eitaa logo
قرارگاه معنویت
189 دنبال‌کننده
874 عکس
591 ویدیو
77 فایل
🌷زیر نظر گروهی از طلاب شهرستان میبد🌷 🌹منبر 🌹مسابقه 🌹مشاوره 🌹تفسیر 🌹احکام 🌹حدیث 🌹 ... 🔹پاسخ به سؤالات احکام (برادران) 👇 @sheikhy1 🔹پاسخ به سؤالات احکام (بانوان) 👇 @adhami1358 🔹پاسخ به شبهات مهدویت 👇 @seyedmahdi62 🔹ارتباط 👇 @Alamdar1366
مشاهده در ایتا
دانلود
از دست ندهید👌 🌷مقارن با ایام ماه مبارک در محله سیچان اصفهان به دنیا آمد. پزشکان گفته بودند به خاطر بیماری شدید این مادر، بعید است بچه زنده بماند. اما خدا خواست که او بماند. چهار سال از عمرش گذشت. این پسر به قدری مریض و ضعیف است که تا کنون بجز شیر و دارو چیز دیگری نخورده. وقتی هم پزشک او را معالجه کرد گفت: به خاطر مصرف زیاد دارو، کبد بچه از بین رفته و امیدی به زنده ماندنش نیست.😢 پدرش او را علیه السلام کرد و با عنایت حضرت یافت تا اینکه بعدها قهرمان ورزش‎های رزمی شد.💪 مثل خیلی از نوجوانان آن دوران، تاریخ تولد شناسنامه‌اش را تغییر داد تا توانست به اعزام شود. در عملیات از ناحیه سر و دست و پا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت. وقتی برای آخرین بار راهی جبهه می‌شد در پاسخ مادرش که پرسید کی برمی‌گردی؟ جواب داد هر وقت راه باز شد. در فروردین 62 برای شرکت در عملیات راهی شد. آنقدر شجاعت و مدیریت داشت که مسئول یکی از دسته‌های علیه السلام شد. در جریان حمله مورد اصابت گلوله تیر بار قرار گرفت و را تقدیم نمود اما شجاعانه مقاومت کرد و مظلومانه به رسید.😭 شانزده سالش تمام شده بود که پرکشید، شانزده سال بعد هم برگشت درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می‌شد.🤔 آمده بود به خواب مسئول گروه و گفته بود که کجاست و اینکه موقعش شده من برگردم ... نذر آقا اباالفضل شده بود. ارادت عجیبی هم به آقا داشت. تو گروهان ابوالفضل بود. نمی‌دانم چه کسی هماهنگ کرده بود شب پیکرش بازگشت همان شب پیکرش را آوردند مسجد. پیکر علیرضا همراه دسته عزادار بود. همه فریاد می‌زدند ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین سید و سالار نیامد صبح روز تاسوعا تشییع و به خاک سپرده شد. و حالا برات کربلا می‌دهد و گره باز می‌کند.🌷 🍀🍀🍀🌹🌹🌹🍀🍀🍀 📚مسافر کربلا شهید دانش آموز علیرضا کریمی 📌 قرارگاه معنویت 👇 🆔https://eitaa.com/Gh_Manaviyat ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌷در یکی از خطوط پدافندی منطقه مهران، همراه با علی مستقر بودیم. یک روز متوجه رفتار غیرعادی علی شدیم. هرچه اصرار کردیم حرفی نزد فقط گفت: باید بروم خدمت آیت‌الله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه. ظاهراً در خواب پیغامی از علیه‌السلام شنیده بود که باید منتقل می‌کرد. علی راهی کرمانشاه و مستقیم به منزل آیت‌الله اشرفی اصفهانی می‌رود. روز جمعه بود. پاسدارها می‌گویند: چیکار داری؟ می‌گوید: پیامی برای آیت‌الله دارم ... می‌گویند تو کیستی؟ می‌گه یه و آن‌ها راهش نمی‌دهند ... از علی آقا اصرار و از پاسداران امتناع. در نهایت علی آقا تصمیم به بازگشت می‌گیرد هنوز از کوچه دور نشده بود که، آیت‌الله اشرفی دوان دوان از منزل بدون عبا و عمامه بیرون آمده و خطاب به محافظان می‌گوید: شما یک جوان را ندیدید که سراغ مرا گرفته و پیامی آورده باشد. پاسدارها ماجرا را گفته و سریع می‌روند تا او را پیدا کنند ... آیت‌الله همان سر کوچه منتظر ماند تا ایشان را آوردند. محافظان می‌گفتند آن‌ها همدیگر را در آغوش کشیدند و رفتند داخل منزل آیت‌الله عابدی (راوی این خاطره) ادامه می‌دهد: پس از دقایقی سکوت آیت‌الله اشرفی این شعر حافظ را خواند: ای پیک راستان خبر یار ما بگو احوال گل به بلبل دستان سرا بگو ما محرمان خلوت انسیم، غم مخور با یار آشنا سخن آشنا بگو بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان با این گدا حکایت آن پادشه بگو ... سکوت در جلسه حاکم بود. در پاسخ غزل دیگری از حافظ می‌خواند. درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‎ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس در این شعر ابیاتی هست که می‌گه: دیشب به خدمتش رسیدم و مولایم را در آغوش گرفتم و سخنانی شنیده‌ام و ...🌷 🍀🍀🍀🌹🌹🌹🍀🍀🍀 📚بیا مشهد. زندگی و خاطرات شهید علی سیفی شهیدی که امام زمان او را به مشهد دعوت کرد و ... 📌 قرارگاه معنویت 👇 🆔https://eitaa.com/Gh_Manaviyat ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌷در یکی از خطوط پدافندی منطقه مهران، همراه با علی مستقر بودیم. یک روز متوجه رفتار غیرعادی علی شدیم. هرچه اصرار کردیم حرفی نزد فقط گفت: باید بروم خدمت آیت‌الله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه. ظاهراً در خواب پیغامی از علیه‌السلام شنیده بود که باید منتقل می‌کرد. علی راهی کرمانشاه و مستقیم به منزل آیت‌الله اشرفی اصفهانی می‌رود. روز جمعه بود. پاسدارها می‌گویند: چیکار داری؟ می‌گوید: پیامی برای آیت‌الله دارم ... می‌گویند تو کیستی؟ می‌گه یه و آن‌ها راهش نمی‌دهند ... از علی آقا اصرار و از پاسداران امتناع. در نهایت علی آقا تصمیم به بازگشت می‌گیرد هنوز از کوچه دور نشده بود که، آیت‌الله اشرفی دوان دوان از منزل بدون عبا و عمامه بیرون آمده و خطاب به محافظان می‌گوید: شما یک جوان را ندیدید که سراغ مرا گرفته و پیامی آورده باشد. پاسدارها ماجرا را گفته و سریع می‌روند تا او را پیدا کنند ... آیت‌الله همان سر کوچه منتظر ماند تا ایشان را آوردند. محافظان می‌گفتند آن‌ها همدیگر را در آغوش کشیدند و رفتند داخل منزل آیت‌الله عابدی (راوی این خاطره) ادامه می‌دهد: پس از دقایقی سکوت آیت‌الله اشرفی این شعر حافظ را خواند: ای پیک راستان خبر یار ما بگو احوال گل به بلبل دستان سرا بگو ما محرمان خلوت انسیم، غم مخور با یار آشنا سخن آشنا بگو بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان با این گدا حکایت آن پادشه بگو ... سکوت در جلسه حاکم بود. در پاسخ غزل دیگری از حافظ می‌خواند. درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‎ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس در این شعر ابیاتی هست که می‌گه: دیشب به خدمتش رسیدم و مولایم را در آغوش گرفتم و سخنانی شنیده‌ام و ...🌷 🍀🍀🍀🌹🌹🌹🍀🍀🍀 هدیه محضر همه شهدای اسلام صلواتی هدیه کنیم. 📚بیا مشهد. زندگی و خاطرات شهید علی سیفی شهیدی که امام زمان او را به مشهد دعوت کرد و ... 🏴قرارگاه معنویت 👇 ╭┅─────────────┅╮ 🌷 @Gh_Manaviyat 🌷 ╰┅─────────────┅╯ ┈••✾•🌿🌷🌿•✾••┈