به بهانه ی سالگرد کودتای ۲۸ مرداد
🔻رهبرانقلاب(۱۴ خرداد۹۸) : "باید آمریکاییها نزدیک نشوند. هر جا آمریکاییها پا گذاشتند، یا جنگ شد، یا برادرکشی شد، یا فتنه شد، یا استثمار شد، یا استعمار شد، یا تحقیر شد؛ قدم آمریکاییها قدم نامبارکی است."
🔻 برخی از هزینه های سازش :
1⃣ #ایران:
🔹کودتا علیه مصدق پاسخ اعتماد به آمریکا
🔹 توبیخ و تحریم ملت ایران به جرم تعلیق و پلمپ داوطلبانه!
🔹 تداوم و تشدید تحریم ها در پسابرجام
🔹 خروج ترامپ از برجام
🔹 تحریم ناجوانمردانه اقتصادی علیه مردم ایران
2⃣ #مصر: نفس های خسته محمد مرسی در زندان
3⃣ #فلسطین: رویاهایی که عرفات با خود به گور برد
4⃣ #لیبی: بساط قذافی با بساط هسته ای جمع شد
5⃣ #شوروی: فروپاشی ابرقدرت قطب شرق
6⃣ #اوکراین:مثل گوشت قربانی تقسیم میشود!
7⃣ #فرانسه: پاره کردن قراردادبین المللی پاریس
8⃣ #عربستان: پادشاه گاو شیرده می شود
9⃣ #گرجستان: خیانت به ادواردشواردنازه و انقلاب مخملی براندازی دولت منتخب
🔟 #کره_شمالی: وعده های پوشالی و خیانت ترامپ به مذاکرات با کیم اون
❇️ #دنیا : استثمار؛ استعمار؛ برادرکشی؛ فتنه؛ خونریزی؛ حمایت و دخالت آمریکا در ۶۲ کودتای علیه کشورهای مستقل: شیلی، کوبا و.....
✅مشهور است اندکی پس از کودتای سال ۲۰۰۴ آمریکا در هائیتی، « آیرا کورزبان » وکیل «ژان برتراند آریستاید» رئیسجمهور این کشور در میامی آمریکا طی سخنرانی خود یک سؤال و جواب جالب را مطرح کرد: چرا تا کنون در واشنگتن کودتا شکل نگرفته است؟ چون در واشنگتن «سفارت آمریکا» وجود ندارد!!
🔴حمله دو قایق بمبگذاریشده به عربستان
🔹عربستان از حمله دو قایق بمبگذاریشده یمن به نزدیکی یک سکوی نفتیاش خبر داد. بر اثر این حمله مرکز توزیع محصولات نفتی در جازان غرق آتش شد.
🔹وزارت انرژی سعودی این آتشسوزی را «اقدامی مجرمانه و تروریستی» خواند و مدعی شد هدف آن لطمه زدن به امنیت صادرات نفتی است.
🔸یکی از کاربران عربی در توییتر نوشته: آتشسوزی در جازان از آتشسوزی بقیق در سال گذشته بزرگتر است. یمانی تصمیم گرفته گاو شیرده ترامپ را ذبح کند!
#نشستهای_بصیرتی
#ثامن
#روشنگری
#عربستان
#یمن
🔹نامه مخفیانه آمریکا به انصارالله یمن
🔸 عضو شورای عالی #سیاسی یمن اعلام کرد، این گروه پیامی پنهانی و مخفی از #آمریکاییها در مورد برقراری صلح در یمن دریافت کرده است.
🔶محمدعلی #الحوثی در توییتر نوشت: «آمریکاییها از طریق برخی واسطهها نامهای برای ما فرستاده و گفتهاند اگر ما موافق برقراری صلح در #یمن نباشیم،
🔻حتی اگر #عربستان نیز راضی باشد، صلحی در کار نخواهد بود».
✅کانال بصیرت
را به بهترین دوستان و همکاران خود سفارش کنید.💐
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @basirat_fa
🇮🇷www.basirat.ir
🔹نامه مخفیانه آمریکا به انصارالله یمن
🔸 عضو شورای عالی #سیاسی یمن اعلام کرد، این گروه پیامی پنهانی و مخفی از #آمریکاییها در مورد برقراری صلح در یمن دریافت کرده است.
