eitaa logo
قرارگاه فرهنگی مه شکن
680 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
4.1هزار ویدیو
253 فایل
امام خامنه ای حفظه الله: "در فضای مه آلود فتنه چراغ #مه_شکن لازم است که همان بصیرت است." ارتباط با مدیر: @M_khaadem
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ فتح اراده و تصمیم 🔻 سردار حاج می‌گوید:« در روزهای اول ورود به ، دشمن را قادر به هر کاری می‌دانستم اما در اولین حمله‌ای که انجام دادیم، موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده‌ی سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آن‌ها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن داشتیم از بین برود.» او می‌گوید: «بالاترین فتح برای سپاه اسلام فتح زمین نبود، فتح و بود.» 📚 از کتاب ؛ جستاری در خاطرات حاج قاسم سلیمانی 📖 صفحه ۱۲۱ @Gharargah_mehshekan
مجری المیادین تو توییتش نوشته: گفته صدهزار مجاهد دارد مرا نیز اضافه کنید تا صد هزار و یک نفر بشوید. یکی ازاعضای انصارالله منشن گذاشته: ما هم ۲۵میلیون یمنی با اشاره انگشت او حرکت میکنیم. پس الان بیست و پنج میلیون و صدهزار و یک نفر دارید. 🌹 از خون تو هزاران لاله دمیده 🌷 ┅═ঊঈ❤️ঊঈ═┅ @Gharargah_mehshekan
سردار دل ها.pdf
حجم: 1.66M
📚معرفی سی کتاب با موضوع سردار دل ها 📚مجموعه «چند کتاب خوب برای حاج قاسم» شامل 30 کتاب درباره سردار سلیمانی است که حاوی اطلاعات مهمی از زندگی این سردار شهید است که برخی از مطالب آن‌ها برای نخستین بار منتشر شده است. 📬لینک تهیه کتاب ها : 🔍www.ketabika.com 🔍www.bookroom.ir 🔍www.mazhabbook.ir ┈••~~ ❅❥🌷🕊🌷❥❅~~••┈ @Gharargah_mehshekan
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «امشب؛ دوباره؛ چه دیداری...» 🔺گزارشی از آخرین دیدار سردار شهید حاج با آیت الله مصباح یزدی @Gharargah_mehshekan
2.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 🌹 شهید حاج : دقت کنید؛ ما همین قاسم سلیمانی که هستیم، اگر خدا به‌ ما رحم نکند، معلوم نیست تا آخر باشیم... ۹۷/۳/۱۷ ┈ ••~~ ❅❥🌷🕊🌷❥❅~~••┈ @Gharargah_mehshekan
2.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞🕊 شهید حاج : « امروز اگر میخواهیم جامعه توجه کند به حقیقت وضع خودش، باید در آن جامعه یاد شهید زنده بماند...» ┈ •~❅❥🌷🕊🌷❥❅~•┈ @Gharargah_mehshekan
1.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 گریه‌های حاج در روضه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها 🔳 مراسم ایام فاطمیه در بیت‌الزهرا سلام‌الله‌علیها کرمان ┈ •~❅❥🌷🕊🌷❥❅~•┈ @Gharargah_mehshekan
✳️ ۲۵ سال کارش همین بود! 🔻 دکتر، سرش را پایین انداخت و گفت: متأسفم. ترکش به نخاع شما خورده و فلج شده‌اید! چند روزی در بیمارستان ماندم. بعد از آن، خانواده‌ام آمدند و مرا بردند. 🔸 اوایل فروردین زنگ خانه را زدند. همسرم رفت و در را باز کرد. صدای آشنایی به گوشم خورد. آمد توی اتاق. درست می‌دیدم؛ قاسم سلیمانی به دیدنم آمده بود. با دست‌های گرمش مرا به آغوش کشید و چندبار بوسید. با آن همه مشغله چند ساعت با هم گپ زدیم. بعد به همسرم گفت: تصمیم گرفته‌ام اول هر سال بیایم و به ناصر خدمت کنم. 🔺 دقیقا ۲۵ سال این کارش بود. اول هر سال به کرمان می‌آمد، سری به پدر و مادرش می‌زد و بعد از دو سه روز می‌آمد و پرستارم می‌شد، غذا درست می‌کرد و حمامم می‌برد. هم خوشحال بودم که فرمانده‌ام کنارم هست؛ هم ناراحت که برایش مزاحمت درست کرده‌ام. خدا خیرش دهد! 📢 راوی: جانباز شهید ناصر توبه‌ای‌ها 📚 برگرفته از کتاب 📖 صفحات ۳۲ و ۳۳ ❤️ 🌷 🕊 @Gharargah_mehshekan
