eitaa logo
شمیم گل نرگس
353 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
77 فایل
.میگُفت: مُردَن را کِه هَمِه بَلَدَند، دِلَم‌شَهادَت میخَواهَد.🤍 در این دنیا بی تو زنده ماندن سخت است ، ولی ما‌میگوییم‌:‌شَهادَت‌کِه‌آسان‌اَست ، ✨️زنده‌مانده‌ام‌به‌عشق‌دیدن‌ظهورت‌... 🤲🏻🌱•|اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَجــے|•🌱❤️‍🩹
مشاهده در ایتا
دانلود
این هر شب تکرار می‌شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 💚دائم سوره قل‌هو الله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به 💔این کار عمر شما را با برکت می‌کند و 💔 مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید• رحمه الله علیه⚘ ❤️✨هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... 🌺سلامتی عج و تعجیل در ظهورش 🌺
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد؛ شاید دعای مادرت زهرا بگیرد... - آقا بیا تا با ظهور چشم‌هایت؛ این چشم‌های ما کمی تقوا بگیرد... - آقا بیا تا این شکسته کشتی ما؛ آرام راه ساحل دریا بگیرد... - آقا بیا تا کی دو چشم انتظارم؛ شب‌های جمعه تا سحر احیا بگیرد... - پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت؛ تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد... - آقا خلاصه یک نفر باید بیاید؛ تا انتقام دست زهرا را بگیرد... _ . شـبـتـون مـهـدوی...!💛🪴 .
شمیم گل نرگس
رمان🥦 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن #قسمت117 من می شناسمش ومی دونم که چقدر ظواهر ومادیات
🥥 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از حمام که بیرون آمدم و وارد اتاقم شدم و در کمدم را باز کردم پیراهن سفید ابریشمی‌ام نبود.از همانجا تقریبا فریاد زدم: – مامان اون پیرهن سفیدم کجاست؟ مامان گفت: –اونو می خوای چیکار؟ ــ مامان جان فکر کنم پیراهن رو می پوشن. ــ لوس نشو منظورم اینه الان میخوای چیکار؟ قبل از من مژگان گفت: – لابد میخواد حسابی آلاگارسون کنه دیگه ... مامان وارد اتاق شدو گفت: – اونو که دادمش اتوشویی. –مامان لطفا برید بیرون، اون که تمیز بود. همونجور که بیرون می رفت گفت: – به خاطر جنسش گفتم خشکشویی اتو کنه بهتره. شاید هفته دیگه لازم شد که بپوشی. _ باشه یه چیز دیگه می پوشم. باخودم گفتم: «پس مادر حواسش به هفته ی دیگر هست.» انگار مادر از من امیدوار تراست. پیراهن شیک دیگری پوشیدم و عطر همیشگی‌ام را زدم و از اتاقم بیرون رفتم. مژگان با دیدنم گفت: – دیگه داری کم کم مثل آقا دامادا میشیا. لبخندی زدم و گفتم: – اگه امروز اوکی رو از خان داداشم بگیرم هفته ی دیگه همین موقع ها به عنوان داماد میریم خونه ی عروس خانم. سرش را کج کردو گفت: –عروس هم خوشگله؟ بهت می خوره؟ ــ به نظر من که زیباترین دختریه که تا حالا دیدم. مژگان نگاهی به مادر که با لبخند رضایتی محو من شده بود انداخت و گفت:– آره مامان؟ خوشگله؟ مادر لبخندش را جمع کردو لبهایش را بیرون دادو گفت: –بد نیست، به هم میان. با تعجب گفتم: – بد نیست؟ مامان دیگه مادرشوهرگری درنیار. راحیل مثل فرشته هاست. مژگان اخم مصنوعی کردو گفت: –حالا ببینم اونم مثل تو اینقدر واست ذوق می کنه؟ از سوالش یکم جا خوردم و با خونسردی گفتم: – حالا من جلو شما این حرف هارو میزنم، جلوی اون مثل یه جنتلمن واقعی رفتار می کنم. مژگان خندید وگفت: – ببین همه ی روهاتو بهش نشون بده ها، مثل داداشت یه سری هاش رو نگه نداری بعد از ازدواج رو کنی، طرفت شوک زده بشه.. حرفش به من بر خورد و گفتم: –اگه زنم عمل شوک آوری انجام بده، عکس العمل شوک آوری هم ازم میبینه دیگه، این یه مسئله‌ کاملا طبیعیه دیگه.ــ پس گذشت رو واسه چی گذاشتن؟ با سر تأیید کردم و گفتم: به نکته‌خوبی اشاره کردی. من گذشت رو کلا سر لوحه زندگیم قرار دادم وگرنه الان با خان داداشم شام بیرون نمی رفتم. مامان خنده ای کردو گفت: –چون الان کارت پیشش گیره، وگرنه نمی رفتی. با تعجب گفتم: مامان! شما طرف پسرتی یا عروست؟ یه کم واسه این عروستم مادر شوهر گری دربیار دیگه چرا فقط واسه اون کوچیکه درمیاری؟هر دو خندیدند، بعد مادر رو به مژگان کردو گفت: –مادر یه کم برو تو اتاق من دراز بکش، باید بیشتر مواظب خودت باشی. مژگان لبخندی زدو بلند شدو موقع رد شدن از کنارم، مشتی حواله ی بازوم کردو گفت: موفق باشی.دستم را گذاشتم روی بازویم و گفتم: فردا پس فردا جلو راحیل از این حرکتا نکنیا اون خیلی حساسه. بی تفاوت به حرفم به طرف اتاق رفت.بعد از رفتن مژگان، مامان با اشاره صدایم کردو با اخم گفت: اینقدر جلوی مژگان از اون دختره تعریف نکن ناراحت میشه، الان بارداره حساسه مراعات کن دیگه.حالا راحیل خوشگل هست یا نیست مبارکه خودت باشه. اینقدر این چیزارو نگو.باتعجب نگاهش کردم. مامان! واسه مژگان مادری، واسه راحیل نامادری؟ خیلی تابلو طرفش رو میگیریا... تو صورتم بُراق شد و گفت من به خاطر خودت گفتم، سعی کن کلا آتیش‌حسادتش رو شعله ور نکنی چون خودتم توش می سوزی. الان تو متوجه این چیزا نمیشی ولی حرف من رو گوش کن و رعایت کن. خندیدم.مامان جان اکثر حرف های ما شوخیه، شما زیاد جدی نگیر ــ به شوخیم نگو. دستم را روی چشمم گذاشتم وگفتم‌چشم. بعد بوسیدمش و خداحافظی کردم.قبل از روشن کردن ماشین، به راحیل پیام دادم که: «دعا کن به خیر بگذره، دارم میرم با برادرم صحبت کنم.»بعد از این که ماشین را داخل پارکینگ رستوران پارک کردم، به طرف رستوران راه افتادم. دربانی که جلوی در ایستاده بود تا کمر خم شدودر را برایم بازکردو خوش‌آمدگویی کرد. وارد که شدم، یک نفر دیگر به استقبالم آمدو راهنماییم کرد. گفتم:یه جای دنج می خوام، یه میز دونفره. رستوران به دو قسمت سنتی و مدرن تقسیم شده بود. قسمت سنتی شلوغ بود. برای همین اشاره به یک میز، که گوشه‌ی سالن بود کردم و گفتم: –اونجا خوبه.صندلی را برایم عقب کشید. نشستم و گفتم:برای سفارش بایدصبر کنم مهمونم بیاد. تعظیمی کرد و رفت.گوشی‌ام را از جیبم درآوردم و چکش کردم. راحیل پیام داده بود: «انشاالله هر چی خیره همون بشه.»
شمیم گل نرگس
#رمان 🥥 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن #قسمت118 از حمام که بیرون آمدم و وارد اتاقم شدم و
🥥 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 گاهی از این بی خیالی‌اش لجم می گرفت.ولی پیامش آرامش را در من تزریق کرد.به کیارش زنگ زدم و پرسیدم:کجایی؟ گفت:چند دقیقه‌ی دیگه میرسم. صفحه ی گوشی‌ام را خاموش کردم و فکر کردم که چه حرف هایی به کیارش بگویم که کوتاه بیاید و دل خوری پیش نیاید. باید تمام زورم را می‌زدم، باید جوری حرف میزدم که بهانه‌ای نداشته باشد. سخت ترین کار این است که عصبانی نشوم و عصبانی‌اش نکنم.بالاخره آمد چند قدم به پیشوازش رفتم و دست دادم و روبوسی کردیم و دست آخر هم برای اولین بار شونه اش را بوسیدم. از کارم خوشش آمدو با کف دستش دوتا آرام به پشتم زد. بعد از این که غذا سفارش دادیم گفتم: خان داداش گفتم بیاییم اینجا دوتایی مردونه حرف بزنیم. خیلی کم لفظ خان داداش را به کار می‌بردم.فقط گه گاهی که می‌خواستم محبتم را نشانش دهم. اخم هایش را کمی باز کردو گفت: – از اولم باید همین کار رو می کردی. ــ من علت مخالفتت رو تا حدودی از خودت و بقیه شنیدم و بهتم حق میدم، تا یه حدودی هم درسته، ولی... اخمش را پر رنگ کردو گفت: –یعنی خودت می دونی کارت اشتباهه ولی میخوای انجامش بدی؟ سرم را پایین انداختم و گفتم: – از نظر خودم کارم درسته، کیارش باور کن راحیل با بقیه ی دختر ها فرق میکنه اون کاری به دیگران نداره، چرا فکر میکنی اگه اون عروس این خانواده بشه، از فردا هممون باید مسجدی بشیم؟ –وقتی خودشون گفتن ما اون مدلی عروسی می گیریم، وقتی شرط و شروط گذاشتن، وقتی از الان همه چیز رو شفاف گفتن، یعنی چی؟ یعنی فردا ما حتی بخواهیم یه مهمونی کوچیک مختلطم بگیریم، اولین کسی که ساز مخالف میزنه جنابعالی و خانم محترمتون هستید. ــ اگه مشکل شما جشن عروسیه، کلا عروسی نمی گیریم. مهمونی رو هم فوقش راحیل اگه نخواست نمیاد دیگه، من که میام. نفسش را پرحرص بیرون داد و گفت: – آخه مگه مغز خر خوردی که اینجوری ازدواج کنی؟ خب برو یکی رو بگیر که باهات پا باشه، اینجوری که همش عذابه... آرام گفتم: – عاشق که باشی هیچ چیز عذاب آوری وجود نداره. مگه یه مهمونی یا جشن چقدر اهمیت داره که به خاطرش می خوای خوشبختی من رو ازم بگیری؟ با صدای بمی گفت: –بدبخت میشی. حاضرم قسم بخورم از فردای عقدتون دعواهاتون شروع میشه، چون خیلی با هم فرق دارید، اینو بفهم. عشق و عاشقی همچین از سرت می پره که از هر چی عشق، متنفر میشی. حرفهایش کم‌کم عصبانی‌ام می‌کرد. ترجیح دادم حرفی نزنم و سکوت کنم. غذارا آوردند.کیارش شروع به خوردن کرد. خوبی‌اش این بود که خیلی شکمو بود و دربرابر غذا نمی توانست طاقت بیاورد.همانطور که می خورد نگاهی به من انداخت و دیدغرق فکرهستم و با غذایم بازی می کنم. چنگالش را داخل بشقابش رها کرد. – اینجوری مهمون دعوت می کنی؟ حرفی نزدم ... ادامه داد: –امروز که زنگ زدی گفتی برام پدری کن، فکر کردم دیدم تو این چند سال که بابا فوت کرده من برات کاری نکردم، تو درست گفتی، تنها جایی که باید حواسم به داداش کوچیکه باشه همین ازدواجشه. واسه همین همون موقع تصمیم گرفتم با این ازدواج موافقت کنم هر چند به ضرر هممونه البته بیشتر به ضرر خودته.....
