهی " از دهان پراندن اولین چیزی که به ذهنش میرسه" بسیار کمک میکنه.
ادامه دارد...
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️دکتر پرنده
یک رفیق آمریکایی دارم بنام استیون. تعریف میکرد که پسر خردسالش رو برده بوده پیش یک دکتر ایرانی به اسم "بهمن". پسرک بدون مقدمه از دکتر پرسیده: "شما پرواز هم میکنید؟!" دکتر هم فکر کرده منظورش پرواز با هواپیما ست و در جواب گفته: "بله!" پسر بچه هیجان زده شده و غبطه خورده به حال دکترِ پرنده! بعدا، استیون به پسرش گفته که این چه سوالی بود که کردی؟ پسرک هم در جواب گفته مگه بتمن [Batman] نبود؟! :))))
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️نه به اینترنت
این عکس رو توی یکی از محلههای پولدارنشین نیویورک گرفته بودم. علامت مشخص همهی مرفهنشینها در اینه که توی محلهشون موبایل آنتن نمیده. چرا؟ چون حضرات اجازهی دکلگذاری نمیدن و اینترنت خانههایشون کابْلیه. و چهها که نمیکنه پول، این عصارهی همهچیز آدمی!
پ.ن: تابلوی نه به اینترنت 5G! را میگذاره کنار بعد دم از محافظت خفاشها، درختان میزنن. چیو میخان توجیه کنن! معناش هم ظاهرا خودشون میدونن.
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️ولع سرمایهداری
📝ﺭﺿﺎ نجفی[اﺳﺘﺎﺩ ﺭﺷﺘﻪ ﻫﻴﺪﺭﻭﻟﻮﮊی، ﺩاﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭﺳﺘﺮﻥ اﻭﻧﺘﺎﺭﻳﻮ، ﻛﺎﻧﺎﺩا]
این عکس را در راه برگشت از میدلند تگزاس [Midland, Texas] که قلب تپندهی منابع نامتعارف آمریکاست گرفتم. جایی که نفت و گاز را با قوهی قهریهای به اسم شکست هیدرولیکی [Hydraulic Fracturing] از دل زمین به سطح میآورند! تعداد چاههای داخل عکس نشاندهندهی ولع شرکتهای نفتیست در رسیدن به نفت!
توی کنفرانس نفت و گاز و محیط زیست بودم و فعالان محیط زیست که دشمن درجهی یک شکاف یا شکست هیدرولیکی هستند موقع ناهار میلُنباندند و به حرفهای وزیران محیط زیست ایالتی گوش میدادند و آدم در حجم مزخرفی که سخنرانان بلغور میکردند و دوستداریِ محیط زیست را بهانه میآوردند میماند. آدم میماند توی حجم بزرگنمایی که انگار خاصیت فرهنگ سرمایهداریست.
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️هزینههای زندگی در شهر رن فرانسه
📝جواد امیریان[دانشجوی دکترای کامپیوتر، موسسه Inria، رن فرانسه]
من و همسرم برای تحصیلات دکترا ژانویه ۲۰۱۸ به شهر رن در غرب فرانسه مهاجرت کردیم. ما تمامی هزینههای ریز و درشتمون رو در ۱۲ ماه اول لیست کردیم و الان یک مجموعه داده بسیار با ارزش در اختیار داریم که برای افرادی که میخواهند با هزینههای تقریبی در فرانسه آشنا بشن، میتونه جالب توجه باشه. من ماهیانه ۱۶۰۰ یورو بعنوان بورس تحصیلی بطور خالص دریافت میکردم که جمعا نزدیک ۱۹ هزار یورو در سال میشد. ما همچنین هنگام مهاجرت، ۵ هزار یورو با خودمون همراه آورده بودیم.
ما هزینهها رو در دستههای مختلف طبقه بندی کردیم. همانطور که میشد حدس زد، بزرگترین هزینه ما، مربوط به مسکن بود. ما ماهی ۶۲۰ یورو برای آپارتمان ۳۰ متری!! پرداخت میکردیم. یعنی میشد جمعا نزدیک ۷۵۰۰ یورو در سال. همچنین نزدیک ۹۰۰ یورو مالیات مسکن و بیمه بصورت سالیانه بهش اضاف میشد. خلاصه ماهیانه ۴۴٪ از درآمد ما بابت مسکن هزینه میشد. ۱۳۰۰ یورو هم برای رهن و هزینه بنگاه دادیم که بخشی از اون بعدا بر خواهد گشت. با این که منزل ما شبیه مبله بود، ما ۸۰۰ یورو هم برای خرید ماشین لباسشویی و جاروبرقی و اتو و... و یک فرش کوچک کنار گذاشتیم.
هزینه دوم ما، خواروبار بود. ما جمعا ۳۰۰۰ یورو، یعنی میانگین ماهی ۲۶۰ یورو و اکثرا از فروشگاههای LiDL و Carrefour یا U Express خرید میکردیم و یا از سلف دانشگاه ناهار میگرفتیم. این بخش فقط ۱۶٪ درآمد ما رو تشکیل میداد. البته مدل زندگی ما یک مدل دانشجویی بود و معتقدم برای خانوادههای دیگه این عدد ممکنه بین ۳۰۰ الی ۴۰۰ یورو در ماه باشه.
هزینه سوم ما، چیزی بود که من اونو هزینههای اداری نام گذاری کرده بودم. ۲۶۰۰ یورو بابت دوبار ثبت نامهای دانشگاه، کارت اقامت ۳ ساله، برخی هزینه های پستی و... هزینه چهارم ما هزینههای سفر بود. ما برای دو بار مسافرت به ایران، یک بازدید چهار روزه از ایتالیا و چند سفر یک روزه به دور و اطراف رن، ۴۵۰۰ یورو هزینه کردیم. البته سفرهای کاری به سوئیس و پاریس هم داشتیم که کاملا توسط دانشگاه پوشش داده شد.
ما همچنین نزدیک ۱۵۰۰ یورو برای خانواده هدیه و سوغات اعم از لباس، لوازم بهداشتی و اسباببازی و... خریدیم که یک سهم ۸٪ی از درآمد رو شامل میشد. اون سال ما کلی لباس خریدیم، نسبت به سالهای گذشتهمون توی ایران. البته ما معمولا از برندهای نه چندان لوکس مانند C&A, H&M یا Zara و Nike و غالبا در فصل تخفیفها خرید میکنیم. جمع این هزینهها، ۱۱۰۰ یورو شد. یعنی متوسط ماهی ۱۰۰ یورو که ۶٪ از درآمد ما رو تشکیل میداد.
ما همچنین هزار یورو بابت اشتراک حمل و نقل شهری اتوبوس و مترو پرداخت کردیم که دانشگاه ۵۰ درصدشو پوشش میداد. اشتراک ۱ ساله دوچرخه هم نفری ۲۷ یورو شد. یعنی جمعا ۳٪ درآمد. رستوران رفتن و هزینه های درمانی هم جمعا ۶٪ شامل بیمه تکمیلی و یکی دوبار دکتر عمومی. همچنین مجموع هزینههای مربوط به ارتباطات، ورزش و سرگرمی کمتر از ۲٪ درآمد رو تشکیل میداد.
اگرچه مجموع درصدها بالای ۱۰۰٪ شد و این یعنی اینکه ما چند درصد بیشتر از درآمدمون در اون سال هزینه کردیم. اما هزینههای اداری در سالهای بعد، کاهش پیدا کرد و طبق قوانین دولت در سالهای بعد مالیات مسکن کمتر شد. یکی از دلایل اصلی شورشهایی که اتفاق میافتاد؛ بخاطر این بود که درآمد خیلی از اقشار در فرانسه همینقدره و با یک زندگی نه چندان لاکچری، نه تنها نمیشه پسانداز کرد بلکه ممکنه، درآمدشون چند درصدی از خرجشون عقب بیفته.
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️ سفر سراب
• قسمت هشتم: خاطرات آمریکا و کار در فیسبوک
📝صادق رسولی [ایالت پنسیلوانیا]
وسط حرفم پرید و گفت "یعنی حدودا چقدر وقت گذاشتی؟"
+"اووم. شاید دو یا سه ساعت"
–"دو یا سه ساعت؟ ببین! من دارم با تو جدی حرف میزنم." دیگر صدایش بلند شده بود. حرف نمیزد. فریاد میزد. "من اینطوری نمیتوانم با تو کار کنم. اگر یک بار دیگر بدون هماهنگی با من دست به کاری بزنی آن موقع خودت باید عواقبش را بپذیری." عرق سرد روی پیشانی بد چیزی است. به خودم که آمدم دیدم جلسه بیشتر از حد طول کشیده بود. به کلاس درس دیر رسیدم. کنار همسرم نشستم. لابد قیافهام داد میزد که کشتیهایم به گل نشسته. بو برده بود اتفاقی افتاده. گفتم چیزی نشده. چیزی نشده بود؟
کمکم به فحش شنیدن و هر از گاهی تهدید به اخراج شنیدن عادت کرده بودم. با همه همین طوری رفتار میشد. من تنها نبودم. همکار لبنانیام، لیلا، حداقل یک بار بعد از جلسهاش با استاد، رفته بود گوشهٔ اتاقش و زار زار گریه کرده بود. دیگر کارمان شده بود که من و لیلا بعد از تمام شدن کلاس پردازش زبان، از آسانسور ساختمان ماد به خیابان صد و بیستم برویم و از آنجا به سمت برادوی و از برادوی به سمت مرکز پژوهشی محل کارمان و همهاش غر بزنیم. حالا که کاری از دستمان برنمیآید، غر که میتوانیم بزنیم. وقتی که همین استاد در جلسات عمومی بگو و بخند میکرد، با همه با لبخند ملیح صحبت میکرد، حرف از آزادی بیان و اصول انسانی میزد، با خودم میگفتم لابد بقیهٔ استادهای لبخند به لب هم در خفا دانشجوهایشان را زیر فحش و فضیحت تحقیر میکنند.
اما مگر میشود راحت این مسئله را پذیرفت؟ کارم به جایی رسیده بود که یک شب بدون آن که به همسرم بگویم تصمیمم را گرفته بودم. میخواستم برگردم ایران سربازی. مگر نمیگفتند در سربازی، سربازها تحقیر میشوند، سختی میکشند، بیپولی وبال گردنشان میشود، خب اینجا چه فرقی با سربازی داشت؟ یاد نگاه آخر مادرم افتادم. جوری نگاهم میکرد که انگاری میگفت مهلاً مهلا. بچه بزرگ کردهام که آخرش ولم کند برود آنور دنیا؟ بغض گلویم را گرفته بود. پتو را روی سرم کشید. آخه مرد مگر گریه میکند؟
البته این استاد فاز و نولش قاطی داشت. گاهی چنان مهربان میشد که آدم فراموش میکرد با چه موجودی طرف است، و گاهی چنان قاطی میکرد که عربدههایش تا چند خانه آنطرفتر میرفت. شاید طعم آوارگی در اردن، لبنان، عراق، تونس و این اواخر آمریکا، بزرگ شدن زیر بمباران در بیروت، دوری از وطنش فلسطین، بیدین شدنش در آمریکا، همه و همه دست به دست هم داده بود که این طوری شود. روزهای آخر ترم دوم خبرمان کرد که سال بعد آخرین سالی است که در دانشگاه میماند و بعدش ول میکند میرود دانشگاه نیویورک در ابوظبی. قول داد تا آخر دکتری هوای حقوق دادن ما را داشته باشد و البته استاد راهنمای ما باقی میماند ولی از راه دور. لابد اگر از راه دور داد میزد، میشد صدای بلندگوی اسکایپ را کم کرد. برای من بد نمیشد. همسرم از دانشگاه جرج واشنگتن در فاصلهٔ حدودا ۴ ساعته با نیویورک پذیرش گرفته بود و اینجوری بعد از تمام شدن کلاسهای حضوری، آزادی عملی بیشتری داشتم.
از ترس بیپولی به هر دری زدم تا جایی کارآموزی قبول شوم و تابستان بیپول نشوم. استادم پول برای تابستان داشت، ولی قبض ۶ هزار دلاری یک سر به اورژانس رفتن و صرفاً یک سیتیاسکن برای همسر بیبیمهام که بعد با دوپینگ کمکهزینهٔ بیمهٔ فقرا تبدیل شد به ۲۲۰۰ دلار، کارمان را از نظر اقتصادی به جاهای باریک کشانده بود. هر چه گشتم، هیچجا جور نشد. تا آن که یکدفعه ایمیلی آمد از سمت یکی از استادان که فلان شرکت تازه گروه پژوهشی راه انداخته و کارآموز میطلبد. این یکی دیگر تیرش به هدف خورد. برای تابستان رفتیم به ایالت کلیفرنیا. آنجا مربیای داشتم به اسم جوئل، آمریکایی که مادرش هندی بود و پدرش کانادایی. کاری به جزئیات کارم نداشت. پیگیر بود، ولی اهل مچ گرفتن نه. کار میخواست ولی بیگاری نه. میخندید ولی داد نمیزد. دودل بودم که باهاش مشورت کنم یا نه. با یکی از رفقای ایرانی که استنفورد درس خوانده بود و چند پیراهن بیشتر از من پاره کرده بود، مطلب را در میان گذاشتم. قاطع گفت که حتی ۱ دقیقه بیشتر هم نباید با چنان استادی ماند. رفتم مسئله را با جوئل در میان گذاشتم...
ادامه دارد...
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️قوانین مجموعه ورزشی در ایالت ایلینوی: آوردن و مصرف الکل، انجام قمار و شرطبندی، فحاشی و حرف بد ممنوع! در کنار زمین بسکتبال یک نفر security قرار داده شده تا ضمانت اجرایی برای این قوانین محسوب بشه.
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️یونیفورم یکدست در مدارس انگلیس
📝سحر دانشجو[لندن]
تقریبا تمام مدارس قانون خاصی برای لباس پوشیدن دانش آموزان دارن. گاهی دانش آموزان خاطی رو که از قوانین درست پیروی نکرده باشن، به خانه میفرستن و اجازه حضور در کلاس به اونها داده نمیشه. قوانین مربوط به لباس یکدست در مدارس، گاهی به بحثهای داغی میان محققان، مسئولان و رسانههای انگلیس تبدیل میشه. موافقان یونیفورم مدرسه معتقدن که پوشیدن لباسهای یکدست به دانش آموزان کمک میکنه که در فضای مدرسه جا بیفتن و هویت دانش آموزی حفظ بشه. بعضیها میگن اینکه مجبور نباشن از آخرین مد لباس بخرن تا فرزندانشون مقابل دوستان کم نیارن، و این از مزایای یونیفورم مدرسه ست و قطعا به نفع هزینههای خانواده خواهد بود.
یکی از تولیدکنندگان یونیفورم مدرسه در انگلیس به اسم تراتکس [Trutex] تحقیقی منتشر کرده که نشان میده پوشیدن یونیفورم در مدرسه باعث کم شدن رفتارهای قلدرانه [Bullying] در میان دانش آموزان میشه. گاهی هم تحقیقاتی صورت گرفته که رابطه مثبت میان نمرات و نتایج تحصیلی و الزام به پوشیدن یونیفورم در مدارس رو نشون میده و علت اون رو تمرکز بیشتر دانش آموزان بر تحصیل و یادگیری بیان میکنه.
ولی کماکان خیلیها مخالف این روند در انگلیس هستن. عدهای از والدین الزام یونیفورم پوشیدن در مدارس رو محدود کننده آزادی میدونن و میگن این فقط یک بیزنس پولساز برای مدارس و تولیدکنندگان روپوش مدرسه ست. عدهای از مسئولین مدارس و معلمان هم میگن که تمرکز بسیاری از بحثها و مشکلاتشون با دانش آموزان، اینه که چرا از قوانین یونیفورم مدرسه درست پیروی نمیکنن، در حالی که تمرکز در مدرسه باید بر یادگیری و تعلیم باشه.
عدهای از والدین و مسئولان آموزش هم میگن که در شرایط کنونی برداشتن قانون الزام پوشش خاص در مدارس یک چالش جدیه، چون "وقتی قانونی وجود داشته و ناگهان محدودیت ناشی از اون برداشته بشه، حداقل در کوتاه مدت، رفتار جامعه بی ثبات و معمولا افراطی خواهد شد، و حتی در صورتی که ثابت بشه این کار به نفع عمومه، باید چارهای برای مشکلات احتمالی در گذر زمان اندیشید."
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️هجمهی رسانهای
📝ویدا درخشان [لیون، فرانسه]
جلسهی آخر بود و استاد اصرار اصرار که بگویید چه تجارب مثبت و منفی در فرانسه داشتید. به من که رسید گفتم: یک چیز خیلی ناراحت کننده و عجیب برای من که بارها هم پیش آمد این بود که هرکس ملیتم را میپرسید و من میگفتم: ایرانی هستم با یک نگرانی خاصی میگفت: اووه ایران!!! کشورتون امن هست؟ شما آزادی دارید؟ اینجا پناهنده شدید؟ و... گفتم: یعنی چی؟! آخه چرا؟!
استاد هم با یک حالت تاسف و ناراحتی و حس همدردی گفت: بله متاسفانه ما رسانهی نادانی داریم. من هم واقعا نمیدانم چرا اما ما مدام از رسانه هایمان منفی ترین اخبار را از ایران میشنویم. در واقع جز اخبار منفی از ایران خبری دریافت نمیکنیم... پس به مردم ما حق بدهید که چنین تصوراتی برایشان ساخته شده باشد.
