فراریِمسلحبهقلم
از لحظه ای که پله های اتوبوس مشهد_کرمان و رفتم بالا و تنها نشستم روی صندلی کنار پنجره حس میکردم حواس
قرار بود فقط چندتا جمله خیلی کوتاه باشه.
فقط کلمه چینی کنم، نه به قصد دلنوشته و متنای ادبیِ همیشگی، بلکه به نیت آروم شدن دلم و کمتر شدن دلتنگیم. بشینم فقط باهات حرف بزنم، عامیانه، محاوره ای. اما مثل همیشه قلمم راه خودشو پیدا کرد و کلمه هام جاری شدن رو خطای موازی و مجازی گوشی و به خودم اومدم و دیدم اینقده طولانی شده. حتی این پیامم طولانی شد. خلاصه که امیدوارم خوشت بیاد حاجی :))
من هنوزم نرفتم بخوابم و فککنم الانه که چشام از کاسه در بیان بیفتن رو صفحه گوشی🤡🎀
فراریِمسلحبهقلم
تحت سرپرستی شما.
رفتم چسبیدم به لیوان چایَم، خوب شد چای خوردم وگرنه به خدا که قندیل میبستم.