شمیم گل نرگس
#رمان 🥥 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن #قسمت119 گاهی از این بی خیالی‌اش لجم می گرفت.ولی پ
🥥 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ولی قبلش باید متوجه میشدی کارت اشتباهه، از من گفتن، دیگه وقتی میگی آسمون باز شده و راحیل خانم ازش افتاده پایین و شده فرشته ی نجات تو و عامل خوشبختیت، من چی بگم. برو هرکاری دوست داری بکن. از حرف هایش حیرت زده شدم. با تعجب پرسیدم؟ –خان داداش درست شنیدم؟ یعنی هفته ی دیگه میای بریم خواستگاری؟ اخم هایش را باز کردو لبش کمی کش آمد. –چاره ی دیگه ام دارم؟ از ذوق بلند شدم و بغلش کردم و چند بار بوسیدمش و گفتم: – نوکرتم خان داداش. هیسی کردو گفت: – بشین بابا زشته. باخوشحالی نشستم و گوشی ام را برداشتم و شماره خانه را گرفتم. پرسید: حالا غذات رو بخور از دهن افتاد، کجا داری زنگ میزنی؟ ــ به مامان، می خوام از نگرانی درش بیارم. کیارش شروع کرد به خوردن و منم مختصر توضیحی به مادر دادم و شروع به خوردن کردم. حسابی اشتهایم باز شده بود. تازه فهمیدم چقدر گرسنه ام بوده است. غذایم که تمام شد. لیوان کیارش را از دوغ پر کردم و گفتم: –داداش واقعا ازت ممنونم. تو همیشه پشتیبانم بودی، چرا میگی کاری برام نکردی؟ تو همیشه حواست به من و مامان بوده، الانم میدونم این مخالفتها به خاطر خودمه... ولی من بهتون اطمینان میدم که راحیل اون چیزی که شما تو ذهنتونه نیست. کیارش فقط گوش کردو حرفی نزد. بعد هم متفکر جرعه جرعه دوغش را خورد. دنبال یک فرصت می‌گشتم تا پیامی به راحیل بدهم. ولی نمیشد کیارش حرکاتم را زیر نظر داشت. نمی‌ دانم در جز جز صورتم دنبال چه می‌گشت. –کیارش واسه پنج شنبه بعد از ظهر خوبه قرار بزاریم؟ با سر جواب مثبت دادو گفت: –حالا اونور حله دیگه؟... موافقن؟ با احتیاط گفتم: – بله، شرط و شروطاشونو گفتن دیگه، ماهم که قبول کردیم. ــ اون شرایط ضمن عقد مربوط به خودته. ولی عروسی رو نگیرید بهتره. چیه بابا این مسخره بازیا. ترجیح دادم سکوت کنم، تا یک وقت پشیمان نشود. بعد از حساب کردن میز هر کدام به طرف ماشینهایمان رفتیم و سوار شدیم. من بلافاصله گوشی را برداشتم و به راحیل پیام دادم. به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور📚 با اندکی ویرایش
شمیم گل نرگس
#رمان🥥 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن #قسمت120 ولی قبلش باید متوجه میشدی کارت اشتباهه، ا
🥥 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تا آخر شب منتظر جواب راحیل شدم، ولی خبری نشد. یعنی خوشحال نشد؟ فکر می‌کردم از خوشحالی زنگ بزند. ولی حتی جواب پیامم را هم نداد. نکند این بار آنها پشیمان شده‌اند. با خودم گفتم فردا کلاس داریم پس می بینمش و دلیل کارش را می پرسم. وارد محوطه دانشگاه که شدم، چشم گرداندم ولی راحیل نبود. سرکلاس نشستم. با خودم گفتم هر جا باشد بالاخره سرکلاس که می‌آید. چشم دوختم به در، ولی آخرین نفر استاد بود که آمد. دلم شور زد، گوشی را برداشتم پیام دادم: – کجایی؟ چرا نیومدی دانشگاه؟ آشوب بودم نکند اتفاقی افتاده است. فقط خدا می داند که چقدر فکر و خیال از ذهنم گذشت، مدام گوشی‌ام را چک می کردم، ولی راحیل جوابی نداده بود. تقریبا وسط های کلاس بود که دیگر طاقت نیاوردم و از کلاس بیرون زدم، تا با راحیل تماس بگیرم. همانطور که در سالن قدم زنان به طرف محوطه می رفتم، گوشی را از جیبم در آوردم و سرگرم گرفتن شماره‌ی راحیل شدم تا خواستم از پیچ سالن به طرف محوطه بپیچم، همانطور که محو گوشی‌ام بودم با فردی برخورد کردم. گوشی‌ام نقش زمین شد و بازوی کسی که بهم بر خورد کرده بود با بازویم برخورد کرد. برای چند لحظه نگاه هایمان در هم گره خورد. چقدر این چشم ها برایم آشنا بود، خودش بود، راحیل، تمام نگرانی هایم به سرعت نور پرواز کردند و جایش را به هیجان و تپش قلب داد. راحیل فوری خودش رو کشید عقب و از خجالت سرخ شد. سرش را پایین انداخت و گفت: – ببخشید، اونقدر عجله داشتم که شمارو ندیدم. لبخندی زدم و کمی خم شدم و یک دستم را روی سینه‌ام و دست دیگرم را پشتم گذاشتم و گفتم: –خدارو شکر که علیا حضرت، بالاخره تشریف فرما شدندو قدم به روی چشمان تابه تای من گذاشتند و این دانشگاه رو با تمام خدم و حشم به وجد آوردند و از حضورشون همه جا رو نورانی کردند و... همانطور که خم میشد تا موبایلم را از روی زمین بردارد، چشمی به اطراف چرخاند وحرفم را بریدو آرام گفت: –هیسس، آخه الان چه وقت این حرف هاست. بعد گوشی را مقابلم گرفت و شرمنده گفت: – خداکنه چیزیش نشده باشه. گوشی را گرفتم و به چشم هایش نگاه کردم و گفتم: – فدای یه تار مژگانت بانو، کمی که به چشم‌هایش دقیق شدم متوجه‌ی ورمشان شدم. انگارمتوجه نگاه سوالی من شد، برای همین سریع نگاهش را به زمین دوخت_ برم ببینم استاد اجازه میده بشینم سرکلاس؟ تا خواست از جلویم رد بشود بند کیفش را که از روی چادر عربی‌اش روی دوشش انداخته بود گرفتم. –یه دقیقه وایسا. بدون این که نگاهم کند ایستاد. مهربان گفتم: – منو نگاه کن. نگاهم نکرد و گفت: – به اندازه کافی دیرم شده، باید زودتر برم سر کلاس. ــ باشه، فقط الان نگاهم کن، آرام سرش رو بالا آورد. با ابرو اشاره کردم به چشم هایش و گفتم: –گریه کردی یا از کم خوابیه؟ اصلا چرا اینقدر دیر کردی؟ بند کیفش را از دستم کشیدو گفت: –میشه بعدا حرف بزنیم، الان وقتش نیست وبعد به طرف کلاس پا کشید. سد راهش شدم، یک قدم عقب رفت و سرش را به دیوارتکیه داد و پوفی کرد و به دور دست خیره شد. روبه رویش با فاصله ایستادم و گفتم: – این شرط انصافه؟ از دیشب تا حالا این همه فکرو خیال کنم، از صبحم که از نگرانی دارم بال بال می زنم. الانم این شکلی ببینمت و هیچی نگم؟ به فکر دل منم باش، من اگرم الان برم سر کلاس نه چیزی می شنوم نه می بینم. حداقل بگو... حرفم را بریدو گفت: – باشه پس، شما برید جای همیشگی، منم یه آبی به دست و صورتم بزنم میام. کلا انگار قسمت نیست امروز بشینم سر این کلاس. دستم را از روی دیوار برداشتم و گفتم: – یعنی اینقدر خوشم میاد، لج بازی نمیکنی و اجازه نمیدی کار به خشونت بکشه. چشم هایش گرد شدو گفت: – خشونت؟ منظورتون چیه؟ خنده ی موزیانه ای کردم و گفتم: –یعنی کتک کاری و این چیزا دیگه. ــ کتک کاری؟ مگه شما... نذاشتم بقیه ی حرفش را بزند و گفتم: – آره، بعضی وقتها مشت های بدی به درو دیوار می زنم. نفسش را عمیق بیرون داد. ــ چیه، فکر کردی خودم رو میزنم؟ سر به زیر شد و چیزی نگفت. من‌هم ادامه دادم: – نه بابا حیف خودم نیست که کتک بخورم. زیر چشمی نگاهم کرد. –آهان فکر کردی خشن بشم تو رو میزنم؟ نه بابا، دیوونه هستم ولی نه اونجوری، دیونه‌ی توام... لبخندش را مهار کردوکمی جدی گفت: – شما برید. منم چند دقیقه دیگه میام. همانجا ایستادم و رفتنش را نگاه کردم. به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور📚 با اندکی ویرایش
«بِسم الله الرحمن الرحیم» ❤️ سلام امام زمان مهربانم صبحتان بخیر ❤️ به رسم شروع روزهای انتظارمان می خوانیم: 💠يا اللّٰهُ یا رَحْمَانُ یا رَحیم،يَا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّتْ قَلبی عَلی دینِک 💠دعای زمان غیبت؛ ▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّك ▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَك ▫️اللَّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی 💠توسل به امام زمان(عج)؛ يا وَصِيَّ الْحَسَن وَ الْخَلَفَ الْحُجَّهَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِيُّ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه، يَا حُجَّهَ اللَّهِ عَلَي خَلْقِه يَا سَيِّدَنا وَمَولانا، إِنَّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِكَ إلَي اللَّه و قَدَّمْنَاكَ بَيْنَ يَدَیْ حَاجَاتِنا،یا وَجِيهاً عِنْدَاللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَاللَّه 🌀به امید آنکه امروز را آنگونه بگذرانیم که شایسته ی نام "رفقای مهدی(عج)" باشیم🌀
