.
غم صیقل خداست، خدایا ز ما مگیر
این جوهرِ جلی که جلا میدهد به دل
- شهریار
پ.ن: 💔🫠
Gaza Pulse
سوره توحید بعد هر نماز به نیت آسد مهدی(عج) پ.ن: عهد با پسر حضرت زهرا (س) از روز تولدمادر(س) . نکت
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از لیگ جت کرمانشاه
#گزارش_فعالیت
🎞️دیدار و تجلیل از مادر شهیدان مصطفی و مرتضی شریفی نسب
💭تیم دختران بابا مهدی
📍استان کرمانشاه، ناحیه ۳
📚دبیرستان علوم و معارف صدرا
•••
☘️مربی:سرکار خانم سکینه عسگری
🪴اعضای گروه:
محدثه مصباحی
اسرا آقایی
فاطیما جهانشائی
فاطمه یاری
•••
#لیگ_جت
#جهاد_تبیین
#چشم_روشنی
#حاج_حسین_یکتا
#شهیدان_مصطفیٰ_و_مرتضیٰ_شریفی_نسب
#شهید_مدافع_امینت
#روز_مادر
#کرمانشاه
✨🍃پیش به سوی روشنایی....
◾️◾️◾️
جت ما (جهاد تبیین، با سبکی نوین)😉
@jetma19🚀
Gaza Pulse
#گزارش_فعالیت 🎞️دیدار و تجلیل از مادر شهیدان مصطفی و مرتضی شریفی نسب 💭تیم دختران بابا مهدی 📍استان
قصه مهندسهای دوقلوی کرمانشاهی؛ شهید سرگرد دوم پاسدار مرتضی و مصطفی شریفینسب و لحظات شهادتشان تنها دو روایت از دهها روایت آرشهای سرزمین ایران است که سراپاگوش میشویم برای شنیدنش.
Gaza Pulse
قصه مهندسهای دوقلوی کرمانشاهی؛ شهید سرگرد دوم پاسدار مرتضی و مصطفی شریفینسب و لحظات شهادتشان تنها
وقتی پرواز موشکها با شهادت دوقلوها همزمان شد
اگر مرتضی خاری به پایش می رفت، مصطفی دردش را احساس می کرد. اگر حال مصطفی خوب بود، مرتضی هر جایی بود خنده مهمان صورتش می شد. دوقلوها در شهادت هم تله پاتی داشتند.
از تهران با لهجه کرمانشاهی رضا شریفینسب؛ برادر شهیدان به شهر شیربچههای کرد میرویم و روایتمان از مهندسهای دوقلوی هوافضای سپاه کرمانشاه را از آخرین لحظات زندگیشان شروع میکنیم؛
«پس از تصمیم ایران برای پاسخ متقابل به حمله اسرائیل آن هم در کوتاهترین زمان ممکن، مرتضی و مصطفی و ۱۰ نفر از بچههای هوافضای سپاه کرمانشاه میدانستند برای اجرای عملیات در شرایطی که آسمان ایران ناامن بود و پهپادهای شناسایی هر لحظه ممکن بود آنها را نشانه بگیرند و مانع پرتاب موشکها و پهپادها شوند، ممکن است هزینه پرتاب موشک و پهپاد از طریق لانچرها به قیمت جانشان تمام شود.
Gaza Pulse
وقتی پرواز موشکها با شهادت دوقلوها همزمان شد اگر مرتضی خاری به پایش می رفت، مصطفی دردش را احساس می
اسرائیل از شیربچههای هوافضا و از شاگردان خلف سردار حاجیزاده میترسید و همچنان میترسد، از سربازان شیرپاکخورده ایران، او خوب میدانست طرف حسابش چه سربازان غیوری هستند.
«فائزه سلیمی»؛ همسر مرتضی شریفینسب خاطره مدتی قبل را مرور میکند و میگوید: «یک شب آقا مرتضی با خنده تعریف میکرد و میگفت عکس من و مصطفی و چند تا از بچههای دیگه رو در گروههای وابسته به اسرائیل پخش کردهاند و نوشتهاند برای کشتن این نیروهای هوافضای ایران جایزه میلیوندلاری گذاشتیم. نمیدانند ما هیچ ابایی از شهادت نداریم که هیچ، به پیشوازش هم میرویم.
