#زندگی_شهدایی
#شهیدِ_ابوالفضلی
از دست ندهید👌
🌷مقارن با ایام ماه مبارک #رمضان در محله سیچان اصفهان به دنیا آمد.
پزشکان گفته بودند به خاطر بیماری شدید این مادر، بعید است بچه زنده بماند. اما خدا خواست که او بماند.
چهار سال از عمرش گذشت. این پسر به قدری مریض و ضعیف است که تا کنون بجز شیر و دارو چیز دیگری نخورده. وقتی هم پزشک او را معالجه کرد گفت: به خاطر مصرف زیاد دارو، کبد بچه از بین رفته و امیدی به زنده ماندنش نیست.😢
پدرش او را #نذر_حضرت_اباالفضل علیه السلام کرد و با عنایت حضرت #شفا یافت تا اینکه بعدها قهرمان ورزشهای رزمی شد.💪
مثل خیلی از نوجوانان آن دوران، تاریخ تولد شناسنامهاش را تغییر داد تا توانست به #جبهه اعزام شود.
در عملیات #محرم از ناحیه سر و دست و پا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت.
وقتی برای آخرین بار راهی جبهه میشد در پاسخ مادرش که پرسید کی برمیگردی؟ جواب داد هر وقت راه #کربلا باز شد.
در فروردین 62 برای شرکت در عملیات #والفجر1 راهی #فکه شد.
آنقدر شجاعت و مدیریت داشت که مسئول یکی از دستههای #گروهان_اباالفضل علیه السلام شد.
در جریان حمله مورد اصابت گلوله تیر بار قرار گرفت و #هر_دو_پایش را تقدیم نمود اما شجاعانه مقاومت کرد و مظلومانه به #شهادت رسید.😭
شانزده سالش تمام شده بود که پرکشید، شانزده سال بعد هم برگشت درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا میشد.🤔
آمده بود به خواب مسئول گروه #تفحص و گفته بود که #پیکرش کجاست
و اینکه موقعش شده من برگردم ...
نذر آقا اباالفضل شده بود. ارادت عجیبی هم به آقا داشت. تو گروهان ابوالفضل بود. نمیدانم چه کسی هماهنگ کرده بود شب #تاسوعا پیکرش بازگشت
همان شب پیکرش را آوردند مسجد. پیکر علیرضا همراه دسته عزادار بود. همه فریاد میزدند
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
صبح روز تاسوعا تشییع و به خاک سپرده شد. و حالا برات کربلا میدهد و گره باز میکند.🌷
🍀🍀🍀🌹🌹🌹🍀🍀🍀
📚مسافر کربلا شهید دانش آموز علیرضا کریمی
#خاطرات_شهدا
#شهید_دانش_آموز
#نوجوان
#مدیونیم
📌 قرارگاه معنویت 👇
🆔https://eitaa.com/Gh_Manaviyat
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#زندگی_شهدایی
#طلبه_امام_زمانی
🌷در یکی از خطوط پدافندی منطقه مهران، همراه با علی مستقر بودیم.
یک روز متوجه رفتار غیرعادی علی شدیم. هرچه اصرار کردیم حرفی نزد فقط گفت: باید بروم خدمت آیتالله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه.
ظاهراً در خواب پیغامی از #امام_عصر علیهالسلام شنیده بود که باید منتقل میکرد.
علی راهی کرمانشاه و مستقیم به منزل آیتالله اشرفی اصفهانی میرود. روز جمعه بود.
پاسدارها میگویند: چیکار داری؟
میگوید: پیامی برای آیتالله دارم ...
میگویند تو کیستی؟
میگه یه #بسیجی و آنها راهش نمیدهند ...
از علی آقا اصرار و از پاسداران امتناع.
در نهایت علی آقا تصمیم به بازگشت میگیرد
هنوز از کوچه دور نشده بود که، آیتالله اشرفی دوان دوان از منزل بدون عبا و عمامه بیرون آمده و خطاب به محافظان میگوید: شما یک جوان را ندیدید که سراغ مرا گرفته و پیامی آورده باشد.
پاسدارها ماجرا را گفته و سریع میروند تا او را پیدا کنند ...
آیتالله همان سر کوچه منتظر ماند تا ایشان را آوردند.
محافظان میگفتند آنها همدیگر را در آغوش کشیدند و رفتند داخل منزل
آیتالله عابدی (راوی این خاطره) ادامه میدهد:
پس از دقایقی سکوت آیتالله اشرفی این شعر حافظ را خواند:
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم، غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان
با این گدا حکایت آن پادشه بگو ...
سکوت در جلسه حاکم بود. #شهید_سیفی در پاسخ غزل دیگری از حافظ میخواند.
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
در این شعر ابیاتی هست که میگه: دیشب به خدمتش رسیدم و مولایم را در آغوش گرفتم و سخنانی شنیدهام و ...🌷
🍀🍀🍀🌹🌹🌹🍀🍀🍀
📚بیا مشهد. زندگی و خاطرات شهید علی سیفی
شهیدی که امام زمان او را به مشهد دعوت کرد و ...
#خاطرات_شهدا
#شفا
#دیدار_با_امام_زمان
#شهید_سیفی
#بیا_مشهد
📌 قرارگاه معنویت 👇
🆔https://eitaa.com/Gh_Manaviyat
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#پنجشنبههای_شهدایی
#طلبه_امام_زمانی
#باز_نشر
🌷در یکی از خطوط پدافندی منطقه مهران، همراه با علی مستقر بودیم.
یک روز متوجه رفتار غیرعادی علی شدیم. هرچه اصرار کردیم حرفی نزد فقط گفت: باید بروم خدمت آیتالله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه.
ظاهراً در خواب پیغامی از #امام_عصر علیهالسلام شنیده بود که باید منتقل میکرد.
علی راهی کرمانشاه و مستقیم به منزل آیتالله اشرفی اصفهانی میرود. روز جمعه بود.
پاسدارها میگویند: چیکار داری؟
میگوید: پیامی برای آیتالله دارم ...
میگویند تو کیستی؟
میگه یه #بسیجی و آنها راهش نمیدهند ...
از علی آقا اصرار و از پاسداران امتناع.
در نهایت علی آقا تصمیم به بازگشت میگیرد
هنوز از کوچه دور نشده بود که، آیتالله اشرفی دوان دوان از منزل بدون عبا و عمامه بیرون آمده و خطاب به محافظان میگوید: شما یک جوان را ندیدید که سراغ مرا گرفته و پیامی آورده باشد.
پاسدارها ماجرا را گفته و سریع میروند تا او را پیدا کنند ...
آیتالله همان سر کوچه منتظر ماند تا ایشان را آوردند.
محافظان میگفتند آنها همدیگر را در آغوش کشیدند و رفتند داخل منزل
آیتالله عابدی (راوی این خاطره) ادامه میدهد:
پس از دقایقی سکوت آیتالله اشرفی این شعر حافظ را خواند:
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم، غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان
با این گدا حکایت آن پادشه بگو ...
سکوت در جلسه حاکم بود. #شهید_سیفی در پاسخ غزل دیگری از حافظ میخواند.
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
در این شعر ابیاتی هست که میگه: دیشب به خدمتش رسیدم و مولایم را در آغوش گرفتم و سخنانی شنیدهام و ...🌷
🍀🍀🍀🌹🌹🌹🍀🍀🍀
هدیه محضر همه شهدای اسلام صلواتی هدیه کنیم.
📚بیا مشهد. زندگی و خاطرات شهید علی سیفی
شهیدی که امام زمان او را به مشهد دعوت کرد و ...
#خاطرات_شهدا
#شفا
#دیدار_با_امام_زمان
#شهید_سیفی
#بیا_مشهد
🏴قرارگاه معنویت 👇
╭┅─────────────┅╮
🌷 @Gh_Manaviyat 🌷
╰┅─────────────┅╯
┈••✾•🌿🌷🌿•✾••┈