🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🚩 امام سجّاد(علیه السلام): دعاى #مؤمن از سه حال خارج نيست: 💎يا برايش ذخيره مىگردد، 💎يا در دنيا
⭕️پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
🔸شعبانُ شَهري... فَمَن صامَ شَهري كُنتُ لَهُ شَفيعاً يَومَ القِيامَةِ
🔹شعبان ماه من است. هر كه ماه مرا #روزه بدارد روز قيامت شفيع او خواهم بود
📗 بحارالأنوار ج 94 ص 83
#ماه_شعبان
#شعبان
#حدیث
هدایت شده از کانال حمید کثیری
حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
کسی بخواهد دوستیاش و محبتش زیادتر بشود، در اذکار و آداب و ... چیزی آسانتر از صلواتِ زیاد نیست؛
[شخص،] عاشقانه صلوات بفرستد، میفهمد که چطور محبتش زیاد میشود؛ اما بهشرط عقیده، که بفهمد این میکشد او را به طرف معبود خودش و محبوب خودش ...
📚بهجتالدعا، ص٣۵٧
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۹۲ ❇️🔹 یکی دیگه از آداب غذا خوردن اینه که سر سفره باشه و آدم در حال راه رفتن غذا
#آداب_تربیت_فرزند ۹۳
❇️🔶 مثلا برای وعده صبحانه خوبه که تخم مرغ خونگی استفاده بشه. اگه آش شله قلمکار یا کله پاچه یا حلیم و .... استفاده کنید که خیلی بهتره.
🔶🔹 اصولا خوبه که همون وعده غذایی که میخواید برای ظهر بخورید رو بذارید برای صبحانه.
👈🏼 چون موقع صبح بدن انرژی و خصوصا قند خودش رو از دست داده و نیاز به انرژی زیادی داره اما مصرف غذاهای سرد موجب میشه که بدن دچار افت انرژی بشه.
🌹🔶 خصوصا برای بچه ها این موضوع حیاتی هست. حتما در وعده غذایی صبح باید از غذاهای پرانرژی و طبیعی مثل شیره و ارده یا عسل طبیعی یا حلواراده و کره طبیعی و .... استفاده کنید.
خصوصا بهترین غذا برای صبحانه نون و عسل هست. این غذا خیلی میتونه در اصلاح تغذیه انسان موثر باشه و غلبه های مزاجی رو برطرف کنه.
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۹۳ ❇️🔶 مثلا برای وعده صبحانه خوبه که تخم مرغ خونگی استفاده بشه. اگه آش شله قلمکار
#آداب_تربیت_فرزند ۹۴
💢 متاسفانه با گسترش فرهنگ منحط غربی در جامعه ما هر روزه شاهد این هستیم که غذاهای مخرب بیشتری در سبد غذایی مردم قرار میگیره.
🔺 مثلا انواع فست فودها موجب غلبه صفرا و سودا میشه و فرد یا دچار خشم شدید و دیوانگی میشه و یا از طرفی دچار ناامیدی و افسردگی میشه.
🍔🍟🍕🌭🧀
اینا همش اثر غذاهای فاسدی مثل پیتزا و اسنک و نوشابه هست. تنقلاتی هم که استفاده میشه معمولا مضر هست.
مثلا شما به جای اینکه به بچه خودتون چیپس و پفک و... بخرید میتونید توت خشک بهش بدید بخوره که برای رفع یبوست عالیه. انجیر خشک هم همینطور.
🍎🍊🍋🥭🍑🍒
نخودچی و کشمش هم برای بچه های بلغمی و دموی مفید هست.
در مورد غذاهایی مثل ماهی هم بهتره کنارش از خرما استفاده بشه.
⭕️ کسانی که دچار چاقی شکمی هستن باید از مصرف ماست و برنج و مرغ و خیار خودداری کنند. مصرف سردیجات مرطوب موجب افزایش بلغم توی شکم و بی حوصلگی و خواب آلودگی و تنبلی میشه.
شد.
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#افزایش_ظرفیت_روحی 24 ⭕️ یکی از موضوعاتی که همیشه دغدغه بیشتر جوانان بوده روش کنترل نگاه و شهوت ران
#افزایش_ظرفیت_روحی 25
🔶 مثلا یکی از مواردی که موجب میشه ادم قدرتش در مقابل گناه کم بشه اینه که یه جایی همینجوری پای گوشی یا کامپیوتر بشینه و الکی توی فضای مجازی تاب بخوره.
همین یه جا نشستن خودش کلی اثرات منفی داره
و سعی کنید تا اونجا که میشه بی جهت توی گوشی تاب نخورید. هر موقع کار ضروری داشتید پای گوشی برید.❌
تا دیدید انگار دیگه الکی داری توی فضای مجازی میچرخی، سریع موقعیت خودت رو تغییر بده و به کارای دیگه برس.
⭕️ خیلی وقتا طرف این نکات ساده رو رعایت نمیکنه بعد هی میخواد با چله گرفتن و دعا و روزه و .... مشکلاتشو رو حل کنه. بعد نمیتونه و ناامید میشه...
نور ابدی و ازلی میآید
بر عالم ایجاد، ولی میآید
مجموعه ی حسن و عشق و ایثار و کرم
یعنی که حسین ابن علی میآید
#میلاد_امام_حسین (علیه السلام)
#ماه_شعبان
#شعبان
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. ص
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_یکم
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
💠 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
💠 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
💠 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
💠 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
💠 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
💠 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor