اللّٰهُمَّ لَاتَخْذُلْنِى فِيهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِيَتِكَ، وَلَا تَضْرِبْنِى بِسِياطِ نَقِمَتِكَ، وَزَحْزِحْنِى فِيهِ مِنْ مُوجِباتِ سَخَطِكَ، بِمَنِّكَ وَأَيادِيكَ يَا مُنْتَهىٰ رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ.
روز ششم مهمانی♥️
خدای من،میدانم به جز عصیان وگناه چیزی در پرونده اعمالم نیست اما من به همه گفته ام درمیان تمام نداشته هایم خدایی را دارم که حتی یک لحظه هم مرا تنها نگذاشت وگناهانی را ازمن پوشاند که لایق رسوایی آن بودم،مرا رهامکن ای نهایت آرزوهایم
یک بار صدایش کردم ویک عمر مدیونش شدم🌱
#اختصاصی 📿
#ماه_رمضان
ششمیــــــن روزه و
شـــش گوشــــــه و
شش ماهه ی شــاه
ما عجب معـرکه ای
با عدد شــش داریم♥
#ماه_رمضان
#روضه
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این تشنگی کجا؟
اون تشنگی کجا؟
صَلّیٰ عَلَی الْحُسِیــن
عطشــان کربلـــــــــا
•••
#ماه_رمضان
#کربلا
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
اعمال ایام البیض ماه مبارک رمضان🌙
🌱آغاز شبهاى البيض (يعنى شبهاى روشن و تابناك كه عبارتند از شبهاى سيزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه) اعمالی که در این ایام سفارش شده :
🕊غسل كردن
🕊چهار ركعت نماز بخواند
در هر ركعت يك بار سوره «حمد» و بيست وپنج بار سوره توحيد
دو ركعت نماز، كه در اعمال شب سيزدهم رجب و شعبان هم بيان شده، که در هر ركعت پس از سوره «حمد» سوره هاى «يس» و «تبارك الّذى بيده الملك» و «قل هو اللّه احد» را بخواند.
و در شب چهاردهم: اين نماز خوانده می شود اما چهار ركعت با دو سلام و در شب پانزدهم شش رکعت هر دو رکعت یک سلام
#التماس_دعا♥
#ماه_رمضان
#دعای_مجیر در ایام البیض ماه رمضان
یادت نره بخونی 🌱
هر کس دعایمجیر را در «ایام البیض»
( ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ ماه رمضان ) بخواند
#گناهانش هر چند به عدد دانههاى باران
و برگهاى درختان و ریگهاى بیابان باشد!
آمرزیده میشود.
🤍با این وجود خواندن این دعا
براى شفاى بیمار، اداى دین، بى نیازى، توانگرى،
رفع غم و اندوه سودمند است...
#ماه_رمضان
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺مهمترین چیزی که باید برای شب قدر آماده کرد...
✅ 5 نکته برای آماده کردن دل و قلب در #شب_قدر
#استاد_پناهیان
#ماه_رمضان
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
و نکته این است
که #لیله_القدر میگویند
نه #یوم القدر
در دل #تاریکی ها
و
در بطن حادثه هاست
که تو باید طرح فردا را بریزی
و در #طلوع #فجر
همراه #فرشته های نازلِ شب قدم برداری..
التماس دعا🙏
#رمضان #ماه_رمضان #شب_قدر #قدر
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
4_5791996293257630313.mp3
21.76M
🎧 روضه و مناجات | یا غافرالخطایا با ما چکار داری
🎤 سید رضا نریمانی
#ماه_مبارک_رمضان
#ماه_رمضان
#رمضان
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
ما را به دعا کاش فراموش نسازند
رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.
#ماه_رمضان
▫️دعای روز بیست و نهم ماه رمضانـــ✨
⊹
⊹
▪️#ماه_رمضان
▪️#دعای_روز
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
▫️دعای روز سیام ماه رمضانـــ✨
در آخرین روز ماه مبارک رمضان مارو از دعای خیر خودتون بیبهره نگذارید🌹
⊹
⊹
▪️#ماه_رمضان
▪️#دعای_روز
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهاردهم 💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
@Ghadami_Bara_Zoohor