Gaza Pulse
اسرائیل از شیربچههای هوافضا و از شاگردان خلف سردار حاجیزاده میترسید و همچنان میترسد، از سربازان
من پرسوجو کردم. نگران شدم. اما آقامرتضی میگفت عمر دست خداست. نگران نباش خانم! ما تا آخرین لحظه زندگی، پادررکاب آقاییم. واقعاً هم همینطور بود، آقا مرتضی و آقا مصطفی تا آخرین لحظه زندگیشان جهاد کردند. باوجوداینکه پادگانی در چندمتری حضور آنها را زده بودند، اما میدان را خالی نکردند و تا پای جان ماندند. مرتضی در روز عید غدیر مثل مولا علی (ع) شهید شد. ترکش سرش را شکافت. اما مصطفی را به بیمارستان بردند. مصطفی دو ساعت دیرتر از مرتضی به دنیا آمد. دو ساعت هم دیرتر از او به شهادت رسید. انگار خدا عمر این دو برادر دوقلو را حتی در ساعت و ثانیه، بهاندازه هم تنظیم کرده بود.»
Gaza Pulse
من پرسوجو کردم. نگران شدم. اما آقامرتضی میگفت عمر دست خداست. نگران نباش خانم! ما تا آخرین لحظه زند
سال ۶۵ من ۱۵ساله بودم که دوقلوها به دنیا آمدند. بابا همیشه سرکار بود و دور از شهر. من پسر بزرگ خانواده بودم و یکطورهایی حکم بابای بچهها را داشتم. بیشتر مسئولیتهایشان با من بود. ثبتنام مدرسه و پیگیری همه کارهای دوقلوها. دوران بعد از جنگ تحمیلی بود و مشکلات اقتصادی پس از جنگ. خلاصه که چشم رویهم گذاشتیم بچهها به مدرسه رفتند. با معدل بالا دیپلم گرفتند. درسخوان بودند و در ریاضی، سرآمد کلاس. اینطور شد که هر دو با هم مهندسی مکانیک طراحی جامدات در دانشگاه اهواز قبول شدند و در این برهه از زندگیشان هم ممتاز بودند و با معدل الف از دانشگاه فارغالتحصیل شدند.»
Gaza Pulse
سال ۶۵ من ۱۵ساله بودم که دوقلوها به دنیا آمدند. بابا همیشه سرکار بود و دور از شهر. من پسر بزرگ خانوا
کار برای دوقلوهای مهندس مکانیک زیاد بود. اما هنوز مهر لیسانس خشک نشده بود که عزمشان را جزم کردند برای اعزام به خدمت سربازی. چندماهه خدمت بودند که مسیر زندگیشان تغییر کرد؛ تصمیم گرفتند هوش و علم شان را در راه وطن به خدمت بگیرند و روایت آغاز مسیر پرفرازونشیب و پر از خیروبرکت مرتضی و مصطفی از زبان برادر شنیدنی است؛
Gaza Pulse
کار برای دوقلوهای مهندس مکانیک زیاد بود. اما هنوز مهر لیسانس خشک نشده بود که عزمشان را جزم کردند برا
سرشار و تحصیلات و ولایی بودن دوقلوها به آنها پیشنهاد پیوستن به هوافضای سپاه و ادامه تحصیل در دانشگاه امام حسین را دادند. آن زمان من بهحسب وظیفهای که بر عهدهام بود و برادر بزرگترشان بودم بهشان گفتم خوب فکر کردید؟ مسیر شما مسیر راحتی نیست. سخت است. مسئولیتتان چندبرابر میشود. حتی ازشان دعوت کردم به کارخانهای بروند که رئیسش درخواست کرده بود دوقلوها مهندسهای خط تولیدش شوند با حقوق و مزایای بالا. بچهها را به کارخانه بردم. اما نخواستند. راهشان را انتخاب کرده بودند. هر دو با هم. اصلاً هر تصمیمی که میگرفتند دونفره بود. قرار گذاشته بودند با هم زندگیشان را بسازند و جلو بروند. هر دو رشته ریاضی فیزیک، بعد هم یکرشته، یک دانشگاه. برای پیوستن به هوافضای سپاه هم دونفری مشورت کردند و تصمیمشان را عملی کردند.»