eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
170 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 60 🔶 تقوا یک نظام تربیتی هست. تقوا صرفا یه موضوع اخلاقی نیست. بلکه تقوا قوی ترین مفه
رابطه تقوا و هنر چیه؟ تقوا یعنی لطافت در رفتار هنر یعنی لطافت در خلق یک اثر ❇️ تقوا دقیقا همون هنر هست دیگه. تقوا یعنی دقیق بودن در زندگی شخصی و دقیق بودن در رفتار دیگران آدم با تقوا کسی هست که خیییییلی لطیف رفتار میکنه. با همسر و فرزندانش جوری رفتار میکنه که آب توی دلشون تکون نخوره. کسی که زن و بچش یا شوهرش از زبان و رفتارش به عذاب هستن قطعا آدم بی تقوایی هست. هرچند که روحانی و بسیجی و چادری و فول مذهبی باشه! این داره خودش رو گول میزنه. ✅ تقوا یعنی مراقبت شدید در رفتار با خود و دیگران. هنر هم چیزی از جنس دقت هست. دقت و لطافت وقتی با هم آمیخته بشه میشه هنر. تقوا هم یعنی امیختگی دقت و لطافت در رفتار...
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
رابطه تقوا و هنر چیه؟ تقوا یعنی لطافت در رفتار هنر یعنی لطافت در خلق یک اثر ❇️ تقوا دقیقا همون ه
🔶 ما توی کلاس های تربیت فرزند که داریم به پدر و مادرها میگیم که حتما باید فرزندانتون رو اهل خلاقیت بار بیارید. 👈🏼 حالا این خلاقیت چه موسیقی باشه و چه مداحی و قرائت، چه فیلم سازی و عکاسی باشه چه رمان و نقاشی و طراحی و حتی در مراحل بالاتر و مهم تر طراحی و ایجاد یک تشکیلات بزرگ اجتماعی که اوج هنر یک انسان مومن هست. اگه خواستید ببینید یه نفر چقدر اهل تقوا هست ببینید چقدر قدرت داره که یه تشکیلات اجتماعی از مومنین رو راه اندازی و اداره کنه. یه موقع هست ادم یه فیلم هنری میسازه این خیلی خوبه. ولی به موقع یه تشکیلات بزرگ اجتماعی برای مومنین راه میندازه که به ولایت برای قدرتمند تر شدن کمک میکنه. این خییییلی سخت تر و بسیار حساس تر هست و رفتار بسیار لطیف نیاز داره. ⭕️ برای همین هم هست که معمولا میبینید مومنین با همدیگه کار تشکیلاتی نمیکنند. چون کار تشکیلاتی نیاز به صبرپولادین و دقت بسیااااار فراوان در رفتار داره
علاوه بر مکاتب روانشناسی "روانكاوي، رفتارگرايي، شناخت گرايي و انسان گرايي" که هر کدام رویکرد متفاوتی دارد، كتاب هايي هم كه ما مي خوانيم بر مبناي يكي از اين رويكردها است و چون ما اين تعارض بين رويكردها را نمي شناسيم، يكدفعه مي بينيم كه در كتابخانه مان رنگارنگ كتاب از مكتب هاي گوناگون جمع كرده ايم در صورتي كه اين كتاب ها مخصوص دانشجويان و دانشگاه است نه براي مادري كه مي خواهد كودك پرورش دهد. اين كتاب ها را مي خوانيم و دچار آشفتگي ذهني مي شويم و مطالب ژورناليستي و اطلاعات تلويزيوني و مطبوعات هم به آن ها اضافه مي شوند و بيشتر ما را دچار آشفتگي و بهم ريختگي مي كند. در اين دوره سعي مي كنيم با كمك اين رويكردها و با كمك سنت خودمان و تجربيات شما والدين، يك ساختار بهنجاري وجود آوريم كه بتوانيم از آن استفاده كنيم. در طول دوره از نظريات اين دانشمندان استفاده خواهيم كرد اما محور نظرياتي كه ما از آن بهره مي بريم، است. چون من نظريه ي اريكسون را در رشد شخصيت بيشتر از هر نظريه ي ديگري قبول دارم و به آن استناد مي كنم و براي شما بازگو خواهم كرد. در رشد متعادل ما هم از روانشناسي و بيشتر از جامعه شناسي استفاده خواهيم كرد. چون جامعه شناسي، روانشناسي را كامل ميكند. ما در هوش متعادل و رويكرد رشد متعادل كودك به دنبال يك عامل معنوي هستيم چون معتقديم كه رشد متعادل يك رويكرد تعالي گرا است. از منابع سنتي، جامعه شناسي و روان شناسي نيز بهره مي بريم. (ادامه دارد... ) {قسمت3} [مباحث کودک متعادل ]
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
علاوه بر مکاتب روانشناسی "روانكاوي، رفتارگرايي، شناخت گرايي و انسان گرايي" که هر کدام رویکرد متفاوتی
سه عامل شخصيت را تشكيل مي دهند: 1- فرديت شخص – فرديت واقعي است و معني آن چيزي است كه از فرد مي بينيم مثل: جنسيت، شكل ظاهري، طبقه اجتماعي، سواد، دارايي، جنبه ي فرهنگي و اجتماعي، جغرافيايي و .... از دل اين مسائل چه قدر تفاوت ها مي شود بيرون آورد! كه همه ي آن ها تفاوتهاي فرديت ما است. فرديت واقعي است و ما از نظر فرديت با هم متفاوت هستيم. واقعيت اين است كه اندازه ي قد من يك متر و 70 سانتي متراست، فلان مقدار وزن دارم و سنم هم چند سالي هست و ده ها مشخصه ي ديگر، همه ي اين مشخصات واقعي هستند. 2-  ذهنيت – بر پايه ي فرديتي كه داريم از آن يك ذهنيت داريم كه مي تواند واقعي يا غير واقعي باشد. ذهنيت يعني ارزش گذاري هاي ذهني كه انجام مي دهيم. "قد من كوتاه است" اين يك ارزش گذاري و يك ذهنيت است. ما اصلاً آدم قد كوتاه نداريم. قد كوتاه واقعيت ندارد، قد بلند هم واقعيت ندارد؛ واقعيت اين است كه قد من يك متر و 70 است، يا قد او يك متر و 50 است. وقتي مي گيم قد كوتاه و بلند غير واقعي مي شود. به نظر شما قد 70/1 بلند است يا كوتاه؟ حاضرين: خوب است. استاد: اين يعني ارزش گذاري و غير واقعي است. واقعيت همان اندازه ي قد است. هر چيز ديگري غير از گفتن اندازه، ذهنيت ما است. يكي از حاضرين: اين معيار يك استاندارد جهاني است. استاد: استاندارد جهاني هم ذهنيت ما است و يك هنجار است.  واقعيت اين است كه قد من يا او يا شما يك متر و 70 است و بقيه حرف ها غيرواقعي و قرار دادي است. ذهنيت مي تواند واقعي يا غير واقعي باشد. ذهنيت غير واقعي برداشتي است كه ما داريم. يعني القايي، چيزي كه به ما القاء مي شود، يعني هنجار و چيزهايي كه در جامعه ي ما هست. بر پايه ي ذهنيتي كه ما از فرديت خودمان داريم، عامل سومي پيش مي آيد كه رفتار ما است. 3- رفتار نيز هم واقعي و هم غير واقعي است. مسئله ي مهم ذهنيت ما است و اين كه چه برداشتي داريم و چي به ما القاء شده و هنجارهاي جامعه ي ما چيست. وقتي مي گوييم استاندارد، استاندارد يك هنجار اجتماعي است. ما برپايه ي برداشت ها، القائات و هنجارها براي خودمان يكسري ذهنيات مي سازيم. هرچه قدر اين سه عامل هماهنگ و واقعي باشند، شخصيت فرد يك شخصيت مطلوب خواهد بود. و هرچه قدر غير واقعي باشند شخصيت نامطلوب خواهد بود. (ادامه دارد... ) {قسمت4} [مباحث کودک متعادل ] 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب یازدهم: 🔍 #سؤال نائب #امام_زمان ❤️ در غیبت کبری چه کسانی هستند؟!
. نکته نـــــ😍اب امام زمانی شب دوازدهم: 🔍 ⁉️آیا بـــــــــرگزاری نیمه شعبان اولویت دارد یا کمک به فقرا؟ 🔎 گرفتن جــــــشن نیمه شعـــــبان بدون اسراف و تبذیر؛ چرا که باعث تعظیم شعائر دینی میشه👍 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان، کم نشه سایه ات از سرم...! 🌘به افق شب جمعه ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد
✍️ 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
سلام بر شهدای شب ِجمعه🖤 ۱:۲۰🕊 ‌ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا