🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند 17 ⭕️ گاهی دیده میشه که برخی پرستاران و پزشکان تا متوجه میشن یه خانمی بارداری سوم
#آداب_تربیت_فرزند 18
❇️ در روایتی میفرماید اگه یه مادری فرزندش سقط بشه روز قیامت که میشه خداوند به اون بچه میفرماید بدون حساب و کتاب برو توی بهشت.
بعد اون بچه دم در بهشت می ایسته و میگه خدایا تا پدر و مادرم وارد بهشت نشن من از جام حرکت نمیکنم!
🌷 بعد خداوند به خاطر همون بچه سقط شده تمام گناهان پدر و مادرش رو میبخشه و اون ها رو به بهشت میبره...
(کتاب تسکین دل داغدیدگان، شهید ثانی، ص 24)
🔶 یا در روایت دیگه ای میفرماید روز قیامت وقتی در صحنه محشر همه انسان ها و اجنه وارد میشن همگی شدیدا تشنه هستند.
در اونجا فرزندان سقط شده و کودکانی که قبل از بلوغ از دنیا رفتن با ظرف های آب ایستادن و فقط به پدر و مادرانشون آب میدن و سیرابشون میکنند..
❇️ اصلا خدا غوغا میکنه در مساله خانواده و فرزند... ثواب هایی در موضوع فرزندآوری در روایات اومده که در هیچ جای دیگه سابقه نداره.
هر چقدر که میتونید روی بزرگ شدن و قوی شدن خانواده هاتون کار کنید. خانواده تون رو محکم و صمیمی کنید تا بهترین فرزندان در اون محیط رشد کنند...
#تربیت_نوردیده
#تربیت_فرزند
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند 18 ❇️ در روایتی میفرماید اگه یه مادری فرزندش سقط بشه روز قیامت که میشه خداوند به
#آداب_تربیت_فرزند 19
🔶 بعد از پرداخت به موضوع فرزند آوری میخوایم مقداری در مورد شرایط و آداب انعقاد نطفه هم صحبت کنیم.
❇️ وقتی آدم به روایات این موضوع نگاه میکنه میبینه که چقدر اهل بیت به شرایط زمان بسته شدن نطفه اهمیت میدن. البته این موضوع جزئیات زیادی داره که میتونید در کتاب هایی مثل حلیه المتقین بخونید.
🔹 ویژگی ها و خصوصیات روحی والدین خیلی موثره. یکی از کارهای بسیار لازم برای والدین اینه که قبل از اقدام به فرزندآوری حتما یه مشاوره اصلاح تغذیه بگیرند.
⭕️ تا وقتی خود پدر و مادر دچار انواع غلبه های مزاجی باشند معلومه که نمیتونن بچه سالم و سرحالی رو به دنیا بیارن.
بعد میبینی بچه یه عمر دچار هزار تا مریضی هست و مجبوره تا آخر عمر خیلی از دردهای جسمی و روحی رو تحمل کنه.
#تربیت_نوردیده
#تربیت_فرزند
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند 19 🔶 بعد از پرداخت به موضوع فرزند آوری میخوایم مقداری در مورد شرایط و آداب انعقا
#آداب_تربیت_فرزند 20
🔺 مثلا والدینی که غلبه صفرا داشته باشن موجب میشن که بچه هایی که به دنیا میان صفراوی و عصبی بشن.
💢 بعد میگه حاج آقا من چیکار کنم بچم همش عصبیه!
❤️ هرچقدر محبت پدر و مادر نسبت به همدیگه بیشتر باشه فرزندی که به دنیا میاد روحیات بهتری خواهد داشت.
🔶 در مورد پسر یا دختر شدن بچه هم چند تا نکته هست که باید دقت بشه.
🌷 اول اینکه واقعا برای ما نباید فرقی کنه که بچه پسر باشه یا دختر. یعنی اصلا اینطور نیست که اگه یه مادری پسر زیاد داشته باشه و دختر نداشته باشه کسی بهش تیکه بندازه. این رفتار بسیار زشتی هست
🔺 خداوند متعال سر نیش زدن و تیکه انداختن واقعا نمیگذره. حتما توی همین دنیا سر آدم میاره!
یا مادری دختر زیاد داره و پسر نداره. اصلا نباید ذره ای ناراحت باشه و هیچ کسی هم نباید ذره ای بهش حرفی بزنه.
❇️ اینکه این همه در مورد زندگی جمعی صحبت میکنیم دقیقا این رو میخوایم بگیم که وقتی افراد دور هم جمع شدن باید ده برابر بیشتر مراقب حرف زدنشون باشند. مراقب حسادت و نیش و تکبر و فخر فروشی و ... باشند.
