eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
557 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ توکل آن است که: با فراهم بودن اسباب و امکانات ظاهری مغرور نشوی و با فراهم نبودن امکانات و شرایط ظاهری، مأیوس... - - 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
٤پارــــ💌ـت تقدیــ👌ـــم نگاهاتـ👀ـــون👆
|🕊🍃| بہ احترامِ کہ در درونت وجود داره گناه نکن! تنها‌ راھ رسیدن‌ بھ سعادت فقط بندگۍ خداست :)'🌱 - - 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
【• ☺️ •】 . . ~🌷•آیت الله جاودان : ~🌿•اگر نماز شب بخوانیم ولے صبحش گناه کنیم ، به آسمان نمےرسیم. ~🍃•خوشبخت کسے است که ریشه هاے گناه را از زندگے خود بِبُرد . . . یـه حبـه مـوعــظـه‌ِ شیریـن😉 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمے دانستم چشــ👀ـــم‌هاهم حࢪف مے‌زنند تا آن‌روزڪھ خیࢪہ بہ چشمان توشدم....[💛] 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
🙋‍♂ امیدواڕم حاݪ دلټــــ❤️ـون‌ ســــ🌱ـبزباشھ... عزیزان امشب بہ مناسبٺ 🎉🎊 ڪلے سوپرایز و چالش داریم🎁🎀 منتظرمون باشید😇👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 +چیییی؟ -هیچی شوخی کردم بابا +مسخره داشتم برا عرفان تایپ کردم که گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود برداشتم و گفتم +بله؟ -سلام ..خانوم آرمیتا کیانی؟ +بله بفرمایید -من پدر عرفان هستم وا پدر عرفان با من چیکار داره +آخ ببخشید نشاختم بفرمایید -راستش می‌خواستم فردا ببینمتون وا نکنه جدی می خواد خواستگاری +ببخشید برای چی؟ -یه کار شخصی با خودتون داشتم‌چیز خاصی نیست خب خوبه بازم نگفت برا امر خیره +کجا باید بیام؟ -میتونین فردا بیاین خونه ما؟یا من میام هر جا بگین +راستش من که خوابگاهم فعلا ولی خونتون و نمی‌دونم -دخترم اگه سختته هر جا می خوای قرار بزاریم +نه میام فقط آدرس و -بله براتون میگم عارفه پیامک کنه +ممنون شب بخیر -یا علی تلفن رو قطع کردم تو فکر این بودم که واقعن بابای عرفان با من چیکار داره هرچی فک کردم چیزی به ذهنم نرسید باید فردا میرفتم خونشون تا متوجه می‌شدم چی کارم داره اووففف تا فردا...بیخوابی زده بود به سرم نگاهی به اتاق انداختم‌چقدر جای خالی بچه ها حس می شد دلم گرفت از این همه تنهایی دیگه اینجا نمی‌تونم بمونم و به جای خالیشون نگاه کنم باید هرچی زودتر برم خونه ای که برام رهن کردن. با فکر و خیال به خاطرات گذشتمون کم کم خوابم برد. ******* صبح ساعت ۹حاضر شدم و رفتم به سمت آدرسی که خواهر عرفان برام ارسال کرده بود.تقریبا فاصله زیادی تا خوابگاه ما داشت و نزدیک 1ساعت تو راه بودم.وقتی رسیدم نگاهی به خونشون انداختم.یه خونی معمولی شاید 200 متری تو یکی از مناطق متوسط شهر زندگی میکردن.زنگ زدم که صدای عارفه اومد -بفرمایید رفتم جلوی آیفون و گفتم: -آرمیتام -سلام عزیزم بیا تو ....... ..... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 رفتم داخل خونشون و با دیدن حیاط قشنگشون ذوق کردم یه حوض دایره ای وسطش بود و دور ش تختای چوبی قشنگ دو تا دور حیاطشونم درخت و گل های خوشگل دست از نگاه کردن به حیاط برداشتم و رفتم سمت عارفه که اومده بود استقبالم +سلام -سلام بفرما تو همون طور که کفاشمو در میاوردم گفتم : +نمی دونی بابات چیکارم داره؟ -فقط در حدی که می دونم راجب کارشه +مگه چی کارس؟ تا رفت جوابمو بده با صدای سلام و احوال پرسی و مامان و باباش برگشتم سمتشون جوابشون و دادم بابا عارفه گفت: -بیا دخترم بریم اتاق کار من خیلی وققتو نمیگرم +چشم دنبالشون رفتم ،امروزم چادرم سرم نبود ولی آرایش نداشتم و تیپم رسمی بود در اتاقی و باز کرد و تعارف کرد که برم داخل با یه ببخشید رفتم تو اتاق و نگاهی بهش انداختم یه کتاب خونه نسبتا بزرگ و یه میز کار با صدای بفرمایید به خودم اومدم و نشستم روی صندلی و گفتم +خب من درخدمتم -خدمت از ماست دخترم ببخشید مزاحم شدم چندتا سوال داشتم ازت +نفرمایید چه سوالی؟ -راجب پدر و مادرت +پدر و مادرم؟؟ -آره میشه ازشون بگی؟ آب دهنمو قورت دادم با کمی من من گفتم: +خب ..برای چی؟ -ببین نمی خوام بترسی یا فکر کنی اتفاقی افتاده .من پلیسم می خوام یکم اطلاعات درباره یه پرونده به دست بیارم +خب چه ربطی‌به مادر و پدر من داره؟ -صبر داشته باش دخترجون +خب راستش اونا مردن -چی؟ +یعنی برای من مردن -میشه هرچی میدونی بگی؟ +من هیچی از اون به اصطلاح پدر ک مادرم نمی‌دونم وقتی ۷ سالم بود منو و پیش مادربزرگ و پدربزگم ول کردن و رفتن -ببخشید نمی خواستم ناراحتتون کنم جعبه دستمال کاغذی رو به طرفم گرفت تازه متوجه اشکام شدم یه دستمال برداشتم و ادامه دادم +حالا میشه بگین چطور؟ -هنوز نه ...یعنی هیچ شماره ای ادرسی از خودشون جا نذاشتن؟ +هیچی -بهت سر میزدن؟ +هه ...حالا من هیچی اونا حتی به خاطر مادر بزرگ و پدر بزرگمم نیومدن سر بزنن -پدر بزرگ و مادربزرگت در قید حیات هستن؟ +مادر بزرگم که بعد از یه سال از ناراحتی دق کرد .... یه بار دیگه بعد از رفتن مامان و بابام شسکته شدن پدر بزرگمو دیدم با چشم تنها دلیل بودنش من بودم همیشه می گفت تو باید به یه سنی برسی بتونی از پس خودت بر بیای که من اروم سرمو بزارم زمین اونم وقتی ۱۸ سالم بود فوت کرد -خدابیامرزتشون بعد از این همه سال که از خاطرات گذشتم فرار می کردم حالا جلوی چشمم زنده شد حالم بود بدون اینکه دلیل سوالاشون رو بپرسم با یه ببخشید رفتم بیرون...... ..... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
♥ ❣ 📱 ✨ از اتاق بیرون رفتم به سمت در که عارفه و مادرش اومدن، -کجا میری‌دخترم +ببخشید حالم خوب نیست باید برم -مگه میزارم‌اینجوری بری بیا بشین یه چیزی بخور حالت بهتر بشه +نه ممنون عارفه اومد دستو گرفت و گفت -با این حالت که نمیتونی بری بیا عزیزم دنبالشون رفتم و روی مبل نشستم مادر عرفان رفت تو آشپزخونه رو به عارفه پرسیدم +پس سنمو فامیلیمو برا همین می خواست داداشت؟ -داداشم؟....نه ما از پرونده های بابا خبر نداریم اون برا یه وموضوع دیگه بود دنبال یه کسی بودیم به خاطر اون. +آهان...یعنی نمی دونی مامان و بابام چیکارن؟ -نه مامان عرفان با یه لیوان شربت اومد نشست کنارم -بیا دخترم این شیرینه بخور ...بهتر میشی +ممنون یکمشو خوردم و روبه مادر عرفان پرسیدم +میشه برم ازشون یه چیزی بپرسم؟ -نمی دونم برو عزیزم کیفمو گذاشتم همون جا و دوباره به سمت اتاق پدر عرفان رفتم در زدم و رفتم تو -بهتر شدین؟ +بله...فقط میشه بگین پدر و مادرم چیکارن؟ -الان فکر کنم به صلاحت نیست قول میدم میگم بعدا +یعنی هیچ راهی نداره بگین؟ میشه حداقل پیداشون کردین من و خبر کنین ؟ -آره دخترم +ممنون *** 《عرفان》 امروز که رفتم دیدن مامان بابا که عارفه گفت چند روز پیش آرمیتا اومده ملاقات بابا.نه مامان و نه عارفه نمیدونستن موضوع از چه قراره تصمیم گرفتم از خود آرمیتا بپرسم. زنگ زدم بهش که جواب نداد.چندبار زنگ زدم که جواب نداد. آخرین راه برای فهمیدن موضوع رفتن پیش بابا بود رفتم سراغ بابا،هرچی ازش پرسیدم جوابی نداد.منم ناکام مونده بودم از رسیدن به جواب که گفتم +اخه بابا چی گفتین که گوشیش رو حتی جواب نمیده ؟شرکتم نیومده +هرچی بوده نمیتونم بهت بگم شاید حالش خوب نشده هنوز +چی شده مگه؟ -بزار من زنگ بزنم شاید جواب داد انتظار داشتم جواب بابا رو هم نده اما انگار فقط مشکلش با من بود که بعد از دو ثانیه جواب بابا رو داد +دخترم کجایی؟چرا تلفن رو جواب نمیدی *........ +باشه دخترم الان کجایی شما؟ *...... +همون جا باش.عرفان میاد دنبالت بابا جان *........ +خدا نگهدار تلفن بابا که تموم شد بابا گفت +عرفان پاشو برو دنبالش گفت خوابگاهه _چشم رفتم سوییچ و گوشیم رو برداشتم رفتم به سمت خوابگاه آرمیتا رسیدم دم در خوابگاه که دیدم منتظرم ایستاده.سوار شد و سلام و احوال پرسی کردیم که دیگه تا خونه ما هیچ سوالی نپرسید. به خونه رسیدم و رفتیم داخل مامان کلی به خاطر اومدن آرمیتا تدارک دیده بود و عارفه و بابا منتظرش بودن. مامان با دیدین آرمیتا گفت -خب آرمیتا جون هم که اومد عارفه پاشو کمک کن سفره رو بندازیم عارفه و مامان و آرمیتا به کمک هم سفره رو انداختن و ما رو دعوت کردن تا سر سفره بشینیم مشغول خوردن غذا بودیم که بابا گفت...... ...... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
♡ ❤️ 📱 ✨ 📚 -دخترم بعد خوابگاه کجا میری؟ -دوستم برام یه خونه رهن کرده ...هنوز نرفتم ببینم -اجارش چقدره؟ -نمی دونم هنوز نپرسیدم دیگه کسی چیزی نگفت و دوباره مشغول غذا شدیم . نمی دونم هدف بابا از دعوت کردن ارمیتا چی بود ،خیلیم مامان و عارفه باهاش صمیمی شده بودن،باید از خودش بپرسم حتما... ناهار تموم شده بود من تو گوشیم مشغول چت کردن با دوستام بودم که آرمیتا رو به بابا گفت که باید بره بابا هم در جواب گفت که خودش و عارفه می رسوندش که من گفتم +بابا من که دارم‌میرم خونه ایشونم می رسونم با اینکه معلوم بود راضی نیست ولی گفت: -باشه بلند شدم و با بقیه خداحافظی کردم سوییچ و برداشتم و باهم رفتیم بیرون داشتم کمربند و می بستم که که آرمیتا یهو گفت: -چرا تنها زندگی‌می کنین؟ +چون مستقل بودن و دوست دارم البته مهم ترین دلیلش یه چیز دیگس -چیه؟ +حتما باید بگم؟ شونه هاشو بالا انداخت و گفت: -هرچیم باشه دلیل محکمی نیست اخمامو کشیدم تو هم و استارت زدم +از کجا میدونین -چون طرف خیلی باید خوشی زده باشه زیر دلش که خانواده به این خوبیو ترجیح بده به تنهایی +نخیر تو خوشی غرف نشدم اتفاقا به خاطر خود پدر و مادرمه که جدا زندگی‌میکنیم پس تا چیزی رو نمیدونی حرف بیخود نزن +لازم نیست داد بزنین زیاد فاصله نداریم بعدشم حرف بیخود نزدم برگشت به سمت پنجره و با صدای یواش تری گفت : -معمولا میگن حرف حق تلخه ها همینه محمکم زدم رو ترمز که آرمیتا از جا پرید -چته؟ +مگه خانوادمو ندیدی هان؟ -خب +به من میخورن ؟اونا مذهبین منم مذهبی بودم ما نشد مذهبی بمونم اینی شدم که الان‌می بینی یه نفس عمیق کشیدم و دوباره با صدای خیلی بلند روبه آرمیتا گفتم +بمونم تو اون خونه چیکار ؟که آینه دق اونا باشم که باخودشون فکر کنن مقصر اونان؟ همسایه و آشنا که هفته ای چند روز رفت و آمد دارن سرکوفت منو بزنن؟که بگن عه چرا پسرتون اِله و بِله؟ سرمو گذاشتم رو فرمون و چشمام بستم و با صدای آروم تری ادامه دادم +تو چی مفهمی اصلا؟کسی نیست که به خاطرش مجبور باشی چادر سر کنی یا مدل اونا زندگی کنی خیلی راحت راهتو عوض کردی ؟اون وقت از من توقع داری اون جا بمونم -آره راس میگی من کسیو ندارم یهو زد زیر گریه و با داد گفت: -به خاطره همینه که میگم هر دلیلی داری بازم باید به این فکر‌کنی که خیلیا آرزوشونه که حتی یه لحظه کنار خانوادشون باشن تو هرچیم که باشی بچه ی اونایی اونا هم پدر و مادرتن از خداشونه پیششون باشی اینو نمیفهمی واقعا از رفتارای مادرت؟ تو خودت از خانواده نداشتن چی میفهمی اصلا؟ تو شوک حرفاش بودم که در و باز کرد و پیاده شد محکم در و بست و رفت......... ..... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
⁵پارت تقدیم نگاهاتون🌹👆
••🦋•• شهـ♡ـدایــۍ . حاج‌حسین‌خرازۍ‌ساده‌بود وهیچ‏گاه‌از‌مقامش‌براۍپیشبرد ڪارهاۍشخصے‌استفاده‌نڪرد. فرماندهےلشڪربراۍاوبہ‌معناۍ مسئولیٺ‌بزرگ‏ترو‌ڪاربیشتربود، بہ‌معناۍ‌صبر‌واندوهےبۍ‌اندازه.‌ وقتےازدواج‌ڪرد،‌حقوقش‌مثل ‌دستمزدهمہ‌‌بسیجی‏ها‌فقط‌ڪفاف‌ یڪ‌زندگۍساده‌رامی‏داد.‌2200‌تومان‌در‌ماه.‌بہ‌‌تنها‌چیزۍڪہ‌ فڪرنمی‏ڪرد‌پاداش‏هاۍدنیوۍبود. هیچ‏گاه‌شرایطے‌بهتر‌ازنیروهایش‌نداشٺ. 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
جلسھ دوازدهم !🌱 #استاد_پناهیان🎤 #تنها_مسیر #دختران_فاطمے|#پسران_علوے ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
- مرور و خیلی خلاصه چرا اصلاً باید از رنج صحبت کرد ؟! رنج از جهات مختلف ، آثار تربیتی فراوانی دارد . 🔹آرزوها و خیال پردازی ها را کم میکند😇 🔹شُکر را زیاد میکند😊 🔹نگاه ما را به دین اصلاح میکند😍 «هر چه را بیشتر توأم با رنج ببینیم را بیشتر لذت بخش می بینیم ، هر چه دنیا را خیال پردازانه بیشتر محل لذت ببینیم دین را بیش تر محل رنج می ببینیم » 🔹رنج ، صبر و تحمّل انسان را بالا میبرد☺ باید به به عنوان راهبردی کلیدی توجه کرد ! راهبرد رنج در زندگی ، در تقدیر و تکلیف ، در مبارزه با هوای نفس تنها راه سعادت ماست و اما دو وجه مهم دیگر که چرا باید به رنج توجه کنیم : 1⃣راحت طلبی : 🔹 اولین بیماری است ،اولین وجه حُبُّ الدُّنیا و مرگ خاموش برای روح انسان است راحت طلبی حتی اجازه نمی دهد راهبرد رنج باعث حرکت شما شود❗ راحت طلبی اساس و پایه لذت طلبی ، شهوت رانی و سایر بدی هاست ... 2⃣ عشق به خدا : 🔹و دومین وجه مهم است عاشق دوست دارد در راه عشق سختی بکشد :) اصلاً با راحت طلبی نمی شود عاشق شد ! هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیش ترش می دهند صوت‌کامل‌روگوش‌کنید🎧