🌹وعده ما هر روز صبح دعای عهد🌹 ❤️ منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه) ❤️ ان شاء الله هر روز صبح همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه با 🌺امام زمان (عج)🌺 ✨دُعـٰـــــــای عـَــــــهـْــــــد✨ ❤بِــســمِ اللّٰه اَلرَحــمٰنِ اَلرَحیم❤ 🌸اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ‏] الْعَظِيمِ وَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ الْأَنْبِيَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِينَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ [بِاسْمِكَ‏] الْكَرِيمِ وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَ مُلْكِكَ الْقَدِيمِ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ يَا حَيّا قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ وَ يَا حَيّا حِينَ لا حَيَّ يَا مُحْيِيَ الْمَوْتَى وَ مُمِيتَ الْأَحْيَاءِ يَا حَيُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ، 🌸اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّي وَ عَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [كِتَابُهُ‏] وَ أَحَاطَ بِهِ كِتَابُهُ [عِلْمُهُ‏] اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِينَ لِأَوَامِرِهِ‏] وَ الْمُحَامِينَ عَنْهُ وَ السَّابِقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِكَ حَتْما مَقْضِيّا، 🌸فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِرا كَفَنِي شَاهِرا سَيْفِي مُجَرِّدا قَنَاتِي مُلَبِّيا دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَكَ وَ أَحْيِ بِهِ عِبَادَكَ فَإِنَّكَ قُلْتَ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِيَّكَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِكَ، 🌸حَتَّى لا يَظْفَرَ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ يُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِكَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا يَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَيْرَكَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكَامِ كِتَابِكَ وَ مُشَيِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَ سُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِكَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، ✋🏻 آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنى، و در هر مرتبه می‏گويى: 🌹 الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ 🌹✨ ❤️ ظهور نزدیک است ❤️ 💠 از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده : ✨ هركس صبحگاه اين عهد را بخواند، از يـاوران قائم ما باشد و اگـر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود، خدا او را از قــبـر بيرون آورد كه در خدمت آن حضرت باشد و حق تعالى بر هر كلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد و هزار گناه از او محو سازد.
دانلود+دعای+عهد+علی+فانی.mp3
6.27M
باصدا وصوت دلنشین علی فانی هدیه می کنیم به امام زمانم سعی کنیم هر روز حتما دعای عهد را بخوانیم و با امام زمانمان عهد ببندیم که یاور او هستیم چه درزمان غیبت و چه در هنگام ظهور ان شاءالله🤲
16.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوری از دیدن این کلیپ لذت میبرید که در پوست خودتون نخواهید گنجید منتشر کن برای همه محبین امیرالمومنین علی علیه السلام
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلوات خاصه امام رضا (ع) رو به حرم رضوی برحسب ادب دست برسینه می گذاریم و می خوانیم. 🕊🌹✨آمــــــدم ای شاه سلامت ڪنم 🕊🌹✨عـــرض ارادت به مقامت ڪنم 🕊💚✨بنیابت ازمولا صاحب الزمان عج 🌺اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی 🍃 الرِّضَا الْمُرتَضَی... 🌺اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَحُجَّتِکَ عَلیٰ 🍃مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ، 🌺اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً، 🍃زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً، 🌺کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. ✧الســلام علیڪ یا غریب الغربا ✧ ✧الســلام علیڪ یا معین الضعفا ✧ ✧الســلام علیڪ یا علے بن موسی الرضا (؏) ✧بحق امام رئوف عجل لولیڪ الفرج✧ 🤲 ☆🌺〰️🍃〰️🌺〰️🍃☆ 🕊🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌ســلام‌الله‌علیها‌