دوست داشتم بگم، نادان نه، نامرد! که نمیدانستم به زبان فرانسوی چگونه باید بگویم. فقط گفتم: این مطابق با واقعیت نیست و استاد هم گفت: میدانم!
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️ کتابخانهی شهر استکهلم
📝 علی فراهانی [سوئد]
یکی از زیباترین مکانهایی که در استکهلم میشناسم، کتابخانهی شهر در خیابان Odenplan هست. در پایتخت سوئد، چندین کتابخانه عمومی هست، اما اونچه به کتابخانهی شهر معروفه، ساختمان قدیمی گردیست که بنای اون در سال ۱۹۲۸ طراحی شده.
این کتابخونه چندین بخش و سالن مطالعه داره، اما تالار اصلی به صورت دایرهای طراحی شده و دور تا دور اون در سه طبقه پر از قفسههای کتاب در موضوعات مختلف و به زبان های مختلف هست. احساسم از دیدن بخش کتابهای فارسی توصیف ناپذیره...
ورود به کتابخونه و مطالعه در اونجا آزاد هست، اما برای امانت گرفتن کتاب باید عضو باشید، با داشتن کد ملی سوئدی میتونید به صورت رایگان و آنلاین عضو کتابخانههای عمومی شهر بشید.
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️این عکس مربوط به سیمها و تیرهای برق ولتاژ بالا در یک منطقهی مسکونی واقع در سیلیکونولی کلفرنیاست که از روی درخت آووکادو رد شده. اهالی منطقه معتقدند با وجود پیشرفت تکنولوژی، هنوز نوآوری قابل توجه و گستردهای در فرآیند توزیع منطقهای الکتریسیته صورت نگرفته و سیمهای معلق در هوا، نمای مناطق شهری رو خراب کردن.
دولت هم اذعان میکنه که جا به جایی و تغییر در برقرسانی هم با مخاطرات بسیاری روبرو هست و هم از لحاظ منابع مالی صرفه اقتصادی نداره، مگر اینکه غولهای اقتصادی در این منطقه دست بکار بشن، که نخواهند شد :)
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️داستان منو و پارلمان کوئینزلند
📝زهرا آزموده [ولینگتون نیوزیلند]
دیروز مهمان یکی از نمایندگان جوان پارلمان ایالت کوئینزلند بودیم. چند وقت پیش با انجمن دولتی “خانوادههای چندفرهنگی” فعالیت داوطلبانهای رو شروع کردم تا در طرحی با هدف صمیمیتر شدن فضای اجتماعی بین استرالیاییها و مهاجرین دیگر ملل شرکت کنم. همچنین در این انجمن فضایی فراهم شده تا افرادی که از کشورهای دیگر هستن بیشتر با فضای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی استرالیا آشنا بشن و به قولی از جامعه ایزوله نباشند. همچنین اطلاعات لازم برای زندگی در یک محیط جدید رو به دست بیارن.
دعوتکننده کسی بود بنام "سَم اُکُنور"[نماینده پارلمان] که ما رو در یک فضای صمیمی با مجلس آشنا کرد. او درباره ساختار سیاسی و قانونی ایالت کویینزلند توضیح داد. اعضا انجمن هم سوالات و دغدغههاشونو با او درمیان گذاشتن. سَم ۳۰ سال سن داره و یکسال و نیمه نماینده شهرش شده. برام بامزه بود که اعضای انجمن چقدر با سم راحت صحبت و شوخی میکنن. وقتی یکی از خانمها به شوخی گفت "خفهشو سم!" چشمهایم گرد شده بود. طی گپی که موقع ناهار داشتیم از او پرسیدم چطور با این سن کم نماینده شده.
او تعریف کرد که در اولین شغلش "متصدی کازینو" بوده😄 و همانجا فهمیده چقدر به کارهایی که به مردم ربط مستقیم دارد علاقهمنده بعد هم راننده اتوبوس یک کلوپ ورزشی شده، در ادامه سراغ هنر رفته و خلاصه در نهایت تصمیم گرفته نماینده شهرش در انتخابات بشه و از آنجایی که چهره مردمی داشته خیلی زود رای آورده است. وقتی با اعضای گروه از کتابخانه قدیمی مجلس دیدن کردیم نقشهای به قدمت حدود ۱۵۰ سال اونجا بود که هر کسی سعی میکرد کشورش رو روی نقشه پیدا کنه. اسم خیلی از کشورها روی نقشه نبود چون یک قرن پیش وجود نداشتن. سم از من پرسید:" کشورت کجاست؟ قبلا بوده؟" و من با اعتماد به نفس انگشتم را روی بخشی از نقشه گذاشتم که نوشته بود IRAN.
از بخش خلیجفارس [پرشین گلف] عکس گرفتم. سم گفت: میدونم که شما سر این اسم ماجرا دارید. بعد کتابدار کتاب مرجعی آورد که نشان میداد درباره هر کشوری چه کتابی در کتابخانه ست. از من پرسید: اسم جغرافیایی-سیاسی ایران چیه؟ گفتم: نمیدونم شاید پرشیا باشه.
بعد کتابدار واژه پرشیا رو پیدا کرد. سم با تعجب گفت: اوه نوشته ایران ۹ میلیون جمعیت داشته اون موقع جمعیت استرالیا کمتر از یک میلیون بوده. من به شوخی گفتم: اصلا کسی میدونسته استرالیا کجای دنیاست؟ یک خانم پیر استرالیایی گفت: من ۴۰ سال پیش به آلمان سفر کردم به هرکس میگفتم استرالیایی هستم میپرسیدن کجا؟ اتریش؟( Austria؟)😄
گفتم: ولی شما ۴۰ سال پیش ایران رو میشناختید. درسته؟ گفت اوه بله اون موقع که ایران خیلی معروف بود تا جایی که یادمه تحولات مربوط به انقلاب بود. از اونجایی که زمان زیادی نداشتیم فرصت نشد از کتابهای مربوط به ایران عکس بگیرم و به بخشهای بعدی رفتیم.