✳️ دائم الذکر مثل حاج قاسم! 🔻 هویت اصلی سلوک در مکتب سلیمانی، «برای خدا بودن» است. در این سلوک، اگر «خود» را برای خدا قرار دهیم، «کار» ما نیز برای خدا خواهد بود. در منطق سلوک سلیمانی که در مکتب خمینی (ره) پروریده شد، وقتی کار برای خدا شد، همه‌چیز رنگ «عبادت» به خود می‌گیرد و همه‌جا معبد سالک خواهد شد و این است که دنیا مَتجر دوستان خدا و مسجد اولیای الهی می‌شود. در سلوک وحیانی، کار برای خدا یعنی «ذکر»، و هرگاه سالک همه‌ی کارها را برای خدا انجام دهد؛ یعنی «دائم الذکر». 📚 از کتاب «سلوک در مکتب سلیمانی» 📖 صفحات ۴۴ تا ۶۶ 👤 محمدجواد رودگر ❤️ 🌷 🕊 @Gharargah_mehshekan
✳️ یک انقلابی دو آتیشه! 🔻 ...حالا من یک «انقلابی دوآتیشه» بودم و بدون ترس از احدی، بی‌محابا [علیه رژیم] حرف می‌زدم... با تعدادی از جوان‌های کرمان بر دیوارها شعارنویسی می‌کردیم... عمدهٔ شعارها «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود. 🔸 اواخر سال ۵۶ بود. مدت‌ها امتحان برای گواهی‌نامه رانندگی می‌دادم. قبول شده‌بودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهی‌نامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذری‌نسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهی‌نامه‌ات رو خمینی امضا کرده؛ آماده‌است تحویل بگیری.» من از طعنهٔ او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجه‌دار دیگر هم وارد شدند... هیچ راه گریزی نبود. آن‌ها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان می‌گفتند: «تو شب‌ها می‌روی دیوارنویسی می‌کنی؟!» آن‌قدر مرا زدند که بی‌حال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آن‌ها با پوتین روی شکمم ایستاد و آن‌چنان ضربه‌ای به شکمم زد که احساس کردم همهٔ احشای درونم نابود شد. به‌رغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که می‌کردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم... سه روز از شدت درد تکان نمی‌توانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس می‌کردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر کردم هر چه باید بشود، شد! ...با هر ضربه و لگدی کلمه «خمینی» در عمق وجود من حک شده‌بود. 📚 | زندگینامه‌ی خودنوشت سردار شهید حاج 📖 صص ۶۴ تا ۶۷ ┈ •~ ❅❥🌷🕊🌷❥~•┈ @Gharargah_mehshekan
✳️ درست نبود لباسم را مرتب کنم! 🔻 بعد از نماز می‌خواستم حسین آقا را ببینم و دربارهٔ موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم. دنبالش فرستادم و داخل ستاد لشکر منتظرش ماندم. او در حالی که اورکتش را روی شانه‌هایش انداخته بود وارد شد. معلوم بود که از نماز می‌آید و فرصت اینکه سر و وضعش را مرتب کند پیدا نکرده. در حالی که به او لبخند زدم، نگاه معنی‌داری به او انداختم. سریع از نگاهم همه چیز را فهمید و قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت: وقتی در همین وضعیت مقابل خدای خودم ایستادم و نماز خواندم، درست نبود در مقابل بندهٔ او به سر و وضعم برسم! 📚 از کتاب ؛ 🔺 خاطراتی از 👤 راوی: سردار شهید حاج ❤️ 📘 ┈ •~❅❥🌷🕊🌷❥❅~•┈ @Gharargah_mehshekan