eitaa logo
فراری‌ِمسلح‌به‌قلم
243 دنبال‌کننده
829 عکس
45 ویدیو
1 فایل
« تو رفیق عجیب منی، و تو هم رفیق غریب من. » مهدیه‌سادات امام رضا نباشه، مُرده ی خالص چهاردیواری، آبی، محبوب، دوست خوب نهنگ ها. کپی نشونه ی خلاقیتِ نداشته ی شماست و راضی نیستم* 💙 اونی که می‌نویسه؟. @morhegh
مشاهده در ایتا
دانلود
فوری و فوتی به همچین چیزی نیاز دارم.
بخدا که به دلار درس میخونم به ریال نمره میگیرم. ((((((((:
جای خالی هیچ‌وقت با گذشت‌ زمان پر نمیشه.
خدایا لطفا رجبم خوب بگذره
از لحظه ای که پله های اتوبوس مشهد_کرمان و رفتم بالا و تنها نشستم روی صندلی کنار پنجره حس میکردم حواست بهم هست.. حواست هست، وقتی بیش از حد غمگین و دلتنگ و تنها میشم، دلداری‌م میدی و میگی قوی باش. دستتو میزاری رو شونه‌م و امیدوارم میکنی. حتی تو یه دوست خوب برام جور کردی و نشوندی صندلی کنارم. وقتی اولین نماز صبحم و توی کرمان کنارت میخونم و برای اولین بار میشینم کنار مزار، حرفا و کلمه ها راهشونو میگیرن سمت تو و آروم، شروع به درد و دل کردن میکنم.. بعد صدای تو، صدای پدرانه ی تو. و صدات آرومه، محکمه، و سرشار از اطمینان. هرروزی که کنارت تو گلزار شب شد، بهم ثابت شد که چجوری حواست به همه هست و چجوری وقتی درد و دلمو میارم کنار خودت، آرومم میکنی. نشونه ها، نشونه های کوچیک و بزرگ. کاش زمان نگذره؛ تو این سه روز، دلمو بستم به خیمه ی بزرگ وسط گلزار، روضه های شبونه و یک و بیست آقای اسماعیلی، قصه های بابای کاپشن صورتی و سنگ قبر روشنِ ریحانه.. وقتی اشکام میریزه رو نامه ی وداع و دفترو میبندم و میدم دست مسئول گلزار شهدا، قسمت سلام زیارت عاشورا پخش میشه. بلند میشم، سمت قبله سلام میدم. یک بار از طرف شما، یک بار از طرف خودم. کنار مزارت نشستم حاجی. شب آخره و از همیشه ی همیشه، بیشتر دلتنگتم. شب آخره و انگار با حرص و عقده میخوام همه ی حرفامو اشکامو، بریزم رو سنگ مزارت.. رسم دنیا همینه. دوروز بعد از رسیدنم به مشهد، خبر شهادت فرمانده رسید. دنیا رو سرم خراب شد و آرزو میکردم کاش، کاش، کاش الان کنارت بودم. من ملموس تر از همیشه، غم رو حس کردم. که کاش، لحظه های عجول سفر دیرتر رد میشدن و کنارت می موندم تا خبر شهادت سید رو کنار خودت بشنوم، پیش خودت زار بزنم.. حاجی؛ [ جات عمیق تر از همیشه خالیه، ولی از اون روز به بعد حضورت رو همیشه، همین نزدیکی، واضحِ واضح، حس میکنم.. ] « شهادتت مبارک فرمانده🤍 »
فراری‌ِمسلح‌به‌قلم
از لحظه ای که پله های اتوبوس مشهد_کرمان و رفتم بالا و تنها نشستم روی صندلی کنار پنجره حس میکردم حواس
قرار بود فقط چندتا جمله خیلی کوتاه باشه. فقط کلمه چینی کنم، نه به قصد دلنوشته و متنای ادبیِ همیشگی، بلکه به نیت آروم شدن دلم و کمتر شدن دلتنگیم. بشینم فقط باهات حرف بزنم، عامیانه، محاوره ای. اما مثل همیشه قلمم راه خودشو پیدا کرد و کلمه هام جاری شدن رو خطای موازی‌ و مجازی گوشی و به خودم اومدم و دیدم اینقده طولانی شده. حتی این پیامم طولانی شد. خلاصه که امیدوارم خوشت بیاد حاجی :))
لای پلکام چوب کبریت گذاشته بودم برای 1:20
برای واقعنی میرم بخوابم.
من هنوزم نرفتم بخوابم و فککنم الانه که چشام از کاسه در بیان بیفتن رو صفحه گوشی🤡🎀
تحت سرپرستی شما.