شمیم گل نرگس
#رمان 💚 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن #قسمت100 سه روز از امدن آرش و مادرش گذشته بود. رو
#رمان 💚
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
#قسمت101
به آرومی گفت:
–آخه یکی از دوستهام هم میگفت، اکثر استاداشون این کاندیدا رو تایید کردند. می گفت، قول داده واسه خانما شغل ایجاد کنه.
در دلم به سادگی سعیده افسوس خوردم. واقعا آزموده را آزمودن خطاست...
یک هفته گذشت، ولی خبری نشد. کلاس هارا هم یه خط در میان میآمد و احساس می کردم عجله دارد که زود برود.
وقتی با مادر صحبت کردم و از نگرانیهایم گفتم، گفت:
– میتونی باهاش صحبت کنی و دلیل کارهاش رو بپرسی.
ولی یه وقت از روی عجز صحبت نکنی با غرور صحبت کن و تاکید کن که نگران شدم احساس کردم حالتون زیاد خوب نیست. اصلا هم به مسئله ی خواستگاری اشاره نکن.
البته سعیده نظر دیگری داشت، می گفت:
– توام خودت رو بیشتر از اون بگیر و اصلا ولش کن و بی خیالش بشو. ولی با نگرانیام چه میکردم. یادمه وقتی من دو روز دانشگاه نیامدم او به هر طریقی که می توانست از من خبر گرفت، باورم نمیشد کسی که آنقدر حرف از دلتنگی می زد الان در این حد پر تحمل شده باشد. حتما اتفاقی افتاده است.
از طرفی دلم هم برایش خیلی تنگ شده بود.
وقتی غمگین می دیدمش جگرم کباب می شد. گرچه از دستش ناراحت بودم ولی خودم را دلداری میدادم که حتما از طرف خانوادهاش تحت فشاراست.
وقتی در محوطه دیدمش درحال صحبت کردن با گوشیاش بود. اخم هایش در هم بودو انگار چیزی را توضیح می داد.
اینجا نمیشد حرف بزنیم.
گوشیام را برداشتم و نوشتم:
–سلام. میشه بعد از کلاس بیایید جای همیشگی حرف بزنیم.
از دور نگاهش می کردم تا عکس العملش را ببینم.
وقتی مکالمهاش تمام شد متوجه پیامم شد. بعد از خواندنش، دستش را عصبی داخل موهاش بُرد و نشست روی جدول کنار باغچه و چشم دوخت به گوشیاش.
کارهایش نگرانم می کرد.
دیدم چیزی تایپ می کند. به دقیقه نکشید که پیامش آمد.
سلام. حالتون خوبه؟ واقعا شرمنده ام، میشه خواهش کنم بذارید برای بعد؟
با خواندن پیامش استرس گرفتم، کلی فکرو خیال تا دندان مسلح به ذهنم هجوم آوردند. پس واقعا اتفاقی افتاده، چون آرش همیشه از خدا می خواست که با هم حرف بزنیم. یعنی چه شده است؟
فکرو خیال را با بلند شدنم خلع سلاح کردم. باید حرف میزدیم. مطمئن بودم ناراحتیاش به من مربوط میشود. دیگر کلاس برایم مهم نبود. نمیتوانستم صبر کنم.
به طرفش راه افتادم، قلبم تند تند میزد و پاهایم برای حرکت کردن سنگین شده بودند.
همانجا نشسته بود. انگار او هم توان بلند شدن نداشت.
سرش را تکیه داده بود به دست چپش که به صورت قائم روی زانویش قرار داشت و انگشتهایش داخل موهای پر پشت سرش محو شده بودند.
گوشیاش دست راستش بودو انگار مطلبی رابالاو پایین می کردو می خواند.
کفشهایم اسپرت بودند و متوجه صدای پایم نشد ولی به خاطر آفتابی بودن هوا، سا یه ی درازم جلوتر از خودم نمود پیدا کرد.
سرش را بالا آورد تا ببیند سایه متعلق به کیست.
با دیدنم جا خورد و بلند شدو سلام کردو سرش را پایین انداخت.
آرام جواب سلامش را دادم و گفتم:
– می خوام باهاتون حرف بزنم.
با دست اشاره کردبه طرف سالن دانشگاه و گفت:
– الان که کلاس...
حرفش را بریدم و جدی گفتم:
–اونقدر نگرانتون هستم که نمی تونم تا بعد از کلاس صبر کنم.
کیفش را در دستهایش جابجا کردو گفت: –حالا بریم سر کلاس بعدا حرف می زنیم.
بعدهم پا کج کرد به طرف سالن که برود.
– لطفا الان. چون می ترسم بعد از کلاس مثل بقیه ی روزها زود بذارید برید.
نگاهی به دستم انداخت و غمگین گفت:
– باشه میام. شما جلوتر برید من میام. یه وقت براتون بد میشه بچه ها مارو با هم ببینند. از حرفش قلبم تکان خورد، نکند همه چیز تمام شده باشد. سعی کردم به خودم مسلط باشم.
دسته ی کیفش را رها کردم و عمیق نگاهش کردم. لبخندی زدو گفت:
– مطمئن باشید میام. من زیر حرفم نمیزنم.
از لبخندش جان گرفتم و گفتم:
–اینم یه دلیل دیگه.
چشم از چهره متعجبش برداشتم وبه طرف بوستان پشت دانشگاه راه افتادم.
کمی طول کشید که بیاید با خودم فکر می کردم آدم اگر بخواهد می تواند خصلت های خوب دیگران را پیدا کند، پس زیاد هم سخت نیست. اینطوری شاید خصلتهای بد دیگران برایمان کم رنگتر شود.
با صدای خش دارش که برای من قشنگ ترین آهنگ بود به خودم آمدم.
–ببخشید که دیر کردم تلفنم زنگ خورد نمیشد جواب ندم و بعد
با فاصله کنارم نشست.
سرش پایین بود دیگر مثل قبل نگاهم نمی کرد. مدام نگاهش را می دزدید بالاخره سرش را بالا آوردو گفت:
– من از شما خیلی شرمنده ام باید زودتر براتون توضیح می دادم که نگران نشید.
ولی هر روز با خودم می گفتم شاید فردا اوضاع درست بشه و نیازی نباشه از این مشکلات حرفی بزنم. ولی نشدو این فردا فردا کردنا تقریبا یه هفته طول کشید...
شمیم گل نرگس
#رمان 💚 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن #قسمت101 به آرومی گفت: –آخه یکی از دوستهام هم می
#رمان 💚
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
#قسمت102
از حرف هایش نگران تر شدم و گفتم:
– میشه زودتر بگید چی شده؟
ــ راستش اون روز که از خونه شما آمدیم مامانم به کیارش، برادرم و خانمش زنگ زد که بیان و باهاشون صحبت کنه.
برادرم تقریبا تو جریان بود.
ولی بازم بعد از این که با همسرش آمد مامان براشون همه چیز رو موبه مو تعریف کرد
همین که حرف هایش تموم شد، کیارش پوزخندی زد و از مامان پرسید، شما چی گفتید؟
مامان جواب داد:
–آرش قبول کرد.
هردوتاشون دهنشون از تعجب باز موندو کیارش گفت که کار احمقانه ای کردم.
بعد آرش سرش را پایین انداخت وادامه داد:
–بعدشم یه حرف هایی زد که نباید میزد ولی من تحمل کردم و حرفی نزدم به خاطر این که احترام برادر بزرگترم رو نگه داشته باشم.
جلو مژگان حرف هایی زد که من الان نمی تونم جلو شما بگم، وقتی توهینش به من تموم شد، شروع کرد به شما توهین کردن. اولش چند بار بهش تذکر دادم که بس کنه و دیگه ادامش نده ولی اون ول کن نبود هر چی می گفتم داری تهمت میزنی، اشتباه می کنی، تو که هنوز ندیدیش ولی اون گوشش بدهکار نبود می گفت این جور دخترا، اون چیزی نیستند که نشون میدن...
بعد نگاه شرمگینی به من انداخت و گفت:
–باور کنید حرف هاش غیر قابل تحمل بود، یه حرفی زد که دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و یه سیلی زدم توی گوشش.
باشنیدن این حرف، هینی کشیدم و دستم را جلوی دهانم گذاشتم و نگاهش کردم. ادامه داد:
–آره نباید می زدم ولی حرف اونم اصلا درست نبود جلوی مادرم و مژگان.
اونم یقه ی من رو گرفت و گفت:
–هنوز خبری نیست به خاطر اون زدی توی گوش من؟ بعد یه مشت حواله ی صورتم کردو درگیر شدیم.
بیچاره مامانم و مژگان ترسیده بودندکه همش جیغ می زدند، بالاخره من کوتاه آمدم و اجازه دادم هر چی دلش می خواد بزنه که یهو دیدیم مامان قلبش رو گرفت و نقش زمین شد.
کیارش وقتی حال مامان رو دید من رو ول کردو دوید سمتش و زود رسوندیمش بیمارستان.
