👓 یه زمانی ...
علی اکبر هاشمی رفسجانی رئیس جمهور بود...
علی اکبر ناطق نوری رئیس مجلس...
علی اکبر ولایتی هم وزیر خارجه...
علی اکبر محتشمی وزیر کشور...
❗️ بعضی خارجیها فکر میکردن «علی اکبر»، یه لقب دولتی هست که به سران ایران اعطا میشه!
🔹 بعد من می خواستم برم ترکیه، توی مرز پاسپورتم رو دادم، یارو یه نگاه کرد از جاش بلند شد به من احترام گذاشت به بقیه گفت این آقا علی اکبره، همه پا شدند، رئیس شون اومد جلو پاسپورت منو داد بعد همه به ستون وایستادن و یه راهرو باز کردند و من از همشون سان دیدم و از مرز با احترام رد شدم👏😂
📕 خاطرات علی اکبر زرندی در کتاب رویاهای شیرین من
🌐 استاد گرجی همدانی
منبع: کانال حوزه توئیت
#طنز #توییت #خاطرات
@GgaroGhati
https://eitaa.com/GgaroGhati
خاطرات آقای خلیل دردمند که 80 روز در اسارت آل سعود بود 96 - ب.mp3
زمان:
حجم:
33.29M
صوت خاطرات آقای خلیل دردمند یا همان حاجی ایرانی که ۸۰ روز در اسارت آل سعود بود.
خليل دردمند به خاطر عکس گرفتن با تصویر حاج قاسم سلیمانی در کنار خانه خدا دستگیر شده بود.
او که فقط 38 سال دارد همراه مادرش به مکه مشرف شده بود ولی پس از انجام مناسک حج و قبل از اینکه مدینه را زیارت کند، توسط نیروهای امنیتی سعودی دستگیر شد.
برخی از نکات این صوت :
1 - مرا به زندان «اَمن الدولة»(مختص زندانیان امنیتی و سیاسی) بردند که چهل روزِ اول در انفرادی به سر بردم و سپس به یک بند عمومی منتقل شدم.
2 - رفتار مسئولان زندان بسیار بد و تحقیرآمیز بود اما به خاطر ترس از جمهوری اسلامی از شکنجه فیزیکیِ من خودداری کردند در حالی که گاهی به سایر زندانیان، برق وصل میکردند.
3 - چهل روز در سلول انفرادی بودم که فقط به اندازه یک جعبه دستمال کاغذی دریچه داشت. در این مدت چند بار از سعودیها خواستم که اجازه دهند تا با خانواده تماس بگیرم تا از وضعیتم مطلع شوند. اما قبول نکردند.
4 - غذایی که میدادند بسیار بیکیفیت بود. برنج را در پلاستیک فریزر میریختند و خورشت هم همینجور. یک چیزی مثل جعفری خُرد شده را که گاهی پوست خیار در آن بود، به عنوان سالاد میدادند که من فقط برنج را میخوردم.
5 - در سلول انفرادی ۲۴ ساعته چراغ روشن بود و هر لحظه مرا با دوربین چک میکردند. میگفتند فقط باید بنشینی و اجازه راه رفتن در سلول را نداری.
6 - در جلسه دادگاه صفحه توئیترم را نشانم دادند و گفتند چرا در فضای مجازی بر ضد آل سعود فعالیت کرده بودی؟!
#عربستان #خاطرات #آل_سعود
✅ @GgaroGhati
https://eitaa.com/GgaroGhati
ما یک رفیقی داشتیم بهشدت ضدآخوند. اونقدر زیاد که میگفت من در مسیر آخوند ببینم، سوارش میکنم و میبرم وسط راه پیاده میکنم. تا وسط شهر و جای خوب نباشه. یکبار بهش گفتم رضا چیشد که دیگه کاریشون نداری؟ گفت چندسال پیش از پاسگاه میرفتم سمت اسلامشهر، آخوندی رو دیدم و سوار کردم، مثل همیشه گفتم ایول، سوارش میکنم میرم تو حاشیه چهاردنگه (اگه اشتباه نگم) پیاده میکنم و ماشین گیرش نمیاد و حسابی معطل میشه. خلاصه وسط اتوبان گفتم پیاده شو. گفت چرا؟ گفتم دوست ندارم آخوند سوار کنم، پیاده شو. گفت باشه پیاده میشم ولی اینجا ماشین گیرم نمیاد. باید به دخترم برسم، وقتی گفت دخترم، یکم کنجکاو شدم. گفتم مگه چی شده؟ گفت هیچی، کمی ناخوش احواله. میگفت یکم دودوتا کردم، دیدم رسم مردی نیست اینجا بذارمش، گفتم سوار شو. ولی یادت باشه بخاطر دخترت سوارت کردم، نه خودت. تشکر کرد و سوار شد. تو مسیر صحبت کردیم و گفت دخترم غش میکنه، خانومم هم یکم ناخوشه، اومده بودم تهران برای کاری و فلان. میگفت حرفاشو باور نکردم، بهش گفتم من تا خونه میبرمت. قبول نمیکرد ولی با اصرار من رفتیم. پشت اسلامشهر وارد یک منطقه عجیبی شدیم، یااله یا اله اکبر نام منطقه بود (نویسنده فراموش کرده). منطقهای فقیرنشین با بافت اجتماعی خاص، وقتی رسیدیم، گفتم میخوام بیام داخل، تو داری به من دروغ میگی. مگه میشه اینجا زندگی کنی؟ خندید و گفت باشه، فقط واسا هماهنگ کنم با خانوم. چند دقیقه بعد اومد و رفتم تو خونه، دخترش رو دیدم. به نظر خوب بود ولی مدارک پزشکی نشون داد تا قبول کردم. خانومش هم واقعا ناخوش بود. با یک حالت شرمندگی گفتم، ببخشید، هم بخاطرپیاده کردن و هم این شک. باورم نمیشد یک آخوند تو همچین جایی زندگی کنه، خیلی تعجب کردم. گفتم چرا نمیفروشی حداقل بری سمت شهر؟ اونجا بیمارستان دمدسته. آخونده بهش گفته بود ما اینجا مستاجریم، اونور گرونه!
خلاصه رفیق ما اینجوری بیخیال آخوندای توراهی شده بود :))
✍️ محرداد کریم زاده
#آخوند #روحانیت #خاطرات
✅ @GgaroGhati
https://eitaa.com/GgaroGhati
یادش بخیر چه شیطنت های با رختخوابا میکردیم 😁
#نوستالژی
#خاطرات
@GgaroGhati
https://eitaa.com/GgaroGhati