eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
170 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) خو
✍️ 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🤚❤️ 💌جواب سلام واجب است...🍃🌺 پس بیایم هر روز به او سلام کنیم السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ♥️ ▪️اَلسَّلامُ عَلَيْكمَ يا بَقِيَّةَ اللهِ اَلاعظم ▪️سلام بـر چشم هاۍ زیباۍ ابـرۍ اټ هنگامۍ ڪہ همہ چیز را مۍ بینند و مـۍبارنـد ... سلام بر تو ای حجت خدا در روی زمینش... ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 27 🔰 مادرهای بزرگوار باید به بچه هاشون بگن که : 🔸"از ۷ سالگی" وارد مرحله جدی
28 💠در دوران" ۷ تا ۱۴ سالگی"بچه مثل یه عبد برای پدر و مادرش هست💖 این تعبیریه که در روایات استفاده شده...!! ۷ سال این بچه زیر بارانِ دستورها قرار میگیره البته "‌منطقی و با مهربانی تمام"✔️ 💯بهش مدام دستور بده و نیازی هم نیست که دلایلِ دستور رو بهش بگی فقط بگو : عزیزم این یه دستوره اجرا کن😊
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 28 💠در دوران" ۷ تا ۱۴ سالگی"بچه مثل یه عبد برای پدر و مادرش هست💖 این تعبیریه
29 دین، مطابقِ "فطرت" انسان هست👌 🌺 وقتی از ۷ سالگی بچه باید "ضابطه مند" بشه یعنی ضابطه مندی رو← فطرتاً→ دوست داره 🔰ما باید بریم و فطرتِ اون رو بیدار کنیم 🌀مثلاً کافیه بین بچه های مختلف مسابقه بذاریدو بچه هایی که "دستورات" رو دقیق اجرا میکنن براشون کف بزنید👏 ✔️ اینطوری اصلاً نیاز نیست که شما برای دستوراتتون دلیل بیارید اون فطرتش بیدار میشه....
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 29 دین، مطابقِ "فطرت" انسان هست👌 🌺 وقتی از ۷ سالگی بچه باید "ضابطه مند" بشه ی
30 🔰آغاز مبارزه عملی با راحت طلبی🔰 💢گاهی وقتا پدر و مادرا با سواد هستن و طبیعتاً خودشون همه چی رو "با دلیل" میپذیرن 🔹بعد میگن من چه جوری دلیلِ این کارای دینی رو به بچه ام بگم؟؟ ❓‼️❓ اشتباه نکنید! بچه توی این سن دلیل نمیخواد.... ✔️شما تلاش کنید بچتون رو با "دستور شنیدن" آشنا کنید.👌 🔴 متاسفانه اکثرِ پدر و مادرها، بچه ها رو رها میکنن بعد که به سنِ تکلیف رسیدن یه دفعه ای انبوهی از دستورات الهی رو جلوش میذارن ! 📖 🚫🚫🚫 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-❤️✨- -به‌ همان مهربانی اش به خدا زندگی بی رضا نمی‌چسبد . . +سلطان‌تولدت‌مبارک(:😍🫀 - - 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نجوای سید ابراهیم رئیسی با شهید سلیمانی خداوندا منتظر اعجازت هستیم.... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
📸 سرنشینان بالگرد ریاست جمهوری که دچار حادثه شد 🔹سید ابراهیم رئیسی، رئیس جمهوری 🔹آیت الله محمدعلی آل هاشم، امام جمعه تبریز 🔹حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه 🔹مالک رحمتی، استاندار آذربایجان شرقی 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل‌ها همه مضطر است و دیده گریان از بی خبری زِ حامیِ محرومان . . . یا رب به غَریبَ الغُرَبایت سوگند این سَیّد مظلوم ، به ما برگردان❤️‍🩹' -اللهم‌صل‌علی‌محمد‌وآل‌محمد‌وعجل‌فرجهم ••• 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
« سید ابراهیم عزیز » امروز تازه متوجه شدیم چقـدر برایمان مهمی در این ابهام و بی‌خبری🥺 حواسمان جمع شد که بودنت را چقدر نیاز داریم لحــــظات، ما را با خودش به اعماق خودمان می‌کشاند و به یاد می‌آوریم که تو چقـدر شــــب و روز نداشتی برای ما... و اما الان تمام آرزویمان این اسـت که خبر سلامتیت را بشنویم🤲🏻🌱 همه خواسته‌‌مان این است که تو فقـط باشی خادم مردم ایران
هدایت شده از کانال حسین دارابی
24.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای اقای رئیسی و همراهانش امیدوارانه دعا کنیم🤲 تجربه گر مرگ موقت: "مادرم درحالی که دعا میکرد از دهانش مثل نور اما از قلبش بخاطر ناامیدی سیاهی بیرون می‌آمد" | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0