eitaa logo
فاطمی
427 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
157 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از صابرین نیــوز
سر به نیزه کردن نشان یزیدیان است! ۸۸ ✅ @dinosiasi
📸 ♨️ ‏از عبرت های بزرگ گام اول ‎ اسلامی این بود که در آزمونی بزرگ عدد قابل توجهی از خواص انقلاب دچار بیماری قدرت طلبی شدند. امام صادق فرمودند هرکس قدرت طلب باشد نابود میشود، این سبک زندگی سیاسی علت اصلی ‎ ها و سقوط این دسته از خواص است. ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥سخنان شنیدنی در دفاع از مقام معظم رهبری، در دیدار با اعضای شورای نگهبان به مناسبت وقایع ۸۸ 🔹کی از آیت‌الله خامنه‌ای بالاتر ایشان نه تنها مورد احترام ماست، در نمازهای شب دعایشان می‌کنیم. 🔹سکان کشتی این مملکت به لطف الهی به دست اوست؛ باید او را دعا کرد. 🔻اینطور آمده و به حضرت ولی عصر(عج) استغاثه کرده، باز هم شما را می بینید! @basirtafzaei313
🌠🍁 🍁 💠 (مدظله العالی): دنیاطلبان برای اینکه به مقاصد خودشان برسند، در جامعه فتنه ایجاد میکنند؛ جنگها، تبلیغات دروغین، سیاست‌بازیهای ناجوانمردانه؛ اینها ناشی از همین دنیاطلبیهاست. ۱۳۸۷/۰۶/۲۹ 🔸⚫️🔹 💢 🌀«مدیون لطف مادر این خانواده ایم» 🔸🌺🔹 🍁 🌠🍁
🌠🍁 🍁 💠 (مدظله العالی): مردم ما در مقابله‌ی با فتنه، خودشان به پا خاستند. نهم دی در سرتاسر کشور مشت محکمی به دهان فتنه‌گران زد. ۱۳۸۹/۱۰/۰۸ 🔸⚫️🔹 💢 ♻️موضوع: بیانات مقام معظم رهبری درباره حضور مردم در حماسه 9 دی 🌀حضور بی نظیر مردم خستگی را از تن همه خارج کرد 🔸🌺🔹 🍁 🌠🍁
🔴 جناب آقای هم بیانیه دادند که در اعتراض به وضعیت موجود رای نمی‌دهند. 🔹جالبه؛ شما هم با ۸۸، کشور را تا پیش ببرید و زمینه‌ی تحریم کشور را فراهم کنید، هم با حمایت جانانه از مملکت را تا لبه‌پرتگاه پیش ببرید، بعد هم‌ ژست طلبکار بگیرید. 🔸کاری که فقط ازاین جماعت بر میاد! عامل و بانی وضعیت موجود طلبکارانه جلو می‌آیند و ادای دلسوز در میاورند! آمریکا از یک طرف، کشور را تحریم می‌کند از طرف از این‌ها حمایت می‌کند که این‌ها بیایند بالا و با ما مذاکره کنند تا تحریم‌ها را برداریم! : ✅ @fatemi_ar
داعش مسئولیت حمله به مسجد قندهار افغانستان را برعهده گرفت 🔹 گروه تروریستی داعش حمله به مسجد فاطمیه قندهار واقع در جنوب افغانستان که منجر به شهادت ده‌ها تن از شیعیان شد را عهده گرفت پ.ن:لعنت به داعش ولعنت به اسراییل لعنت به امریکا که بانقشه هایشان باعث به خاک وخون کشیدن مسلمانان شیعیان عزیزمی شوند این منتقم @fatemi_ar
✍️ 💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون می‌دونن...» و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه‌ای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟» 💠 نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمت‌تون نمیشه؟» برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق شد :«رحمته خواهرم!» 💠 در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟» دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امن‌تره!» 💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم. تا رسیدن به سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبال‌مان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم. 💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوش‌زبانی‌های ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم. صورت مصطفی به سفیدی ماه می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست. 💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمی‌خواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد. همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم!» 💠 دلم می‌خواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت !» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود که روی پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد. کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های را به روی دلم ببندد. 💠 اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه می‌گریخت. ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود که گره سوریه هر روز کورتر می‌شد. 💠 کشتار مردم و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌زودی آغاز خواهد شد. در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق می‌چرخید و با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی کار دلم را تمام کرد. 💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به رسیده و می‌دانستم برادرم از است که دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
✍️ 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 💠 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 💠 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
✍️ 💠 نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ را روی زمین دیدم. وقتی مقابلش رسیدم تازه گوشه سمت راست پیشانی و چشمش را دیدم که از خون پر شده و باریکه ای از خون تا روی پیراهن سپیدش جاری بود که وحشتزده صدایش زدم. تا آن لحظه حضورم را حس نکرده بود که تازه چشمانش را باز کرد و نگاهم کرد، دلخوری نگاهش از پشت پرده خون هم به خوبی پیدا بود! انگار می خواست با همین نگاه خونین به رخم بکشد که جراحت هایی که بر جانش زدم از زخمی که پیشانی اش را شکسته، بیشتر آتشش زده است که اینطور دلشکسته نگاهم می کرد. 💠 هنوز از تب و تاب درگیری با بچه ها، نفس نفس می زد و دیگر حرفی با من نداشت که حتی نگاهش را از چشمانم پس گرفت، دستش را از روی میز برداشت و با قامتی شکسته از دفتر بیرون رفت... ▫️▪️▫️ 💠 آن نفس نفس زدن ها، آخرین حرارتی بود که از احساسش در آن سالها به خاطرم مانده بود تا امشب که باز کنار پیکر غرق خونش، نجوای نفس هایش را شنیدم. تمام آن لحظات سخت ده سال پیش، به فاصله یک نفس سختی که با خِس خِس از میان حنجره خونینش بالا می آمد، از دلم گذشت و دوباره جگرم را خون کرد. انگار من هم جانی به تنم نمانده بود که با چشمانی خیس و خمار از عشقش تنها نگاهش می کردم. چهره اش همیشه زیبا و دیدنی بود، اما در تاریکی این شب و در آخرین لحظه های حضورش در این عالَم، آیینه صورتش زیر حریری از خون طوری می درخشید که دلم نمی آمد لحظه ای از تماشایش دست بردارم. 💠 ده سال پیش بر سر بازی کثیفی که عده از کشورم با عروسک گردانی ما دانشجوها به راه انداختند، عشقم را از دست دادم و امشب با نقشه شوم دیگری، عشقم را کشتند. در میان همهمه مردمی که مدام با اورژانس تماس می گرفتند و کسی جرأت نداشت او را به بیمارستان برساند، من سرم را کنار سرش به دیوار نهاده و همچنان حسرت احساس پاکش را می خوردم که از دستم رفت. 💠 مثل دیگران تقلّایی نمی کردم چون کنار شیشه ماشین خودم به قدری با قمه او را زده بودند که می دانستم این نفس های آخرش خواهد بود و همین هم شد. زیرلب زمزمه ای کرد که نفهمیدم و مثل گُلی که از ساقه شکسته باشد، روی زمین افتاد. اینبار هم او را غریب گیر آوردند و مظلومانه زدند، مثل ده سال پیش در دانشکده، مثل همه ها و بچه مذهبی هایی که ده سال پیش در جریانات ، غریبانه و مظلومانه شدند. 💠 آن سال من وقتی به خود آمدم و فهمیدم بازی خورده ام که دیگر دیر شده بود، که دیگر عشقم رهایم کرده بود و امشب هم وقتی او را شناختم که دیگر از نفس افتاده بود. من باز هم دیر فهمیدم، باز هم دیر رسیدم و باز عشق پاکم از میان دستانم پر کشید و رفت... ▫️▪️▫️ 💠 حالا بیش از سه ماه از آن شب می گذرد و دیگری در پیش است. در این ده سال گذشته از آشوب های و در این سه ماه گذشته از اغتشاشات بنزینی ، نمی دانم چند مَهدی مثل مَهدی من به خاک افتادند تا با خون پاک شان، نقش نحس و نجس را از دامن کشورم پاک کنند، اما حداقل میدانم که تنها چهل روز از شهادت مردی گذشته که عشق این ملت بود. فاصله مظلومانه مَهدی پیش چشمانم تا داغ رفتن ، دو ماه هم نشد و همین مُهر داغ هایی که پی در پی بر پیشانی قلبم نشسته برایم بس است تا دیگر نخورم. 💠 بگذار بگویند انتخابات است، بگذار مدام با واژه های و بازی کنند و به خیال شان را در برابر قرار دهند؛ انگار پس از شهادت ، به راستی بیشه را خالی ز شیران دیده اند که دوباره هوایی شده اند! امروز وقتی می بینم انتخاباتی شان همانی است که سال 88 صحنه گردان اغتشاشات بود، وقتی می بینم هنوز از تَکرار خط می گیرند که آن روزها و هنوز ارباب فتنه است، وقتی می بینم همچنان لقلقه زبان منتخب شان سلام بر خاتمی، حمله به و سیستم انتخابات کشور و مخالفت صریح با نصّ است، چرا باور نکنم که دوباره آتش بیار معرکه ای دیگر شده اند و اگر کار به دست این ها باشد، باز هم باید مَهدی های زیادی را به پای فتنه های شان فدا کنیم تا باقی بماند؟ 💠 هنوز دلم از درد دوری مَهدی در همه این سال ها می سوزد! هنوز از آن شبی که در پهلویم غریبانه جان داد، آتشی به جانم افتاده که آرامش ندارد! به خدا همچنان از داغ فراق حاج قاسم پَرپَر می زنم و از آن روزی که پس از شهادت سردار، باز هم حرف از با زد، پیر شدم! پس به خدا دیگر به این جماعت نخواهم داد، انگشت من نه از جوهر که از خون شهیدانم سرخ است و این انگشت را جز به نام که پاسدار ایران باشند، بر برگه رأی نخواهم زد. ✍️نویسنده: @fatemi_ar
 حادثه‌ی نهم دی یک حادثه‌ی عجیبی است؛ به خاطر دلبستگی مردم به نظام بود. اینها نشان دهنده‌ی اعتماد مردم است. متأسفانه میشنویم همین طور در اظهارات مصلحت‌جویانه، مکرر میگویند: آقا اعتمادِ از دست رفته‌ی مردم را برگردانید! کدام اعتمادِ از دست رفته؟! مردم به نظام اعتماد دارند، نظام را دوست دارند، از نظام دفاع میکنند
⭕یادمان نرود خط انحراف همان خطی است که روی حق سایه می اندازد... 💬حسینی @fatemi_ar
🇮🇷 📝#صرفا_جهت_اطلاع | پروژه کشته سازی دیگری با نام 🍃🌹🍃 🔻پیرو اطلاعیه صادر شده و هشدارهای مربوطه متاسفانه شب گذشته در شهر فولادشهر اصفهان پروژه کشته سازی دشمن با کشته شدن دختری ۱۸ ساله بنام در خارج از مناطق اغتشاش و درگیری فولادشهر توسط عوامل مزدور بیگانه و منافقین به ضرب گلوله تفنگ ساچمه زن به قتل رسیده و شبکه های معاند در صدد نسبت دادن این قتل به نظام برای روشن نگهداشتن شعله آتش اعتراضات و موج سواری بر روی آن هستند. 🔸 از یک منبع نزدیک به خانواده نامبرده آگاه شدیم که پدر نامبرده کارگر ساده شهرداری بود این دختر بی گناه برای رفتن به باشگاه ورزشی از خانه خارج شده و اساسا هیچ ارتباطی با اعتراضات و اغتشاشات شب گذشته نداشته است. 🔹با توجه به تشابه اسمی که بین این دختر و وجود داشته به نظر می‌رسد، عوامل ضد انقلاب برای تحریک هیجانات مردم و زنده نگهداشتن رمز آشوب این دختر را از قبل نشان کرده و او را برای کشته شدن انتخاب نموده و پس از کشتن او، در حال تولید محتوا و انتشار اخبار و توئیت وغیره پیرامون این سوژه جدید هستند. 🔺همچنین با توجه به اینکه خانواده نامبرده از اقوام غیور بختیاری کشورمان می‌باشند، بنظر می رسد سناریوی دوم دشمن فعال کردن گسل های قومیتی در همراهی کردن اقوام مختلف برای اجرای پروژه‌های ضد امنیتی می باشد. ❌ ابتدا گسل کردستان و حالا گسل خوزستان و چهارمحال و بختیاری! فردا ...
