‹📚💚›
بِخوان دعاۍِ فَرج را، دعا اثر دارد
دعا ڪبوتر عِشق است باݪ و پر دارد
بِخوان دعاۍِ فرج را و عافیت بطلب
کہ روزگار، بسے فتنہ زیر سر دارد
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
【#هرروز_یک_حدیث🌹 】
#امامعلے﴿علیہالسلام﴾فرمودند:
نرمش و مدارا ﴿😇﴾
تيزى مخالفت ﴿⚔﴾
را كُند مى كند ﴿✨﴾
📖 غررالحڪم، حدیث 560
👤|#خـــــــــــــــادم_الحســـــــــــــــین
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
28.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🌱•
دنیامحلگذره
ولےازروضہهاتنھ
دنیامحلگذره
ازتووکربلات نھ...💔
#جاماندھ #اربعین
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوے
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
{••💔🌱••}
دارد،غلطلغتنامہدهخدا
بایدنوشتروبروۍ
عشق:" کربلا "
#سربازگمنام #اربعین #اللهمالرزقناحرم
[• #توصیہهای_مجردانهـ♥•]
🔰شنیدین بعضے ها میگن
یڪ نگاه حلالہ؟ درستہ!
امّا☝️ڪدوم نگاه دقیقا؟؟
✅ نگاه ڪردن بہ دختر یا
زنے ڪه شخص،قصد دارد با او
ازدواج ڪند، مشروط براین ڪه:
الف- قصد لذت نداشته باشد؛
ب – احتمال توافق ازدواج برود؛
ج – ازدواج با آن زن، بلامانع باشد،مثلاًدرزن عده ڪسے نباشد؛
د– نگاه،به منظورشناخت ڪاملتر
باشد نہ اینڪه چیزےبراطلاعات
او نیفزاید؛
و- بہ آن مقدار نگاه ڪه هدف
او رادرشناخت تأمین مےڪند، اڪتفانماید؛
ه – مرد نمےتواند بہ منظور
همسریابے، بہ این و آن نگاه
ڪند.
#تحریہ_سایت_باحجاب
#دانستنےهاےپیشازازدواج
#خوشبختےنصیبدلهاےپاکتون
#بهحقامامحسینعلیہالسلام💚
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#داستان_نسـل_سـوخـتہ
#قسمتنودوچهار
✍دل توی دلم نبود دلم می خواست برم حرم و این شادی رو با آقا تقسیم کنم شاد بودم و شرمنده شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم و غرق شادی ...
دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست من رو متقاعد کنه که این راه درست نیست ... هیچ منطق و فلسفه ای هر چقدر قوی تر از عقل ناقص و اندک خودم هر چند دلم می خواست بدونم اون جوان کی بود ... اما فقط خدایی برام مهم بود ... که اون جوان رو فرستاد اشک شادی ... بی اختیار از چشمم پایین می اومد دل توی دلم نبود ... و منتظر که مادرم بیدار بشه اجازه بگیرم و اطلاع بدم که می خوام برم حرم
چند بار می خواستم برم صداش کنم اما نتونستم به حدی شیرینی وجود خدا برام شیرین بود که دلم نمی خواست سر سوزنی از چیزی که داشتم کم بشه ... بیدار کردن مادرم به خاطر دل خودم ... گناه نبود اما از معرفت و احسان به دور بود ...
ساعت حدود 8 شده بود ...با فاصله ایستاده بودم و بهش نگاه می کردم مادرم خیلی دیر خوابیده بود ... ولی دیگه دلم طاقت نمی آورد
- خدایا ... اگر صلاح می دونی؟ میشه خودت صداش کنی؟
جمله ام تموم نشده مادرم چرخی زد و از خواب بیدار شد ... چشمم که به چشمش افتاد ... سریع برگشتم توی اتاق... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم دیگه چی از این واقعی تر؟ دیگه خدا چطور باید جوابم رو می داد؟
برای اولین بار ... حسی فراتر از محبت وجودم رو پر کرده بود... من عاشق شده بودم
- خدایا ... هرگز ازت دست نمی کشم هر اتفاقی که بیوفته ... هر بلایی سرم بیاد ... تو فقط رهام نکن جز خودت دیگه هیچی ازت نمی خوام هیچی ...
دنیای من فرق کرده بود از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم اما کوچک ترین گمان به اینکه ممکنه این کارم خدا رو برنجونه ... یا حق الناسی به گردنم بشه من رو از خود بی خود می کرد و می بخشیدم ... راحت تر از هر چیزی هر بار که پدرم لهم می کرد یا سعید همه وجودم رو به آتش می کشید... چند دقیقه بعد آرام می شدم و بدون اینکه ذره ای پشیمان باشن خدایا ... بندگانت رو به خودت بخشیدم تو، هم من رو ببخش ...
و آرامش وجودم رو فرا می گرفت تازه می فهمیدم معنای اون سخن عزیز رو به بندگانم بگو ... اگر یک قدم به سمت من بردارید ... من ده قدم به سمت شما میام
و من این قدم ها و نزدیک تر شدن ها رو به چشم می دیدم... رحمت ... برکت و لطف خدا به بنده ای که کوچک تر از بیکران بخشش خدا بود حالا که دیگه حق سر کار رفتن هم نداشتم تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه ... حرف هایی که از آقا محمدمهدی شنیده بودم ... و اینکه دلم می خواست خدا را با همه وجود و همون طور که دیده بودم به همه نشون بدم دلم می خواست همه مثل من این عشق و محبت رو درک کنن... و این همه زیبایی رو ببینن
کمد من پر شده بود از کتاب ... در جستجوی سوال های مختلفی که ذهنم رو مشغول کرده بود ... چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟چه عواملی فاصله انداخته؟ ... چرا؟ ... چرا؟
من می خوندم و فکر می کردم ... و خدا هم راه رو برام باز می کرد ... درست و غلط رو بهم نشون می داد پدری که به همه چیز من گیر می داد حالا دیگه فقط در برابر کتاب خریدن هام غر می زد ... و دایی محمد ... هر بار که می اومد دست پر بود ... هر بار یا چند جلد کتاب می آورد ... یا پولش رو بهم می داد ... یا همراهم می اومد تا من کتاب بخرم ...
بی جایی و سرگردانی کتاب هام رو هم که از این کارتون به اون کارتون دید دستم رو گرفت و برد
پدرم که از در اومد تو ... با دیدن اون دو تا کتابخونه ... زبونش بند اومد
دایی با خنده خاصی بهش نگاه کرد
حمید آقاخیلی پذیرایی تون شیک شد ها
اول، می خواستیم ببریم شون توی اتاق سعید نگذاشت ...
#سربازگمنام
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
⏪ #ادامہ_دارد...
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
4_5837184601956553082.ogg
2.1M
#چلہیزیارتعـٰاشورا{روزسےوچهارم}
بہنیابتاز شھیدعبداللہزاده🌹
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
شبجمعہآدمازخاتم
اجازهمیخواهدبراۍورودبهاینجا...🙃🖤
کاراینجاست...
باراینجاست...
همہچےاینجاست...
#شبجمعستوهوایتنکنممیمیرم
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
منکہدلمخیلےتنگشدهـبراتعشقم نمیدونمدلتتنگشدهبرامیانهـ؟!💔 دلمهواتوکردهـ هوامودارۍ؟!😔✋🏻
37.9K
تونهایتعشقے...
نهایتدوستداشتن♥️😌
#امامحسیندلم🙃
هدایت شده از ←طَریقِوِصاݪ→
موافقیدامشبدعاۍڪمیلبخونیم؟!😍💔
تواینزمانآرامشخاصےدارهـ(:
[#منبر_ازنوع_مجازی✍🏼]
🌱⃢♥️
•
•
_خدا می خواهد پرواز را یاد ما بدهد؛
اگر ما را آزاد می گذارد برای این است
که بال زدن را تمرین کنیم...
نه اینکه سقوط ما
برایش اهميت نداشته باشد . .🌿
♢|استاد پناهیان | ♢
•
•
- خدایانَـزارازدَستِـتبِـدَم
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
‹📚💚›
بِخوان دعاۍِ فَرج را، دعا اثر دارد
دعا ڪبوتر عِشق است باݪ و پر دارد
بِخوان دعاۍِ فرج را و عافیت بطلب
کہ روزگار، بسے فتنہ زیر سر دارد
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
【#هرروز_یک_حدیث🌹 】
#امامزمان﴿ارواحنافداه﴾فرمودند:
ار خدا بترسید و تسلیم ما باشید،{😰}
و امور خود را به ما واگذار کنید، چون وظیفه ما است که شما را بی نیاز و سیراب نمائیم{😇}
همان طوری که ورود شما بر چشمه معرفت به وسیله ما می باشد؛{🤝}
و سعی نمائید به دنبال کشف آنچه از شما پنهان شده است نباشید.{❌}
📖 الغیبة(للطوسی) ،جلد۱ ، ص۲۸۵
👤|#خـــــــــــــــادم_الحســـــــــــــــین
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