🌿 براۍدسترسيراحتتر افرادۍڪهبراۍخوندن #رماݩدختربسیجی تازه بهجمعماپیوستن...⇩
🍊پارت1
https://eitaa.com/GHELICH_IR/865
🍊پارت10
https://eitaa.com/GHELICH_IR/1037
🍊پارت20
https://eitaa.com/GHELICH_IR/1221
🍊پارت30
https://eitaa.com/GHELICH_IR/1441
🍊پارت40
https://eitaa.com/GHELICH_IR/1703
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
00:00
بِخوآنێدمَـــــرآ
ٺااِسٺِجابټڪنمـ شُمـــآࢪا(:🌱
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
Your story.mp3
2.41M
صوت فری استایل «Your story»
عاشقانه ی امام حسینی(علیهالسلام)
به زبان انگلیسی 💛
#your_story🖤
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲 𝐋𝐢𝐯𝐞𝐬 𝐈𝐧 𝐌𝐞
قصہتوهمیشہدࢪۆجودݥزندھاسٺ.
𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐏𝐮𝐫𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞
اینعشــــ♡ـقخاݪص،
𝐒𝐞𝐭𝐬 𝐌𝐞 𝐅𝐫𝐞𝐞
بہمنحسرهایۍمےبخشد.
~•~ ~•~ ♫︎𝒀𝒐𝒓𝒆 𝑺𝒕𝒐𝒓𝒚♫︎ ~•~ ~•~
#your_story🖤
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 42 پوزخندی زد و گفت:"شوخی جالبی نیست!" با جدیت گفتم:"من شوخی نکردم!" همانطور ک
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 43
لبخندی پهن روی لبم نشست و به مرسانا که سعی داشت از پام بالا بیاد و روی زانوم بشینه نگاه کردم؛بابا به پشتی مبل تکیه داد و درحالی که به مرسانا نگاه میکرد،گفت:
+دلم به حال این بچه میسوزه که همیشه باید شاهد دعوای پدر و مادرش باشه...مادرت و آیدا فکر میکنن من باور میکنم که سعید دم به دقیقه برای کارش به شهرستان میره؛بیاختیار به آیدا که در حال چیدن میز شام بود نگاه کردم،او خوشگل بود و بیشتر وقتا هم آرایش داشت و همیشه گرونترین لباسها رو میپوشید تحصیل کرده بود ولی هیچ وقت سر کار نرفت و بیشتر وقتش با دوستاش میگذشت،سعید هم از نظر تیپ و شخصیت آدم خوبی بود ولی نمیدونم چرا همیشه با هم دعوا داشتن و آیدا توی ماه چند بار قهر میکرد و از خونهشون بیرون میزد.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-به نظرتون این درسته که ما کنار بایستیم و کاری نکنیم؟
+من با سعید حرف زدم یعنی یه جورایی دعواش کردم ولی هرچی که من گفتم اون سرش پایین بود و حرفی نزد
-به نظر من سعید آدمی نیست که بیخود دعوا راه بندازه
+منم فکر میکنم بیشتر خواهرت مقصر باشه من نمیخوام روش بهم باز بشه ولی تو از مادرت بخواه باهاش حرف بزنه و اگه اون جواب درست و حسابی بهش نداد از سعید بپرسه مشکلشون چیه
-من یه بار به مامان گفتم که همه تقصیرها رو نندازه گردن سعید و از آیدا توضیح بخواد ولی اون بهش برخورد و گفت دخترِ من همه چی تمومه
ولی بازم چَشم دوباره بهش میگم
بابا دیگه حرفی نزد و من مشغول بازی کردن با مرسانا شدم.
صبح روز شنبه بود و من در سکوت اتاق به تماشای بارون پشت دیوار شیشهای وایستاده بودم و قهوهام رو مزه مزه میکردم؛که با صدای زنگ تلفن از پنجره فاصله گرفتم وگوشی رو روی گوشم گذاشتم...
صدای نازی توی گوشم پیچید که گفت:
+آقا یه آقایی پشت خطه و میگه با شما کار داره ولی خودش رو معرفی نمیکنه!
در موردش کنجکاو شدم و گفتم به تلفن اتاقم وصلش کنه؛ثانیهای بعد صدایی که عجیب برام آشنا بود توی تلفن گفت: +سلام آقای مهندس جاوید حالتون خوبه؟
-سلام شما؟
+من و شما یه بار همو دیدیم و با هم گرم احوالپرسی کردیم یادتونه جلوی شرکت!
-یادمه خب که چی؟
+هیچی من فقط زنگ زدم بگم اگه آرام قرار نیست مال من بشه پس مال دیگری هم نمیشه
-اونوقت کی می خواد نذاره که بشہ؟
+من!
-هه اولا که تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی ثانیا اون یه بار به تو جواب رد داده و حتی توی بدترین شرایط هم حاضر نشد بهت جواب بده پس بیخود تلاش نکن
+اون مال من شده بود که تو پیدات شد و همه چی رو خراب کردی ولی منم نمیزارم مال تو بشه و برای اینکه بدونی میتونم اینکار رو بکنم بهت میگم که اون امشب بعد مهمونی به خونهشون بر نمیگرده
با عصبانیت غریدم:
-تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی؛ولی صدای بوقی که توی گوشم میپیچید نشون میداد اون بعد گفتن حرفش تماس رو قطع کرده و حرفم رو نشنیده
دستم رو عصبی توی موهام کشیدم و با خودم گفتم؛محاله آرام اهل مهمونی باشه؛با این حرف بیخیال گوشی رو روی تلفن گذاشتم و به پشتی صندلی تکیه دادم ولی فکر آرام و تهدید مرَده، آرامم نمیذاشت و دلشوره رو به دلم به انداخته بود،شمارهی مبینا رو از لیست مشخصات کارمندا پیدا کردم و باهاش تماس گرفتم و ازش خواستم بدون اینکه جلب توجه کنه به اتاق من بیاد
از زمان قطع کردن تماس تا اومدن مبینا چند ثانیهای بیشتر طول نکشید که به اتاقم اومد و بعد سلام کردن با لبخند گفت:+من در خدمتم
برای اولین بار بود که خجالت میکشیدم از زیر دستم چیزی بخوام ولی مثل همیشه ژست آدمای ریلکس رو به خودم گرفتم و گفتم:
-میخوام از خانم محمدی در مورد رفتنش به مهمونی بپرسی
لبخند زد و با تعجب گفت:
+شما از کجا میدونین که آرام قراره به مهمونی بره؟
-مگه می خواد بره؟
+اره!
-کِی؟
+امشب، مهمونی برای تولد دوستشه
✍🏻میم.الف