در پایان برنامه هم، ناهار مهمان مجلس بودیم. برایم جالب بود که به خاطر مهمانهای مسلمان جمع، غذای حلال تدارک دیده بودن.
پ.ن:
📸عکس اول:آقای سم در حال توضیح روند تصویب قوانین.
📸عکس دوم:دارن دنبال کشور فلسطین روی نقشه میگردن.
📸عکس سوم:نقشه ایران در سال ۱۸۶۲ میلادی. جالبه که پاکستان وجود نداره.
📸عکس چهارم:نام خلیج همیشه فارس در نقشه
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️تغییر نگاه به ایران
از دوحه عازم نیویورک بودم. در مسیر با مردی اهل غنا هم صحبت شدم که برای دیدن فرزندش در حال سفر به آمریکا بود. از اینکه هر بار به آمریکا میاد و ماموران فرودگاه اذیتش میکنن، گوشی و لپتاپشو میگیرن و ساعتها سوال و جوابش میکنن گله داشت و میگفت خسته شدم و اگه برای دخترم نبود پامو به آمریکا نمیذاشتم.
پرسید اهل کجایی؟ گفتم ایران. تحصیلکرده و دنیا دیده بود اما تصورات کاملا رسانهزده و غلطی از ایران داشت. گفت زندگی قبیلهای در ایران و نبود امنیت چطور است؟ گفتم حتما ایران را با عراق اشتباه گرفتهای، گفت نه، مگر همهی این کشورها اینطور نیستن؟ بیشتر توضیح دادم، خیلی برایش جالب شد.
گفتم افراد زیادی به دلایل مختلف به ایران سفر میکنن. در کنار آثار تاریخی، شهرهای زیبا با ۴ فصلش، و مردمان خونگرم، بیماران زیادی برای درمان ایران رو انتخاب میکنن. ایران هم به نسبت کشورشون ارزانتره، هم متخصصین و پزشکان حرفهای داره، و هم اینکه بازدیدکنندگان تجربهی زیبایی رو برای خودشون رقم میزنن.
گفت من مشکل کمر دارم و باید درمان شوم. پرسید هزینهی ام.آر.آی چقدر است؟ گفتم بستگی داره، اما حدودا ۱۰ دلاری میشه، گفت غنا دویست و پنجاه دلاره، به خنده گفتم آمریکا هم ميانگين ۲ هزار دلاره. کمی بیشتر دربارهی ویزای درمان برایش گفتم، در آخر تشکر کرد و گفت حتما بیشتر تحقیق میکنه و خوشحاله که اطلاعات جدیدی کسب کرده و امیدواره که بتونه روزی به ایران سفر کنه.
📸 پرواز قطر به آمریکا که تقریبا خالی بود.
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️پوشش مقدس
📝زهرا آزموده [ولینگتون نیوزیلند]
به دعوت دوستم که اهل بیروت لبنان بود و با نیت دورهم بودن به دانشگاهش که همایشی برقرار بود رفتم. از اونجا که یکی از اساتیدشو می شناختم با خودم گفتم فرصت خوبیه که به این بهانه با ایشان صحبتی داشته باشم. دوستم قبلا درباره دعوت من به استادش گفته بود و ایشان هم با یک واکنش خیلی خوبی بیان کرده که حتما دعوت کن.
وقتی رسیدم، دوستمو پیدا کردم و با هم مشغول صحبت شدیم که استادمون وارد شد. چون فاصله زیاد بود من به نشانه احترام سرمو پایین آوردم و بدون صدا سلام کردم. اما یک مرتبه استاد در میان جمع بلند جواب سلام داد و همین باعث شد کمی توجهها جلب بشه. احساس مهمان ویژه بهم دست داده بود.😄سخنران که اومد از ما خواست که جلوتر بریم، شرایط طوری شد که من و دوست محجبهام ناخواسته ردیف اول قرار گرفتیم.
سخنران خیلی مفصل صحبت کرد و از اونجا که موضوع کاملا بی ربط با تخصص من بود واسم خسته کننده شد. صحبت سخنران که تمام شد، دوستم گفت: معلومه خسته شدم و من با شوخی گفتم: نه خیلی خوب بود، از اینکه اونقدر نمیفهمیدم لذت میبردم.😄 کلی خندید و ادامه داد: اشکال نداره، عوضش به وجه خوب داستان فکر کن، گفتم به چی؟ گفت: به اینکه جمعیت محجبهها رو زیادتر و حضورشون رو پر رنگتر کردی! از این نگاه ارزشمند خیلی خوشم اومد، گفتم: راست میگی. اتفاقا داشتم دقت میکردم که در این جمع هشت دانشجو محجبهن.
دعوت شدیم برای پذیرایی، یک خانمی در جمع حضور داشت، نمیدونم شاید استاد بود یا نه. اما پوشش مناسبی نداشت. من و دوستم کناری ایستاده بودیم و در حال صحبت بودیم که با این خانم رو در رو شدیم، یک دفعه بی مقدمه گفت: شما ایرانی هستید؟ ما که خیلی تعجب کرده بودم، سرمو به نشانه تایید تکان دادم و کمی گپ و گفت شد. اما برای من که سوال بود، پرسیدم از کجا فهمیدید ایرانی هستم؟ گفت: استادتان به من گفت. نمیدونم بینشون چه صحبتی گذشته بود که از اون جمعیت بحث من مطرح شد و استاد هم منو معرفی کرده.
اتفاقا خیلی خانم خوش برخورد و خوش مَشربی بود و متصل صحبت میکرد. در میان صحبت هایش هم گفت که ایران خیلی زیبا و فوق العاده است. و قصد بازدید از ایران رو داره. در طول صحبت هم چندین بار دستشو به سمت یقه باز لباسش میبرد که کمی خودشو بپوشونه. صحبتمان که تمام شد، فرصت رو غنیمت شمردم و بعد از بحث درباره درس و دانشگاه از استاد بابت دعوت تشکر کردم، استاد هم به دور از انتظار گفت: من از حضور شما تشکر میکنم و از #پوشش_مقدس شما خوشم میاد. استفاده از واژه «مقدس» برایم بسیار جالب بود. دوستم اصرار کرد در این روزهایی که دانشگاه ندارم به دانشگاهش برم و با هم مطالعه کنیم. من هم در راستای انگیزه حضور پر رنگ، پذیرفتم.☺️
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️توصیه به مهاجرین تحصیلی
دانشجویان فراوانی در فضای مجازی و در اجتماع با من تعامل دارن و به عنوان کسی که چندین سال در دانشگاه آمریکا تحصیل کرده سوالاتی مطرح میکنن. همیشه نکتهای رو بهشون متذکر میشم که الان قصد دارم چند خطی در موردش بنویسم. معمولا در رفتار متقاضیان ادامه تحصیل در دانشگاههای آمریکا و کانادا "انتظار برای بهترین پیشنهاد" رو مشاهده میکنم. از منظر روانشناسی رفتاری، رویکرد این افراد قابل درکه. اونها اولین پیشنهاد رو دریافت میکنن و بعد از اخذ پذیرش اونو میپذیرن، ولی منتظر سایر پیشنهادات باقی میمونن. طبیعتا پذیرفتن پیشنهاد اول، اونها رو متعهد به دانشگاه اول نکرده. در نتیجه وقتی از دانشگاه بهتری پذیرش میگیرن بلافاصله میپذیرن و پیشنهاد اول رو به اصطلاح در آبنمک میخوابونن تا بعنوان گزینه دوم در اختیار داشته باشن. اونها ریسک خودشونو حداقل و فرآیند بهرهوری رو حداکثر میکنن.
خب قضاوتی دربارهشون ندارم ولی یک نتیجه بدی به دنبال داره. باعث میشه تا دانشگاه اول دیگه به دانشجویان ایرانی با سابقهی مشابه پذیرش اعطا نکنه. چون به آنها اطمینان نداره و اینو بارها چه در خود آمریکا و چه در زمان حاضر مشاهده کردم. اینکار در مرحله اول بیخطر بنظر میاد. هرچه باشه دانشگاهها از اوائل ترم بهار شروع به اعطای پذیرش میکنن و حتی اگه در ماه ژوئن از انصراف دانشجویی که پذیرفتنش میتونن به گزینههای بعدی پذیرش بدن ولی این وضعیت مخصوص، وضعیت خوب اقتصادیست و زمانی که بودجهها در حال حذف شدن و کم شدن نیستن، در سال جاری احتمالا پیشنهاد اول تنها پیشنهاد دریافتی خواهد بود مگر آن که بودجههای دانشگاهی تغییر نکنه.
اما خطر در مرحله بعدیست. زمانی که درس به پایان میرسه و اون دانشجوی برنامهریز که میخواسته همه گزینهها را داشته باشه عازم بازار کار میشه و میخواد در اون جامعه بیگانه که تجربهاش محدود به چند سال دانشگاه هست کار پیدا کنه. تجربه دانشگاه میتونه به او کمک کنه اگه دوستانی مختلف و از همه گروههای اجتماعی داشته باشه٬ اگه با گروههای مختلف کار کرده باشه و خارج از انجمنهای دانشجویان ایرانی فعالیتی داشته باشه. ولی حتی در این حالت محیط دانشگاه با دنیای صنعت و تجارت خیلی متفاوته. تعهد به کار و به تیم در اولویت قرار داره. در آمریکا بر خلاف دانشگاهها که همه از الگوی مشابهی پیروی میکنن شرکتها هر کدام رفتار و اولویتهای خاص خودشونو دارن. مثلا اگه شرکت الف به او پیشنهاد کار بده احتمال اینکه شرکت ب به او پیشنهاد کار بده تقویت نمیشه.
باید این واقعیت رو اضافه کرد که اگر در دانشگاه تواناییهای علمیش در اولویت قرار داره در محیط کار همه ویژگیهایش مهم هست. آیا هم صحبت خوبی خواهد بود؟ آیا با فرهنگ سازمانی شرکت همراه خواهد بود؟ آیا همکار خوب و قابل اتکایی خواهد بود؟ بارها شده که از دوستانی توانمند و ماهر شنیدم که چطور در یک شرکت علیٰرغم تلاش بسیار و تحویل به موقع کار و پروژه، شنیدن که در شرکت وصله ناجوری هستن و یک جوری اون فضای لازم برای ادامه همکاری وجود نداره. حالا در این دنیا او یک پیشنهاد کار دریافت کرده ولی امیدواره جای ایده آلش از او دعوت به همکاری کنه. وقت کمه. آیا باید پیشنهاد اول را رد کنه؟
به نظر من جواب "نه" هست. جای ایدهآل فقط از بیرون ایدهآل به نظر میرسه و لزوما تجربهاش در اونجا ایده آل نخواهد بود. از طرفی معلوم نیست که او همکار ایده آل اونها باشه. شرکتی که به او پیشنهاد کار داده میتونه نقطه آغاز خوبی باشه و در مسیر کاریش در موقعیت ایده آل به شرکت ایده آل هم برسه. او میتونه از اونجا شروع کنه. حالا فرض کنیم او پیشنهاد رو پذیرفت و در انتظار کار ایده آل موند و از اونجا هم پیشنهاد کرد. پذیرفتن پیشنهاد دوم و رد پیشنهاد پذیرفته شده اول میتونه همیشه سند عدم تعهدش باشه و این در آمریکا و کانادا نکتهی پر هزینهای هست.
دنیای کار دنیایی پر تلاطمه ولی مانند هر تلاطم مهم اینه که از نقطهای شروع کنه. بهترین فرصت اون فرصتیست که الان در اختیار داره٬ نه فرصتی که فکر میکنه از راه خواهد رسید. و در انتها هیچگاه دیگران رو ترغیب به ماندن نکردم. ماندن یا بازگشتن یک تصمیم شخصیست که فقط با حضور در آن محیط قابل اجراست. من بازگشتم چون محیط کاری اونجا رو برای خودم امن تلقی نمیکردم. شاید فرد دیگری به نتیجهی برعکس من برسد...
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️قوانین پرواز با پهپاد در آمریکا
ادارهی هوانوردی و پرواز ایالات متحده، مجموعه مقرراتی جهت استفاده از پهپادها در این کشور وضع کرده. برای مثال لازمه قبل از انجام هرگونه پرواز با پرندهی سنگینتر از ۲۵۰ گرم، مشخصات فرد و پرنده بصورت آنلاین ثبت و هزینهی ۵ دلاری اخذ مجوز پرداخت بشه. پس از این مرحله، افراد مجاز به پرواز پهپادهاشون در تمام نقاط هستن، بجز مناطقی که در قانون یا در محل درج شده باشه که استفاده از پهپاد ممنوع هست مثل مناطق نظامی و امنیتی.
مقررات پرواز تفریحی با پرواز تجاری تفاوتهایی داره و به دلیل مخاطراتی که برای طبیعت و حیوانات داره، متاسفانه استفاده از پهپادها برای تصویربرداری از پارکهای ملی آمریکا که از زیباترین نقاط کرهی خاکی هستن ممنوع هست. و نکتهی دقیقتر اینکه بسیاری از افراد طبق یک غلط مصطلح "پهباد" میگن و مینویسن. فکر میکنن چون تهش باد داره پس به پرواز و پریدن در هوا مربوط میشه و درسته! اما لغت درستش "پهپاد" هست: مخففِ "پرندهی هدایت پذیر از دور".
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️کاهش ارسال پستهای کانال
تا به حال سعی کردم تقریبا هر روز حداقل پستی رو در کانال منتشر کنم. حتی با این وجود بعضی از دوستان نسبت به فعالیت کم و ریزش اعضا تذکراتی دادند. اما نگرانی بابت ریزش ندارم چون از ابتدا این کانال رو محلی برای درآمدزایی قرار ندادم چون با روحیهام سازگاری نداره. پس باید در مسیر امرار معاش شخصا تلاشی داشته باشم که خواه ناخواه منجر به افزایش مشغله و کمبود وقت خواهد شد که طبیعتا شده. بنابراین تا اطلاع ثانوی فرکانس اشتراک گذاری مطالب رو به روزانه یک تا دو پست کاهش میدم.
از همه کسانی که با کانال مثل همیشه همراه بودن و هستن و حمایت میکنن صمیمانه تشکر میکنم و کسانی که جمع ما رو ترک کردن آرزوی موفقیت براشون دارم.🌹
⭕️آموزش صبر به کودکان
📝آزاده محبیان، [پزشک اطفال فارغ التحصیل دانشگاه علوم پزشکی تهران؛ ساکن آمریکا]
• بخش سوم[پایانی]
5⃣از ابزارهای کمکبصری استفاده کنید.
به عنوان مثال در حالی که بچهها منتظر یک میان وعده غذایی هستن، راههای مشخصی برای شمارش معکوس زمان انتظار ارائه کنین. در آمریکا از ساعت شنی استفاده میکنن که برای کودکان جذابیت بخصوصی داره. این حالت به ویژه برای بچههای کوچیکتر مفیده که براشون یک بازه زمانی خاص ممکنه انتزاعی باشه. مثلا وقتی بچه حدودا ۴ ساله در مجتمع فروشگاهی درخواست اسباب بازی میکنه، باید به او گفت این هدیهی عالی برای تولد ۵ سالگیت هست که اینجا گذاشته شده. بازخوردها نشون داده که غالب بچهها این ایده رو دوست دارن. اما اگر بچهای بیتابی کرد و مدام درخواست اسباببازی داشت باید جدولی رو طراحی کرد تا هر روز را علامت بزنه یا برچسبی رو روی خانهها نصب کنه تا روزشمار برای تولدش باشه. این جدول به بچه کمک میکنه تا اولا درک کنه که روز تولدش نزدیک و نزدیکتر میشه، ثانیا باعث میشه صبر کردن رو تمرین کنه.
6⃣ارزش قائل شدن برای احساسات کودک
ممکنه زمانهایی پیش بیاد که لازم باشه والدین با مهربانی و همدردی به فرزندشون بگن این وسیله یا این مکان یا هر چیزی برای تو مناسب نیست و ما یک چیز بهتر برای تو فراهم میکنیم. همیشه به دوستان خودم میگم که فرزندداری یک سعهی صدر بسیار بالایی میخاد و مهارت خوبی میخاد جهت ارتباطگیری با کودک. اگر والدین خودشون صبور و ملایم باشن، قطعا کار برای صبور کردن کودک راحت خواهد بود. در حقیقت والدین باید با تسهیلگری احساسات کودک در پرورش صبر کمک کنن. تجربه خودم و خیلی از مادرانی که در ارتباط هستم نشون میده که گنجاندن تسهیلگری احساسات در برنامهی فرزند پروری به کاهش رفتار مخرب کودکان و بهبود رابطهی بین کودک و والدین بسیار کمک میکنه.
