eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
548 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب العشق 🌹 به سمت خونه ای پسرداییم راه افتادیم... سیدرسول سه سال بود با مائده سادات ازدواج کرده بود یه دختر یک ساله و نیم داشتن مهمونی خیلی شلوغ بود یه سری از اقوام گریه میکردن اما عجب مائده سادات بود خیلی آروم بود زینب سادات دخترشون یه دقیقه هم از پدرش جدا نمیشود رسول هم میگفت : _دخترم میدونه... روزای آخری که پیششم .. داره لوس میشه - نگو پسردایی ان شاالله به سلامت میری و میای رو به مرتضی گفت _پر پروازت آمادست ؟ + تقریبا.. دعاکن حاجی جان سید رسول: ان شاالله میپری برادر تا ساعت ۱۲ شب خونه پسرداییم اینا بودیم انقدر خسته بودم یادم رفت از مرتضی معنی حرفش بپرسم ۱۵ روز از رفتن پسرداییم میگذشت ترم ۵ دانشگاه شروع شده بود مرتضی ۵ روزی بود تو نیروگاه نطنز شروع کرده بود حجم کاریش خیلی زیاد بود برای سعی میکردم بیشتر پیشیش باشم تا خستگی کاری روح و روانش خسته نکنه رسیدم خونمون دم در خونه ماشین مرتضی بود چندمتر اونطرف تر هم ماشین سیدهادی و سیدمحسن بود باخودم گفتم آخجون نرجس از قم اومده در با کلید باز کردم رفتم تو تا وارد خونه شدم دیدم همه سیاه پوشیدن... خیلی ترسیده بودم - سلام چی شده.. چراهمه مشکی پوشیدید! مامان چرا گریه میکنه _چی شده؟! مرتضی اومد سمتم : _نترس عزیزم... هیچی نشده بیا بریم تو حیاط... خودم بهت میگم - چی شده مرتضی + نترس عزیزم... سید رسول مجروح شده - برای مجروحیت همتون سیاه پوش شدید؟برای مجروحیت مامان گریه میکنه؟سید رسول شهید شده؟مگه نه سرش انداخت پایین و حرفی نزد - یاامام حسین رفتیم خونه پسرداییم.. مائده سادات بود وقتی جنازه آوردن داخل خونه در تابوت باز کرد... زینب سادات هم گرفت بغلش •• ببین آقایی.... هم من هم دخترت مدافع هستیم.... نگران نباشی یه حجاب یه سانتم ازسرمون عقب نمیره... بعد سرش گذشت رو سینی سیدرسول شروع کرد به گریه کردن وای چه صحنه ای بود وقتی میخاستن سیدرسول بذارن تو مزار زینب سادات دختر کوچلوش بابا... بابا میکرد... خیلی سخت بود من که فکر نکنم یه درجه از صبر مائده سادات داشته باشم هفتمین روز شهادت سید رسول بود مرتضی داشت منو میبرد خونه خودشون نمیدونم چرا تواین هفت روز انقدر آروم شده.. انگار میخاد چیزی بهم بگه اما نمیتونه :بانـــــــو...ش 🔗🍃 🌹 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa⃟🌸