🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 #پارت_چهاردهم از پشت درب شیشه ای فقط یک هاله مشکی می دیدیم. صدای خا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲
#پارت_پانزدهم
روسری اش را درآورد. به موهای بلندش نگاه کردم . با خودم خیال کردم بازهم میخواهد جلب توجه کند. پوسخندی زدم و پرسیدم: تاحالا وسوسه نشدی؟ابروانش را مثل آستین هایش بالا برد و پرسید: چی؟
نزدیک تر رفتم و گفتم: برای بیرون گذاشتن موهات، خیلیا با کلاه گیس و آرایش به زحمت تظاهر میکنن...🤩
خندید. حرصم گرفت که ناخواسته از او تعریف کرده بودم. برخلاف انتظارم جواب های کلیشه ای نداد. همانطور که وضو میگرفت گفت: چرا ولی بخاطر...وسط حرفش پریدم و با تمسخر گفتم: حتما بخاطر مرداسرش را کج کرد و مسح سرش را کشید و گفت: یه سوم دلیلم اینه که گفتی...لب هایم آویزان شد و گفتم: یه جور بگو بیسوادا هم بفهمن.
بلافاصله گفت: یه جورای بیشترش بخاطر زنهاست نه مردایک ابرویم را بالا دادم و پرسیدم:چطور اون وقت؟🤨
جورابهایش را درآورد و مسح پاهایش را کشید بعد روبه من ایستاد و گفت:
حجابم به سه زن کمک میکنه...سعی کردم حواسم راجمع حرفهایش کنم تا ایراد محکمی به دلایلش پیدا کنم. ادامه داد: اولین زن خودمم. اینطوری حریم و قشنگیام هم از نظر مادی هم معنوی حفظ میشه.نفسم را با بی حوصلگی بیرون دادم و نگاهم را به طرف بالا چرخاندم. اما او ادامه داد: دومین زن، زنیه که شوهرش منو تو خیابون یا محل کار و درس می بینه، با حفظ حجابم جلوی مقایسه اونچه از وجودم مخفیه با ویژگی های جسمی اون زن رو میگیرم پس، از سرد شدن و احتمالا مشکل دار شدن رابطه اش باشوهرش جلوگیری میشه.😄
تاملی کردم و دوباره نگاهم به مردمک روشن چشمانش رسید. گفتم: همه که به اندازه تو خوشکل نیستن.گفت: زیبایی یه امر نسبیه هرکس سلیقه ای داره درضمن برای کنترل جاذبه های ذاتی زن و مرد نسبت به هم، باید حریم اخلاقی حفظ بشه که حجاب یکی از جنبه های مهم و اثرگذارشه...صرفا برای اینکه مخالفت کرده باشم، گفتم: مثل کتابا حرف میزنی.
برخلاف من، او اجازه میداد جمله هایم تمام شود بعد جواب میداد. نفس عمیقی کشید و گفت: اما سومین زن!
سومین زنی که با رعایت حجابم بهش کمک میکنم یه مادره، مادری که هر روز آشفتگی و بیقراری های پسر جوون مجردشو وقتی که از بیرون میاد، می بینه!بعد از چند لحظه که خیره چشمهایش بودم، گفتم: با این حساب چهارمین زنو جا انداختی...برای اولین بار صورت مشتاق به دانستنِ یک نفر در چشم های تیره ام نقش بست.اما چیزی نگفتم و درحالی که نگاهم را از او دور میکردم، از خاطرم گذراندم: زنی که بعد از شعله ور شدن آتیش وجودی یه مرد کثیف، تو چنگش گرفتار میشه... فکر میکنم تو از اون زن هم حمایت میکنی!
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
#آخرین_عروس #پارت_چهاردهم #در_انتظار_نشانی_از_محبوبم! بشر به سوی نحاس می رود : من این خانم را خری
#آخرین_عروس
#پارت_پانزدهم
#بشارت_آسمانی_برای_قلب_من
به شهر سامرا می رسند. نزدیک غروب است. وارد شهر می شوند. رفتن به خانه امام هادی علیه السلام جرم است و آنها باید به خانه بشر رفته و در فرصت مناسبی خود را به خانه امام برسانند.
هوا خیلی تاریک است و آنها می توانند از تاریکی شب استفاده کنند. نیمه شب شده آماده حرکت می شوند.
بشر از آنها می خواهد که خیلی مواظب باشند و بدون هیچ سروصدایی حرکت کنند.
وارد محله عسکر می شوند و نزدیک خانه امام می ایستند.
صدایی به گوش می رسد :
_خوش آمدید.
بشر وارد خانه میشود زانوهای نرجس میلرزد، بوی گل محمدی به مشامش می رسد. اینجا بهشت نرجس است . اشک در چشمان او حلقه زده است.
امام هادی علیه السلام به استقبال او می آید. نرجس سلام می کند و جواب می شنود.
امام هادی به روی او لبخند میزند و می گوید :آیا می خواهی به تو بشارتی بدهم که چشمانت روشن شود؟
امام میداند که نرجس در این سفر با سختی های زیادی روبهرو شده و رنج اسارت کشیده است. اکنون باید دل او را با مژده ایی شاد می کند.
ای نرجس! خشنود باش و خوشحال!
به زودی خداوند به تو فرزندی می دهد که آقای همه دنیا خواهد شد و عدالت را در این کره خاکی برقرار خواهد کرد.
نرجس میفهمد که او مادر #مهـدی خواهد شد، همان کسی که همه پیامبران به آمدنش مژده داده اند. به راستی چه مژده ایی از این بهتر!
نرجس سوالی می پرسد:
_آقای من! پدر این فرزند کیست؟
_آیا آن شب را به یاد داری؟ شبی که عیسی علیه السلام و جـدم، پیامبر صلی الله علیه و آله مهمان تو بودند؟ آن شب پیامبر تو را برای چه کسی خواستگاری کرد؟
_فرزندت حسن علیه السلام را می گویی؟
_آری، تو به زودی همسر او خواهی شد.
این جاست که چهره نرجس از خوشحالی همچون گل می شکفد. خدا سرور مردان جهان را برای همسری با او انتخاب نموده است
ادامه دارد....
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_ars