دکترا گفتن به خاطر شوک عصبی که بهش وارد شده سکته ی قلبی رو رد کرده.
سرم را بین دست هایم گرفتم و زیر لب گفتم:
–ای خدا!
البته بعد از "امآرآی" و نوار قلب و وآزمایش هایی که انجام دادندگفتند:
–گرفتگی عروق از قبل داشتن و این استرس و شوک باعث شده خودش رو نشون بده. چند روز بستری شد تا آنژیو شد.
سرم را بالا آوردم و گفتم:
–الان حالشون خوبه؟
–آره خدارو شکر.
نفس راحتی کشیدم.
– خدارو شکر. پس حالا که حالشون خوبه، دیگه ناراحتی نداره...خداروشکر به خیر گذشته.
با استرس بلند شد. شروع کرد به راه رفتن به چپ و راست و گفت:
– آخه همش این نیست.
با تعجب گفتم:
– گفتن بیماری دیگه ای هم داره؟
دوباره نشست و گفت:
– هنوز خودم تو هنگم، چطور به شما بگم.
نالیدم وگفتم:
–کس دیگه ای هم مریضه؟
انگشت هایش را در هم گره زدو گفت:
–مامانم ازم خواسته، با برادرم آشتی کنم و بهش بگم پشیمون شدم از ازدواج با تو...
بند دلم پاره شد انگار ناگهانی در استخر آب یخ، پریدم. بی حرکت فقط نگاهش کردم.
او هم زل زد به من، آنقدر نگاهش گرم و عاشقانه بود که اینبار رگهایم گرم شدن، یخشان ذوب شد و دوباره خون در کل بدنم جریان پیدا کردواحساس کردم، کم کم خون گرم به طرف صورتم راه افتاد.
با شنیدن صدایش که با مهربونی صدایم زد گُر گرفتم.
–راحیل.
چشم هایم توان نگاه کردن به صورتش را نداشت.
#ࢪمانگونھ
«بِسم الله الرحمن الرحیم»
❤️ سلام امام زمان مهربانم
صبحتان بخیر ❤️
به رسم شروع روزهای انتظارمان می خوانیم:
💠يا اللّٰهُ یا رَحْمَانُ یا رَحیم،يَا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّتْ قَلبی عَلی دینِک
💠دعای زمان غیبت؛
▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّك
▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَك
▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی
💠توسل به امام زمان(عج)؛
يا وَصِيَّ الْحَسَن وَ الْخَلَفَ الْحُجَّهَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِيُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه، يَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَي خَلْقِه يَا سَيِّدَنا وَمَولانا،
إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِكَ إلَي اللَّه و قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَیْ حَاجَاتِنا،یا وَجِيهاً عِنْدَاللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَاللَّه
🌀به امید آنکه امروز را آنگونه بگذرانیم که شایسته ی نام "رفقای مهدی(عج)" باشیم🌀
🌹وعده ما هر روز صبح دعای عهد🌹
❤️ منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه) ❤️
ان شاء الله هر روز صبح
همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه
با 🌺امام زمان (عج)🌺
✨دُعـٰـــــــای عـَــــــهـْــــــد✨
❤بِــســمِ اللّٰه اَلرَحــمٰنِ اَلرَحیم❤
🌸اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ] الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ [بِاسْمِكَ] الْكَرِيمِ وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَ مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا حِينَ لا حَيَّ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى وَ مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يَا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ،
🌸اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّي وَ عَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [كِتَابُهُ] وَ أَحَاطَ بِهِ كِتَابُهُ [عِلْمُهُ] اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ] وَ الْمُحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِكَ حَتْما مَقْضِيّا،
🌸فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِرا كَفَنِي شَاهِرا سَيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِيَّكَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ،
🌸حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِكَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكَامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ،
✋🏻 آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنى، و در هر مرتبه میگويى:
🌹 الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ 🌹✨
❤️ ظهور نزدیک است ❤️
💠 از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده :
✨ هركس #چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از يـاوران قائم ما باشد و اگـر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود، خدا او را از قــبـر بيرون آورد كه در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالى بر هر كلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد و هزار گناه از او محو سازد.
#دعای_عهد
دانلود+دعای+عهد+علی+فانی.mp3
6.27M
#دعای_عهد
باصدا وصوت دلنشین علی فانی
هدیه می کنیم به امام زمانم
سعی کنیم هر روز حتما دعای عهد را بخوانیم و با امام زمانمان عهد ببندیم که یاور او هستیم چه درزمان غیبت و چه در هنگام ظهور ان شاءالله🤲
42.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 اسلحه های آخر الزمان
#استاد_رائفی_پور
🥀⃟•✍کپی مطالب باذکر صلوات به نیت سلامتے و تعجیل در فرج مولے جایز است
42.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 اسلحه های آخر الزمان
#استاد_رائفی_پور
🥀⃟•✍کپی مطالب باذکر صلوات به نیت سلامتے و تعجیل در فرج مولے جایز است
#لغتنامهمهدویت ۱۴
🔸ر- رجعت کنندگان
💢روایات مربوط به رجعت کنندگان به دنیا متعدد هستند که برخی از مهمترین آنها میپردازیم:
💠امام صادق علیهالسلام فرموده اند:
💢هیچ مومنی کشته شده نیست مگر اینکه باز میگردد تا به مرگ طبیعی از دنیا برود و برنمیگردد مگر مومنان محض و کافران محض.*۱
💢اولین کسی که به دنیا برمیگردد، حسین بن علی(علیه السلام) و یارانش هستند، و نیز یزید بن معاویه و یارانش، که حضرت یک یک آنان را به هلاکت خواهند رساند*۲
💢همراه قائم ۱۳ زن خواهند بود… برای مداوای مجروحین و رسیدگی به مجروحان…*۳
💢در برخی روایات آمده امام زمان هنگام رحلت، سر بر زانوی امام حسین نهاده و جان میدهد و امام حسین کفن و دفن ایشان را انجام میدهند و ایشان سالهای بسیار زیاد پس از حضرت مهدی حکومت خواهند کرد*۴
📚۱-تفسیر قمی، ج۲؛
۲-تفسیر عیاشی، ج۲؛
۳-دلائل الامامه، ص۲۵۹؛
۴-کافی، ج۸ ص۲۰۶
نام:بچه هیئتی
صدا:گرفته
خوراک:غذای هیئت
خانه مادری:هیئت، کربلا
ورزش:سینزنی،هروله
کولهبار:غم عشق ارباب
رهبر:مهدی فاطمه
تکهکلام:یا علی
آرزو:ظهور مولا
شغل:نوکر خانم رقیه
مالو ثروت:فقط غلام
❤️🩹
نامہاے از طرف پدرت: حــجــت ابـن الـحـسـن الــعـســکـرے💚
دیدے وقتے یه آشناے قدیمے رو میبینے
چطور باهاش گرم میگیرے؟
هے میگی دلم برات تنگ شده!
ولے . . .
یہ آقایی هم هست
کہ ما فراموششون میڪنیم..💚
ولے اون همیشہ حواسش به ما هست ،
همیشہ هوامونو داشتہ و داره؛
رفیق!!!
مبادا یہ وقتے دلسرد بشے و بگے چون این گناه رو کردم
دیگہ امام زمان منو دوست نداره، دیگه حواسش بہم نیست . . .😔
مگہ نشنیدے که میگن: صد بار اگر توبہ شڪستی باز
آقا منتظرتہ که تو برگردے !!
تو فقط برگرد خودش همہ جوره هواتو داره
مبادا یہ وقتے از رحمت خدا ناامید شے رفیق:))
◼️ اضطرار برای فرج
🔵 چگونه ﻣﻀﻄﺮ ﺷﻮﯾﻢ؟
🌕 ﺩﻭ ﺷﺮﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻀﻄﺮ ﺷﺪﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.
1⃣ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺩﺟﺎﻝ ﻣﻨﺸﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﻧﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺪ ﮐﻔﺎﻑ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻭ ﺯﻫﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ.
2⃣ ﺷﺮﻁ ﺩﻭﻡ ﺧﻠﻮﺕ،ﺍﻧﺲ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻭﻟﯽ ﻋﺼﺮ(عجل الله فرجه) ﺍﺳﺖ، ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ.
🔹 ﺗﻤﺪﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﻭﻟﯽ ۸ ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ.
🔹 ﺍﻫﻞ ﺑﯿت علیهم السلام ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻭﯾﺪﻧﺪ.ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ، ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺭﺩ ﻓﺮﺍﻍ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺷﺮﻁ ﻇﻬﻮﺭ ﻋﺎﻡ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺷﺮﻁ ﻇﻬﻮﺭ ﺧﺎﺹ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ ﺷﺪﻥ ﺷﺨﺺ ﺍﺳﺖ.
🎙 #استاد_عالی
🏴اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🏴