🔶محمدعلی #الحوثی در توییتر نوشت: «آمریکاییها از طریق برخی واسطهها نامهای برای ما فرستاده و گفتهاند اگر ما موافق برقراری صلح در #یمن نباشیم،
🔻حتی اگر #عربستان نیز راضی باشد، صلحی در کار نخواهد بود».
✅
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هشتم
💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبههای #گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!»
تا رسیدن به خانه، در کوچههای سرد و ساکت شهری که #آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد.
💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم #خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی #جنگ به این شهر آمدهایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست #مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!»
💠 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو #مسجد بود...» و مصطفی منتظر همین #اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟»
برادرش اهل #درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش #عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش #وهابیها خودشون رو از مرز #اردن رسونده بودن درعا و اسلحهها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!»
💠 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از #حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو #سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!»
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو #دمشق و #حمص و #حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«میدونی کی به زنت #شلیک کرده؟»
💠 سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی #ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.»
من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»
💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجرهام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم میبرم!»
💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@fatemi_ar
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت #سوریه میسوخت که همچنان میگفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، #تروریستها وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلیها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!»
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیریهای حلب وقتی جنازه تروریستها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر #ترکیهای و #سعودی هم قاطیشون بودن. حتی یکیشون پیشنماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!»
💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه #عربستان داره پول جمع میکنه که این حرومزادهها رو بیشتر تجهیز کنه!»
و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و #اسرائیل میخوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظهای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد میزنن!»
💠 سپس چشمانش درخشید و از لبهایش عصاره #عشقش چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، #حاج_قاسم و ما سربازای #سید_علی مثل کوه پشتتون وایسادیم! اینجا فرماندهی با #حضرت_زینب (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!»
و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر #داریا هم امن نبود که رو به مصطفی بیملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!»
💠 نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت #زینبیه تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.»
بهقدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر توضیح داد :«میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!»
💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به #زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی سادهای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم.
روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد :«شما اگه میخواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.»
💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت #احساسش پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پلههای ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟»
مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید #زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!»
💠 انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!»
لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانیاش نمیشد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو #افطار بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم میچرخیدم که مصطفی وارد شد.
💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا میدید که تنها نگاهم میکرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!»
کلماتش مبهم بود و خودش میدانست آتش #عشقم چطور به دامن دلش افتاده که شبنم #شرم روی پیشانیاش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«انشاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.»
💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، #فتنه سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. #ارتش_آزاد هنوز وارد شهر نشده و #تکفیریهایی که از قبل در #داریا لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋
ماجرای داعش خراسان
🔺دیپلمات ارشد و بازنشسته بریتانیایی:
🔹داعش خراسان تنها یک سرپوش بر اصل ماجراست، این گروه توسط ترکیه و نهادهای اطلاعاتی غربی کنترل میشود.
❌ داعش خراسان یک پوشش است، اینها خودِ اردوغان هستند.
⁉️ افسر سابق اطلاعاتی «MI6»، آلستر کروک ارتباط #ترکیه با تروریستهای تالار شهر کروکوس را فاش میکند.
✖️«ISIS-K» (دولت اسلامی - استان خراسان) پوششی است، زیرا «ISIS-K» واقعی نیست.
✖️«ISIS-K» موازی با #داعش بود که توسط سرویسهای غربی ساخته شد.
✖️#عربستان سعودی به دلیل تبلیغات و اقدامات بد این گروه از حمایت از جریان اصلی داعش دست کشیده است. و بنابراین آنها (غرب) مجبور شدند به چیزی فکر کنند...
✖️در اصل، این یک کریدور است که از ترکیه از طریق شمال سوریه به ایران میرود. و عمدتاً با هدف نفوذ گروههای خرابکار به ایران و برخی جهادیها به سوریه بود.
✖️ترکیه یک پایگاه آموزشی دارد و جهادگران (تروریستها) را آموزش میده - برخی از آنها به اوکراین رفتند، بهویژه تاتارها از کریمه، اما تعدادی دیگر نیز وجود دارند.
✖️این بخشی از روندی است که #اردوغان برای ظهور نوعی گروه #پانترکیسم که از جنوب آسیا ظاهر میشود، نظارت میکند.
✖️و این ۴ نفری که در عملیات کروکوس شرکت کردند مشخصاً مزدور بودند./ ضیاءالصالحین