7⃣مباحثه و تبادل نظر با کودک در مورد نتایج تصمیمها
بسته به سن و توانایی فرزندتون در بیان احساساتش، ممکنه صحبت کردن با کودک تاثیر بسزایی داشته باشه. اینکه آیا از انتخاب خاصی که انجام داده راضی هست یا نه؟ یا شاید دوست داشت انتخاب دیگهای انجام میداد! این مرحله در یک سری مواقعی هست که کودک موضوع بیخطری که شاید برایش مفید نباشه رو انتخاب کرده و با تبادل نظر و مباحثه با او نظرسنجی انجام داد که آیا رضایتش تامین شده یا بهتر بود فلان گزینه رو انتخاب کنه. این تبادل نظر باعث میشه که کودک در تصمیمگیریها و انتخابهایش با نظارت والدین آگاهانه رفتار کنه. یک مقالهای رو مطالعه میکردم که تجربهی پشیمانی از یک انتخاب به کودکان ۶ و ۷ ساله کمک میکنه تا یاد بگیرن، اگر با مورد مشابه روبرو شدند، لذت زودگذر اون مسئله مورد انتخاب رو نادیده بگیرن. برای شروع گفتگو میتونید در این مورد حرف بزنین که به نظرت [کودک] چه احساسی داری که فورا کادوی تولدت رو خرج کردی! سپس بپرسید که در مورد تصمیم خودش آیا درسی هم گرفته یا خیر! با تشویق والدین به خوداندیشی کودک، کمک میکنین تا توانایی به تاخیر انداختن[صبوری کردن] لذت زودگذر، مفهوم صبر در او پرورش پیدا کنه.
8⃣ تشویق کنید
وقتی فرزندتون صبور هستن یا در مسیر صبوری کردن درحال تلاش هست، حتما ازشون تقدیر و تشکر کنین. چه با خرید وسایل مورد علاقه و چه با زبان. وقتی کودک تمرین صبر رو طی میکنه، حتما در قبالش علایق او رو بهش هدیه بدید و تصریح کنین که این هدیه بابت صبر کردنت بوده تا فرزند متوجه خوب بودن مفهوم صبر کردن بشه. همچنین میتونین قضیهی صبوری کردنش رو برای دیگر والدین یا دوستانتون در حالی که میدونین فرزندتون میشنوه تعریف کنین که اگر دختر یا پسرم توی خونه صبر نمیکرد و یا با صبر کردنش به من کمک نمیکرد من در فلان موضوع موفق نمیشدم. این تشویق در حضور دیگرا باعث میشه که این رفتار صبر کردن رو در آینده تکرار کنه تا نظر محبت پدر یا مادر خودش رو جلب کنه.
در نهایت این نکته رو هم باید مجددا متذکر بشم که صبر زمانی قابل آموزش هست که والدین خودشون صبور باشند. فرزندان، آینهی تمام قد والدین خودشون هستن. پدر و مادر صبور، فرزند صبور تربیت خواهد کرد. پدر و مادر آرام و با طمأنینه، فرزند آرامی رو تربیت خواهد کرد. پدر و مادری که عجول هستند و بی تابی میکنن و با کوچکترین مسئلهای داد و بیداد میکنن، توقع نداشته باشن فرزندشون با صبر و شکیبایی رشد کنه.
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️طرح تعویض اسباببازی
تا حالا فکر کردید اسباببازیهای کودکتون بعد از مدتی دلش رو میزنه و دیگه برای سنش مناسب نیست؟ در طرح [Lovevery] افراد میتونن مجموعههای مختلف اسباببازی رو بر حسب سن کودکشون دریافت کنن. متخصصین پس از یک فرآیند تحقیقاتی، سِتهایی از اسباب کمک آموزشی و بازی رو برای سنین مختلف از صفر تا ۴۸ ماهگی طراحی کردن و ادعا میکنن با دریافت هر سِت، کودک از داشتن هر نوع اسباب دیگهای بینیاز خواهد بود.
ایدهی اصلی اینه بجای خریدهای پی در پی و زیاد، اسباببازیهای کم و مناسب سنش به کودک بدید. ایدههایی برای انجام فعالیتهای متنوع با کودک برای هر مجموعهی اسباببازی پیشنهاد میشه و این وسایل با توجه به روشهای مونتهسوری که در آمریکا محبوب هست طراحی شدن. هر مجموعه برای ۲ ماه دست والدین میمونه، قبلی رو تحویل میدن و سِت جدید رو با پرداخت ۸۰ دلار تحویل میگیرن.
پ.ن: مجموعههایی که تمایل دارن این روش رو بومیسازی کنن میتونن به سایتشون جهت اطلاعات بیشتر مراجعه کنن.
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch
⭕️ایجاد اعتماد در مشتری
یادم هست که یک چسب ضد آب از فروشگاه اینترنتی آمازون آمریکا سفارش دادم. استفاده کردم و راضی بودم. بعد از چند ماه آمازون ایمیل داد که متوجه شدیم احتمالا!! جنس ارائه شده توسط فروشندهی ثالث عرضه شده، اصل نبوده. گفتن اگر هنوز دارید استفاده میکنید، فورا دست نگه دارید و بندازید دور. نیاز به پس دادن جنس هم نیست و بطور اتوماتیک ۲۷.۵ دلار که پرداخت کرده بودید به کارت اعتباریتون بر میگرده.
با خودم فکر میکردم که اعتماد در مشتری به این شکل ایجاد میشه. اینکه سود آنی در اولویت قرار نگیره و گاهی باید ضرر داد تا خوشنام موند. خود آمازون در این ماجرا قطعا متحمل ضرر شده، چون خودش فروشنده نبوده. اما مشتریش میره این ماجرا رو برای ۲ نفر ۱۰ نفر یا ۱۰۰ نفر دیگه هم تعریف میکنه. بنابراین با پرداخت هزینه از جیب خودش اصطلاحا جلوی این بدنامی دهان به دهان رو میگیره.
در فرآیند کسب و کار، آمازون بر اصل بازاریابی دهان به دهان یا [Word-of-mouth marketing] به شدت پایبنده. چون موجب میشه وقتی فردا کسی خواست جنسی رو از آمازون سفارش بده، از اصل بودن اون اطمینان داشته باشه.
⭕️روایتهای دست اول از تجربیات و مشاهدات ایرانیان ساکن فرنگ
@Farang_Without_Retouch