🇮🇷 📝 | ◀️ ضرورت حضور در صحنه‌های انقلابی 🔻یکی از تکالیف ضروری، در راستای از نظام اسلامی و دفع حضور در صحنه‌های انقلابی مثل نماز جمعه، راهپیمایی‌ها و ... است. 🔹چون قرآن کریم تأکید می‌کند که در مقابل دشمن قدرت‌نمایی کرده و نیرو و تجهیزات فراهم‌سازید: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة...(انفال/۸)...، وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَة (توبه/۱۲۳) که این امر باعث خشمِ و وحشت دشمن می‌شود: وَ لا: تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ (انفال/۸)... يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغيظُ الْكُفَّار (توبه/۱۲۰). 🔸امام علی(ع) در خطبه ۶ نهج‌البلاغه تأکید نموده‌اند که «من همواره با يارى انسان حق‌طلب، بر سر آن‌کس مى‏كوبم كه از حق روی‌گردان است، و با يارى فرمان‌بر مطيع، نافرمان اهل ترديد را در هم مى‏شكنم»، وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ‏ أَبَداً. 🔹امروزه، برای نجات از و خنثی‌سازی آن، شیوه‌های گوناگونی هست که یکی از آن‌ها حضور در صحنه‌های انقلابی مثل تظاهرات علیه اغتشاشگران و فتنه‌گران است. 🔺با حضور پرشور در صحنه و فراخوان‌های انقلابیون، دشمن را ناامید کرده به تعبیر امام علی‌(ع) چشمان فتنه را کور می‌کنیم: ُ فَإِنِّي فَقَأْت عَيْنَ‏ الْفِتْنَة (خطبه ۹۳ نهج‌البلاغه). ✍علی اکبر صیدی
📸 نباید گمان کنیم که فتنه‌ای بر پا شد و خنثی شد و دیگر تمام شد؛ «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُون‏». فتنه ‌ها هر روز پیچیده‌تر می‌شود. هنوز نه ابلیس مرده و نه شیاطین إنس و جن از بین رفته‌اند. احتمال دارد ما در آینده فتنه‌هایی سخت‌تر و پیچیده‌تر داشته باشیم که امروز نمی‌توانیم آنها را تصور کنیم. ۱۳۸۹/۰۳/۱۹ 🔺مجموعه بیانات مرحوم آیت الله مصباح یزدی پیرامون و فتنه‌انگیزی
روزمان را با آغاز کنیم 🌹🌹افشاگری جویان و توطئه گران در قرآن.(۷) إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (42/ شوری) مجازات بر کسانی است که به مردم ستم می‌کنند و در زمین به ناحق ظلم روا می‌دارند؛ برای آنان عذاب دردناکی است! ☘🌴🌴🌳نكته: قرآن كريم «بغى» رامربوط به فتنه جویان مید اند. ☘☘پیامها: 1- تجاوز به حقوق مردم ناروا و سزاوار پيگيرى و مؤاخذه است. «إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ» 2- ظلمى را بايد افشا كرد كه رنگ فتنه و فساد و جنبه اجتماعى داشته باشد. «يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ» 3- گرچه وظيفه مومنین در دنيا افشاگرى و رسوا کردن فتنه گران است ولى خداوند هم به حساب ظالمان خواهد رسيد. «لَهُمْ عَذابٌ الیم ✍ 🆔 @pedarefetneh 🔜 🆔 @pedarefetneh2 🔜
🇮🇷 📝 | 🍃🌹🍃 🔻سوال: رئیس‌جمهور گفتند: بسیاری ازخواص در قضایای اخیر مردود شدند. منظور از این خواص چه کسانی هستند؟ 🔸پاسخ: 🔹غیر از خواص اصلاح طلب که آتش بیار بودند و باید با آنها برخورد مقتضی شود، جمع قابل توجهی از نیروهای همراه انقلاب با بهانه های مختلف از جمله اینکه ما را تحویل نمی گیرند(دلخوری) یا حفظ وجهه و ابرو و وجیه ماندن و مصلحت طلبی؛ هزینه کردن ابرو و مقبولیت در دفاع از نیروی انتظامی و نظام و محکوم کردن اعتراض های احساسی هیجان زده و یا توهم حمایت شدن مردمی با حمله به نیروی انتظامی ...و یاعدم بصیرت و عدم درک فضا و شرایط. تلاش شایسته در ایجاد آرامش، اقناع مردم. روشنگری، جهادتبیین، بصیرت افزایی نداشتند. دست دشمن را در حوادث ندیدند. ریشه آشوب‌ها را صرفا اعتراضات مردمی و نارضایتی طبیعی مردم دیدند. به دانشگاه ها، مدارس... نرفتند. سلبریتی ها و جریان های اصلاح طلب را محکوم نکردند. روبروی انها نایستادند و محکوم نکردند. به قول مقام معظم رهبری دست آمریکا و ... را در پشت حوادث ندیدند و محکوم نکردند.... ✍محمدحسن ربانی | |
أمیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: يَظْهَرُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ وَ اقْتِرَابِ السَّاعَةِ وَ هُوَ شَرُّ الْأَزْمِنَةِ نِسْوَةٌ كَاشِفَاتٌ عَارِيَاتٌ مُتَبَرِّجَاتٌ مِنَ الدِّينِ دَاخِلَاتٌ فِي الْفِتَنِ مَائِلَاتٌ إِلَى الشَّهَوَاتِ مُسْرِعَاتٌ إِلَى اللَّذَّاتِ مُسْتَحِلَّاتٌ لِلْمُحَرَّمَاتِ فِي جَهَنَّمَ خَالِدَاتٌ. در آخر الزمان و نزدیک شدن روز قیامت که بدترین زمان‌ها می‌باشد، زن‌هایی یافت می‌شوند که این صفات را دارند: 👈 کشف کننده‌ی ، عریان، خارج شوندگان از دین، داخل شونده‌های در ، مایل به شهوات، شتابان به لذت‌ها، حلال شمارنده‌ی محرمات می‌باشند و مخلّد در جهنم هستند. من لا يحضره الفقيه، جلد 3، صفحه 390 🌹روشنای تبیین 👈 عضو شوید.
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 📝 حماسه‌ای که محاسبات دشمن را به هم ریخت 🍃🌹🍃 🔻۱۴ سال از روز به یاد ماندنی پرشور و شعور حماسه غیورمردان ایران زمین گذشته است روزی بی بدیل و سوز که دشمنان این مرز و بوم را در کوهی از بهت و سرگشتگی فرو برد و مشروعیت سیاسی نظام اسلامی ایران را به جهانیان اعلام و اثبات نمود. 🔸حرکتی ماندگار در تاریخ انقلاب اسلامی ایران که هوشیاری و بصیرت مردم در آن روز متجلی گردید و فتنه‌گران و فریب خوردگان آموختند که با شیرزنان و شیر مردان بیشه ایران زمین گلآویز شدن عاقبتی جز ذلت و خواری برایشان نخواهد داشت. 🔹محاسبات دشمن در سال ۸۸ به گونه‌ای برنامه‌ریزی شده بود که آنها امکان کوچک‌ترین خطایی را پیش‌بینی نمی‌کردند تا جایی که پا فراتر گذاشته و وقیحانه به مقدسات توهین کرده و به تعبیر رهبری معظم، زنگ بیدار باش برای ملت غیور به صدا درآمد. خون ملت ایران با دیدن هتک حرمت به مقدسات و حرکات ساختارشکنانه اغتشاشگران در روز عاشورای ۸۸ به جوش آمد و پس سه روز صبر بر نادانی فریب خوردگان و فتنه‌انگیزی فتنه‌گران داخلی و خارجی، زمان را برای خروش در میدان، مناسب دیده و برای همراهی با دوستان و مقابله با دشمنان به خیابان‌ها را با حضور خود مزین کرده و راهپیمایی ۹ دی ماه ۱۳۸۸ به عنوان برگ زرینی بر کارنامه پرافتخار انقلاب اسلامی به ثبت رسید. 🔺حضور خالصانه مردم در میدان عمل، شناخت دشمن، دوست و اولویت بندی در این برهه از زمان عامل بصیرت و موفقیت مردم بود و کشور را از شر جاهلان داخلی و دشمنان خارجی نجات داد و رهبری فرزانه چه عالمانه فرمودند: " که شناخت زمان، شناخت نیاز، شناخت اولویت، شناخت دشمن، شناخت دوست، شناخت وسیله‌ای که در مقابل دشمن باید به کار برد این شناخت‌ها بصیرت است. ✍ غلامی |
با فرمایش دکتر در نشست خبری امروز کاملا موافقم که اختلافات سیاسی و جناحی را کنار بگذاریم و رهنمودهای رهبری را مبنا قراردهیم. رهبرانقلاب:《خط قرمز بودن و فتنه‌گران، خارج از جناح بندی‌های سیاسی است... از فتنه‌گران۸۸ که عناصری نامطمئن هستند، مطلقا نباید استفاده شود.》 🗣 مالک شریعتی