eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
175 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🚩 امام سجّاد(علیه السلام): دعاى #مؤمن از سه حال خارج نيست: 💎يا برايش ذخيره مى‏گردد، 💎يا در دنيا
⭕️پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 🔸شعبانُ شَهري... فَمَن صامَ شَهري كُنتُ لَهُ شَفيعاً يَومَ القِيامَةِ 🔹شعبان ماه من است. هر كه ماه مرا بدارد روز قيامت شفيع او خواهم بود 📗 بحارالأنوار ج 94 ص 83
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کانال حمید کثیری
حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: کسی بخواهد دوستی‌اش و محبتش زیادتر بشود، در اذکار و آداب و ... چیزی آسان‌تر از صلواتِ زیاد نیست؛ [شخص،] عاشقانه صلوات بفرستد، می‌فهمد که چطور محبتش زیاد می‌شود؛ اما به‌شرط عقیده، که بفهمد این‌ می‌کشد او را به طرف معبود خودش و محبوب خودش ... 📚بهجت‌الدعا، ص٣۵٧ 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۹۲ ❇️🔹 یکی دیگه از آداب غذا خوردن اینه که سر سفره باشه و آدم در حال راه رفتن غذا
۹۳ ❇️🔶 مثلا برای وعده صبحانه خوبه که تخم مرغ خونگی استفاده بشه. اگه آش شله قلمکار یا کله پاچه یا حلیم و .... استفاده کنید که خیلی بهتره. 🔶🔹 اصولا خوبه که همون وعده غذایی که میخواید برای ظهر بخورید رو بذارید برای صبحانه. 👈🏼 چون موقع صبح بدن انرژی و خصوصا قند خودش رو از دست داده و نیاز به انرژی زیادی داره اما مصرف غذاهای سرد موجب میشه که بدن دچار افت انرژی بشه. 🌹🔶 خصوصا برای بچه ها این موضوع حیاتی هست. حتما در وعده غذایی صبح باید از غذاهای پرانرژی و طبیعی مثل شیره و ارده یا عسل طبیعی یا حلواراده و کره طبیعی و .... استفاده کنید. خصوصا بهترین غذا برای صبحانه نون و عسل هست. این غذا خیلی میتونه در اصلاح تغذیه انسان موثر باشه و غلبه های مزاجی رو برطرف کنه.
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۹۳ ❇️🔶 مثلا برای وعده صبحانه خوبه که تخم مرغ خونگی استفاده بشه. اگه آش شله قلمکار
۹۴ 💢 متاسفانه با گسترش فرهنگ منحط غربی در جامعه ما هر روزه شاهد این هستیم که غذاهای مخرب بیشتری در سبد غذایی مردم قرار میگیره. 🔺 مثلا انواع فست فودها موجب غلبه صفرا و سودا میشه و فرد یا دچار خشم شدید و دیوانگی میشه و یا از طرفی دچار ناامیدی و افسردگی میشه. 🍔🍟🍕🌭🧀 اینا همش اثر غذاهای فاسدی مثل پیتزا و اسنک و نوشابه هست. تنقلاتی هم که استفاده میشه معمولا مضر هست. مثلا شما به جای اینکه به بچه خودتون چیپس و پفک و... بخرید میتونید توت خشک بهش بدید بخوره که برای رفع یبوست عالیه. انجیر خشک هم همینطور. 🍎🍊🍋🥭🍑🍒 نخودچی و کشمش هم برای بچه های بلغمی و دموی مفید هست. در مورد غذاهایی مثل ماهی هم بهتره کنارش از خرما استفاده بشه. ⭕️ کسانی که دچار چاقی شکمی هستن باید از مصرف ماست و برنج و مرغ و خیار خودداری کنند. مصرف سردیجات مرطوب موجب افزایش بلغم توی شکم و بی حوصلگی و خواب آلودگی و تنبلی میشه. شد. 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#افزایش_ظرفیت_روحی 24 ⭕️ یکی از موضوعاتی که همیشه دغدغه بیشتر جوانان بوده روش کنترل نگاه و شهوت ران
25 🔶 مثلا یکی از مواردی که موجب میشه ادم قدرتش در مقابل گناه کم بشه اینه که یه جایی همینجوری پای گوشی یا کامپیوتر بشینه و الکی توی فضای مجازی تاب بخوره. همین یه جا نشستن خودش کلی اثرات منفی داره و سعی کنید تا اونجا که میشه بی جهت توی گوشی تاب نخورید. هر موقع کار ضروری داشتید پای گوشی برید.❌ تا دیدید انگار دیگه الکی داری توی فضای مجازی میچرخی، سریع موقعیت خودت رو تغییر بده و به کارای دیگه برس. ⭕️ خیلی وقتا طرف این نکات ساده رو رعایت نمیکنه بعد هی میخواد با چله گرفتن و دعا و روزه و .... مشکلاتشو رو حل کنه. بعد نمیتونه و ناامید میشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نور ابدی و ازلی می‌آید بر عالم ایجاد، ولی می‌آید مجموعه ی حسن و عشق و ایثار و کرم یعنی که حسین ابن علی می‏‌آید (علیه السلام)
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. ص
✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
الحمدالله الذی خلق الحسین♥️ # 🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا