ســائــلِ نُـــور
قسمت دوم✌️ خوب این قسمت راجب افلاطونِ یعنی شاگرد سقراط👨🏫
قسمت سوم☺️
این قسمت هم ادامه قسمت دومه
میرسیم به اینکه افلاطون خدا رو با چه مثال هایی یاد میکرد😉
خیلی از افلاطون شناسان معتقد هستن که مثال خیر و صانع(دمیورژ¹)هر دو نام های دیگر خداوند. اونا میگن دمیورژ همون خداست اما در مرتبه خلق جهان
اما مثال خیر فقط اشاره به ذات خدا داره و میگن اگه گاهی افلاطون از خدایان نام میبرد به معنای اعتقاد به چند خدایی نیست😕
بلکه برای ارتباط برقرار کردن با جامعه( آتن²) که به شدت مشرک هستن استاد افلاطون یعنی سقراط رو هم بخاطر مخالفت با خدایان محاکمه کردن و به قتل رسوندن🤧
افلاطون تلاش میکرد خداوند(مثال خیر)رو در جایگاهی قرار بده که هیچ موجود دیگه ای نمیتونه به اون جایگاه برسه🕋
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
¹)معنی صانع و ناظم است
به عنوان علت فاعلی جهان معرفی کرد
²)یک دولتشهر مهم در منطقه آتیکا یونان بود که برای سامان دادن به نظام دموکراسی و همچنین رهبری اتحادیه دلوس بر ضد ایران هخامنشی و اسپارت در جنگهای ایران و یونان و جنگ پلوپونز معروف است
پارت اول. پارت قبل
#پارت_سوم
ما هرگز نمیخواهیم این اتفاق بیفتد و از آنجا که دوست نزدیک خدای روشنایی هستی من به نمایندگی از همه به پیش تو آمده ام تا آرزو کنی من و دوستانم از خدای روشنایی جدا نشویم .
-بسیار خوب؛ کنجکاو شدم این موجود را ببینم. و اما درباره درخواست شما باید بگویم این آرزو نیست. از ویژگی های خدای روشنایی اینست که اگر در دل و ذهنتان او را بخوانید و خواسته ای از او داشته باشید او خواسته شما را برآورده میکند؛ من برای شما آرزو نمیکنم خدای روشنایی را در دل میخوانم و از او میخواهم شما را از اشتباه و جدایی از مسیر خودش مصون دارد.
پس از اینکه لوسیفر تنها شد در دل خدای روشنایی را خواند و خواستار مصونیت همه دوستانش شد اما نسیان او را از دعا برای خود و یارانش بازداشت. تقصیری هم نداشت، آخر از لحظه ای که درباره ی موجود جدید شنیده بود در بهت فرو رفته و با خود حرف میزد
آن موجود جدید چه ویژگیهایی میتواند داشته باشد که خدای روشنایی از خوشحالی در پوست خود نمیگنجد؟ مگر چه ویژگی هایی او دارد که من ندارم؟ من رئیس یک قبیله پرجمعیت هستم و یاران زیادی دارم چگونه میشود که یک موجود جدید نور چشمی خدای روشنایی شود و جای مرا نزد او بگیرد؟
بهتر است قبل از اینکه همه به دیدن این موجود بیایند به آنجا بروم و او را ببینم.
لوسیفر عادت به قدم زدن نداشت. کافی بود چشمان خود را بر هم گذارد تا در کمترین واحد زمان در هرکجا میخواهد چشمانش را از هم بگشاید. بنا به عادت همیشگی چشمانش را بست و درست در مقابل آن موجود تازه خلق شده چشمان خود را باز کرد، اما یک چیزی خیلی عجیب بود. خدای روشنایی موجود جدیدش را پوشانده بود تا کسی نتواند رازی از این موجود کشف کند. لوسیفر پرده را از روی موجود جدید کنار زد و شگفت زده شد .
این دیگر چیست؟ یک مجسمه ی ِگلی؟ همین است تمام آن چیزی که خدای روشنایی را اینگونه خوشحال کرده است؟ فکر نمیکردم روزی برسد که خدای روشنایی را با چنین رفتار عجیبی ببینم.
پرده را مجددا روی مجسمه کشید و با پوزخندی مملو از تمسخر خدای روشنایی چشمانش را بست و به منزل خود بازگشت. اگرچه لوسیفر آن مجسمه را دیده بود اما لحظه ای نمیتوانست او را فراموش کند، آخر سابقه نداشت خدای روشنایی کاری بدون فلسفه انجام دهد. کمی که گذشت به جمع دوستانش پیوست و به مجلس رونمایی از آن موجود رفت. آنچنان ذهنش درگیر آن موجود بود و به بهت فرو رفته بود که قادر نبود تنها با بستن چشمانش به آن محل برسد و برای اولین بار بود قدم زنان برای دیدن چیزی میرفت. کسی چه میداند؟ شاید این خود نشانه بود، بهرحال قدم زدن لوسیفر و اینکه او قادر به استفاده از نیروهایش نبود موضوعی بود که دوستانش برای اولین بار مشاهده میکردند.
دیگر کسی نمانده بود و همه آمده بودند؛ چند نفری که میدانستند این چه موجودی است که خدای روشنایی خلق کرده سعی در منصرف کردنش از رونمایی این موجود داشتند:
+همه تو را با دانایی و قدرتت میشناسند تو با رونمایی ازین موجود به دست خود آبرویت را خواهی برد. آخر این چه موجودی است که اینچنین تو را ذوق زده کرده است؟ یک موجود خاکی که دیگر اینقدر تعریف و تمجید ندارد. از کجا معلوم که این مجسمه ی خاکی روزی نرسد که دست به خرابکاری بزند؟ آن روز چطور سرت را میان دوستان باال خواهی گرفت؟ میخواهی این موجود جدیدی که خلق کردی از تو اطاعت کند؟ خب ما از تو اطاعت میکنیم، دیگر چه میخواهی؟
خدای روشنایی تنها یک جمله گفت:
#ادامه_دارد...
پارت بعد
ارسطو که از استدلال و منطق قوی برخوردار بود تلاش کرد که برهان هوایی بر وجود خدا و مبدا نخستین جهان ارائه کنه
این استدلال ها هرچند قدم اولیه بود ولی از استحکام خاصی برخوردار بود و زمینه قدم های بعدی رو فراهم میکرد
به طور کلی هر جا یک خوبتر و بهتر وجود داره،خویترینی و بهترینی هم هست
حالا در میان موجودات خوبتر و بهتری از برخی دیگر هستن
پس،حقیقتی هم که خوبترین و بهترین باشد وجود داره که از همه برتره و این همون واقعیت الهیه
این برهانی که ارسطو گفت برهان درجات کماله
منظور ارسطو اینه که(هرگاه دو موجود با یک دیگر مقایسه شوند و گفته شود یکی کاملتر و خوب تر از دیگری است،باید یک کامل مطلق و یک خوب مطلق وجود داشته باشد که بتوانیم آن دوموجود را با این وجود کامل مقایسه کنیم و هر کدوم که به این وجود نزدیک تر باشه برتر از اونه که دورتر باشه،ناقص تر به حساب میاد☺️
شمایی که رأی ندادی
هنوزم وقت داری سرنوشت خودت و دوستت و کشورت رو رقم بزنی😉🚶♂
ســائــلِ نُـــور
شمایی که رأی ندادی هنوزم وقت داری سرنوشت خودت و دوستت و کشورت رو رقم بزنی😉🚶♂
خب اینم بگم و التماس دعا ✋👇
ســائــلِ نُـــور
خب اینم بگم و التماس دعا ✋👇
تویی که رای ندادی !
تو که واسه خودت ارزش قائل نشدی
و انتخاب رو به ما سپردی
پس راحت باش ما به جات تصمیم گرفتیم
فقط اینم یادت باشه توی امور زندگی نزار بقیه برات تصمیم بگیرند
#تلنگرانه
اگر در مسـیر معنوی بیحال شدید،
توقف نکنید!باید دسـت و پا بزنید تا
حال پیدا کنید! با تلاوت قرآن، با
مناجات، با این مکان و آن مکان..
بالأخره باید از این بیحالی خارج شوید؛
و الّا یواش یواش شیطان شما را میبرد!
-آیتاللهقاضی . . .
#تلنگرانه
-میگفت..
توجهات به هرچه باشدقیمت
تو همان است..
اگر توجهات به خدا و خوبان باشد،
قیمتی میشوی🌱
ســائــلِ نُـــور
قسمت چهارم☺️ بعد از سقراط و افلاطون میرسیم به ارسطو
قسمت پنجم
بعد از خوندن نظریه های
سقراط و افلاطون و ارسطو میریم سراغ دوره جدید اروپا✅
با شکل گیری دوره جدید اروپا از قرن چهاردهم و پانزدهم و پیدایش دو جریان عقل گرا و تجربه گرا تو فلسفه در باره خدا نیز دیدگاه های متفاوتی ظهور کرد،که به گونه ای ریشه در این دو جریان داشت.
دکارت
فیلسوف عقل گرای قرن هفدهم که تو یکی از استدلال های خودش برای اثبات خدا میگه:
ســائــلِ نُـــور
دکارت فیلسوف عقل گرای قرن هفدهم که تو یکی از استدلال های خودش برای اثبات خدا میگه:
من از حقیقتی نامتناهی و دانا و توانا که خود من و هر چیز دیگری که به وسیله او خلق شده ایم تصوری دارم.این تصور نمیتواند از خودم باشد زیرا من موجودی متناهی ام.این تصور از هیچ موجود متناهی دیگری هم نیست،پس این تصور از یک موجود نامتناهی است که چنین ادراکی را به من بدهد☺️
این نظریه دکارت بود
تا اینجا رو داشته باشید تا قسمت بعدی بریم سراغ فیلسوف بعدی😎