🔸 اگه آدم نسبت به غریبه ها رعایت میکنه که حسود نباشه و ریا نکنه و .... در برابر فامیل و همسایه ها آدم باید صد برابر مراقب حرف زدنش باشه. آدم باید طوری حرف بزنه که ذره ای دل کسی نلرزه. ذره ای حال کسی خراب نشه. ما خیلی باید مراقب حال اطرافیانمون باشیم...
🌷 رعایت نکات اخلاقی و تقوایی در زندگی جمعی باید ده برابر انجام بشه. این میشه زندگی واقعی مومنانه...
#تربیت_فرزند
#تربیت_نوردیده
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
13.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا دیدین یه برانداز یه اختلاسگر رو بزنه؟
یا تهدید کنن که میخوان بکشنش؟!
میدونین چرا؟!
چند ماه هست منتظر جواب این کلیپ هستم 😅
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی وضو نخوابید !
آیت الله جاودان
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
دلانه✨
شهادت،اجر کسانـــی است که
در زندگــــیِ خود مدام درحال درگیری
با نفسند و زمانـــی کـــــه نفس سرکش
خود را رام نمودند،
خــداوند به مزد این جهاد اکبر،
شهادت را روزی آن ها خواهـــد کرد🥲..!
°°°
همهی ما... روزی
غـروب خواهیم کرد!
و کاش اون غروب رو
بنویسن:
#شهادت..💔👩🏻🦯
#دلانه
#شهیدان
#شبانه
#شب_بخیر
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#رمان #دختر_شینا 2 🔹من گریه نمی کردم؛ امّا برای پدر هم نمی خندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه
#رمان
#دختر_شینا 3
🏠 خانه عمویم دیوار به دیوارِ خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد.
🔹 آن روز من به تنهایی به خانه آن ها رفته بودم، سرِ ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسرِ جوانی رو به رویم ظاهر شد....
جا خوردم... زبانم بند آمد... برای چند لحظه کوتاه، نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد...💘
💥 صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جوابِ سلامش را بدهم...😰
بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاطِ خانه خودمان دویدم...
🔵 زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، دَلوِ آب از دستش رها شد و به تهِ چاه افتاد... ترسیده بود، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!»⁉️ 😥
🌺 کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم...
خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده‼️
پسرندیده!»😊
🔸 پسر دیده بودم.
مگر می شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی!
❣هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد.....
از نظرِ من، پدرم بهترین مردِ دنیا بود.
💖 آن قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم.....
⚰ گاهی که کسی در روستا فوت می کرد و ما در مراسمِ ختمش شرکت می کردیم، همین که به ذهنم می رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیرِ گریه...😭
آن قدر گریه می کردم که از حال می رفتم.
همه فکر می کردند من برای مُرده آن ها گریه می کنم.😊
💞 پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می کرد و موهایم را می بوسید.
✅ آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه عموی پدرم بوده و اسمش هم ""صمد"" است.
🌷🌺 از فردای آن روز، آمد و رفت های مشکوک به خانه ما شروع شد...
اوّل عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبتِ زن عموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام می داد، می آمد و می نشست توی حیاطِ خانه ما و تا ظهر با مادرم حرف می زد.
بعد از آن، مادرِ صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید.
🔹 پدرم راضی نبود...
می گفت: «"قدم" هنوز بچه است. وقتِ ازدواجش نیست.»
⭕️ خواهرهایم غُر می زدند و می گفتند: «ما از "قدم" کوچک تر بودیم ازدواج
کردیم، چرا او را شوهر نمی دهید؟!»
🔸 پدرم بهانه می آورد: «دوره و زمانه عوض شده.»
از اینکه می دیدم پدرم این قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می دانستم به خاطرِ علاقه ای که به من دارد راضی نمی شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ 😌❤️
امّا مگر فامیل ها کوتاه می آمدند...!
🍃 پیغام می فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می کردند تا رضایتِ پدرم را جلب کنند....
🔷 یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالا حالاها مرا شوهر نمی دهد؛
❇️ امّا یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی خبر به خانه مان آمدند. عموی پدرم هم با آن ها بود...
🚪 کمی بعد، پدرم درِ اتاق را بست. مردها ساعت ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند...
🌳 من توی حیاط، زیرِ یکی از درخت های سیب، نشسته بودم.
🌌 حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی دید؛ امّا من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می دیدم.
📝 کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شَستَم خبردار شد، با خودم گفتم: «قدم! بالاخره از حاج آقا جدایت کردند....»
ادامه دارد...✒️
نویسنده؛ #بهناز_ضرابی_زاده
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَابْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...
🌱سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین .
سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor