99.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه ای از فعالیتهای خادمان موکب قرارگاه منتظران و نظافت صافی صفا
#سفرنامه_اربعینی۱۴۰۳
#صافی_صفا
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_ششم
مردم شاد و خندان زندگی می کردند اما دخترک همیشه گریه میکرد و کسی نمی دانست چرا. دلم برای دخترک می سوخت همیشه فکر میکردم چرا آن دختر باید گریه کند؟ شاید پدر و مادرش را از دست داده یا شاید گم شده از این فکر تنم می لرزید. چقدر از گم شدن دختر دریا دلم میسوخت اما به هر حال اگر او گم نمی شد و گریه نمی کرد مردم بندر خوشبخت نمیشدند و این قسمت خوب ماجرا بود که دخترک را قهرمان من و قصه اش را برایم دلخواه و خواستنی کرده بود.
داستان های بی بی زیاد بود دختر شاه پریان و جن و پری ماه پیشونی هفت برادر مرشد و خارکن شاه و گدا پنج انگشتی و بهترین قصه ی بی بی دختر پرده رو بود. بعضی وقت ها بی بی قبل از اینکه قصه اش را به آخر برساند وسط ماجرا خوابش میبرد و بین خواب و بیداری از قصه بیرون می رفت و از حلیم فردا صبح و زیر شلواری آقاجون و آب سقاخانه که باید خنک و تازه باشد می گفت و من غش غش به حرف هایش می خندیدم و در حالی که تکانش می دادم می گفتم:
بی بی جون بازم که گل و بلبل میگی اما خدا وکیلی هیچ وقت بین قصه ی دختر پرده رو خوابش نمی برد. برای اولین بار که قصه ی دختر پرده رو را تعریف کرد گفت: دخترم! این قصه خیال بافی نیست یک قصه ی واقعی است.
🌱🌱🌱🌱🌱
۱_ سال ۱۳۲۰ به علت نداشتن آب آشامیدنی سالم و بهداشتی و با شیوع پیدا کرد و مردم تلفات زیادی دادند. منزل بی بی پشت بیمارستان پنجاه تختخوابی شیر و خورشید بود؛ جایی که آدم ها با لبهای خشک و با شیون و زاری جنازه ها را تحویل میگرفتند. بی بی که خود شش تا از بچه هایش را به علت شیوع و با از دست داده بود برای مردمی که پشت در بیمارستان منتظر می ماندند از منبع آب می آورد، داخل دو تا حبانه می ریخت تا خنک بماند و رهگذران و مریض دارها بتوانند لبشان را تر کنند. بعدها یک اتاقک چوبی برای این دو حبانه درست کردند و پارچه ی سبز دورش کشیدند و سر در این اتاقک مشبک سبز نوشتند به یاد حسین تشنه لب.
#بانوان_بهشتی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱⊰━━━━
@gharargahemontazeran
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه ربیع ماه بهار زندگی،بر صاحب الزمان عج و همه عاشقانش مبارک 🌷
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج 😍
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
https://www.aparat.com/v/cer97j9
وداع تماشایی خادمین اربعینی ۱۴۰۱
مارا در آپارات دنبال کنید 😍🌷
@gharargahemontazeran
🌹#من_زنده_ام
#قسمت_هفتم
ذوقی که من برای شنیدن داشتم شوق گفتن را در او صد چندان می کرد، به خصوص وقتی گفت این قصه ی تولد دختری است به نام معصومه بی بی قصه را این طور تعریف میکرد.
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. در روزگاری نه چندان دور که پسر زاییدن افتخار و پاداش درد زائو بود مادرت شش پسر داشت و فقط یک دختر زاییده بود خیلی دلش میخواست این دفعه که باردار است شانسش به دختر بنشیند. در نیمه های یک شب که ماه شب چهارده تمام آسمان را روشن کرده بود درد زایمان مادرت شروع شد. زنگ توی گوش اهل خانه به صدا درآمد و همه را بیدار کرد. مادرت بی صدا دردهایش را قورت میداد و مثل همه ی زنها که آن وقت ها در خانه زایمان میکردند منتظر آمدن قابله بود همه ی اهل خانه بیدار شدند تا اتاق زائو آماده شود پدرت سراسیمه مامای حرفه ای شهر؛ سیده زهرا را که زن مؤمنه و با خدایی بود خبر کرد همه میگفتند او دستش خیر و سبک است. دست سیده زهرا که به زائو میخورد دیری نمی گذشت که نوزاد به دنیا می آمد. او زن خوش نمازی بود هر جا که بود نمازش را سر وقت میخوند.
همه چیز سیده زهرا خوب بود فقط نمی گذاشت از بستگان زائو کسی داخل اتاق بشه و گریه زاری کنه همه را پشت در میکاشت.
بی بی جون با آب و تاب گفت من هم سراسیمه رفتم دنبال دو تا از زن های همسایه که دوست نزدیک مادرت بودند آنها هم آمدند. سیده زهرا کمکی داشت که بچه را میشست و قنداق میکرد. حالا دیگه همه ی پسرها بیرون توی یک اتاق شش متری که تو در تو با اتاق زائو بود جمع شده و سر و صدا راه انداخته بودند و شرط بندی میکردند. بازی شان گرفته بود. انگار می خواستند قلک پولشان را بشکنند. فاطمه که ده سال بیشتر نداشت هر چه به این پسرها تشر میزد حرفش خریدار نداشت تا اینکه آقا همه را کرد زیر پتو و گفت فقط باید صدای نفستون شنیده بشه!
#بانوان_بهشتی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱⊰━━━━
@gharargahemontazeran
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج 😍
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_هشتم
سکوت، تمام این اتاق شش متری را پر کرده بود. صدای ناله ی مادرت را میشنیدم اما طاقت توی اتاق ماندن را نداشتم میخواستم آقا و فاطمه را آرام کنم که دلواپس نباشند. درد مادرت تمامی نداشت کم کم ترس وجودم را گرفت. آدم ها در لحظه ی ترس خیلی به خدا نزدیک تر میشوند اصلاً این ترس است که به یاد آدمها می آورد همه چیز دست خداست اذان صبح نزدیک می شد. وقتهایی که آدم می ترسه تاریکی شب بیشتر آزارش میده. حس می کردم مادرت با مرگ فاصله ای نداره و فقط باید دعا کنم. نزدیک اذان بود. سجاده ام را پهن کردم به درگاه خدا التماس میکردم که دخترم زودتر از این درد خلاصی پیدا کنه و فارغ بشه به حضرت معصومه خیلی اعتقاد داشتم. صدایش زدم قسمش دادم نذر کردم و گفتم: یا حضرت معصومه دخترم زودتر فارغ بشه اگر بچه ش دختر بود کنیز تو میشه و اسم تو رو روش میذارم تا تمام عمر صحن و حیاطت رو جارو بزنه.
بچه ها خودشان را به خواب زده بودند. کریم سرش را از زیر پتو بیرون آورد و با شوخ طبعی گفت بی بی خواهرمون هنوز نیومده جارو دستش دادی؟
رحمان که با نمک تر از همه و لبش پر از خنده بود، گفت: بی بی از خودت مایه بذار
شوخی های بچه ها از دلواپسی های من کم نمی کرد. باید مادر باشی تا بفهمی مادر یعنی چی؟ صدای ناله های مادرت که بلندتر شد بچه ها مزه نمی ریختند و سر به سرم نمی گذاشتند. سلمان دو ساله و محمد چهار زار زار گریه میکردند آقا همچنان دست به دعا بود و عرق می ریخت و هر لحظه رنگ به رنگ میشد و خیره به من نگاه می کرد و با اصرار می گفت: بی بی چرا نمیری سری بزنی خبری بیاری، کاری کنی شاید نیاز به کمک داشته باشد.
#بانوان_بهشتی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱⊰━━━━
@gharargahemontazeran
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا رسول الله یا نبی الرحمه😍
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
https://aparat.com/v/fcn4670
مارادر آپارات دنبال کنید😍
اربعین ۹۴ در قاب موکب قرارگاه منتظران
نجوای دل خادمین
داریم با حسین حسین پیر میشویم »
من رعیت و غلام، تو سلطان کربلا
من مور ناتوان، تو سلیمان کربلا
دستی که بین عرش نوشته تو را امیر
من را نوشته است پریشان کربلا
دست مرا رها نکن و بی کسم نکن
دریاب حال زار مرا جان کربلا
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_نهم
دلواپسی پدرت را می فهمیدم او مرد خانه بود و با وجود غروری که داشت، تمام قلبش برای مادرت و فرزندانش می تپید. در برابر شماها یک بچه مهربان و عاطفی بود سعی میکردم او را آرام کنم نه مشدی اینها طبیعیه، باید صبر داشته باشی یک آدم میخواد از یک آدم دیگه کنده بشه. مگه نشنیدی میگن تنها دردی که شبیه جون کندن و جدا شدن روح از بدنه درد زایمانه بوی بهشت می آد با این دردها خدا بهشت رو به مادرها هدیه میده. خلاصه هر چه میدانستم میگفتم و بچه ها را آرام می کردم. اما خودم بی تاب بودم. پدرت شروع کرد به زیر لب قرآن خواندن اشک توی چشم هاش جمع شده بود و از اتاق بیرون رفت چیزی نگذشت که صدای الله اکبر اذان و صدای نوزاد به هم گره خورد و عطری در اتاق پیچید. همه به هم نگاه می کردیم صدایی به صداها اضافه شده بود، موجودی که تا حالا حضور داشت ولی دیده نمیشد؛ دیدنی شده بود همه ی خوابیده ها بیدار شدند. مثل اینکه همه فهمیده بودند یکی به ما اضافه شده. گریه ها خنده شد و چهره ها شکفته، حتی گنجشکهای پشت پنجره ی اتاق هم در شادی ما شریک شده بودند. پریدم پشت در که بپرسم بچه دختره یا پسر، که صدای همهمه و پچ پچ و ذکر و صلوات و سبحان الله و الحمد الله» با هم قاطی شد. هر چه در را هل دادم در باز نشد. تنه مجید دوست مادرت که زن چاق و چله ای بود پشت در نشسته بود و تکان نمی خورد. دری که قفل و بست نداشت حالا انگار هفت قفله شده بود تمام زورم را توی مشتم جمع کردم و به در کوبیدم و گفتم چرا جوابم را نمی دهید؟ حال مادرش چطوره؟ حال بچه چطوره؟ چرا پچ پچ میکنید؟ ننه مجید تو رو خدا از پشت در بلند شو بذار در تکون بخوره بیام تو. مگه بچه چیزیش شده؟
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱⊰━━━━
@gharargahemontazeran
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا ابانا یا امیرالمومنین 😍
السلام علیک یا سیدتنا و مولاتنا یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها😍
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_دهم
هر چه می گفتم هیچ جوابی نمی شنیدم گوشم را به در چسبانده بودم. فقط میشنیدم که سیده زهرا میگفت بعد از بیست سال قابلگی، خودم به چشم دیدم. قبلاً شنیده بودم اما امروز دیدم. مادرت با ترس و نگرانی التماس میکرد سیده زهرا، تو رو به جدت قسم، بچه ام ناقصه؟ کجاش عیب داره؟ نشونم بدید. همه چیز مثل برق می گذشت صدای ننه مجید را می شنیدم که مرتب می «الحمد الله، سبحان الله تمام این اتفاقات از «الله اکبر» تا حي على الصلاه اذان صبح طول کشید کسی نمی پرسید دختره یا پسر همه نگران سلامت بچه بودند. بالاخره بچه ها همه آمدند و زورمان را یکی کردیم و در را هل دادیم در به همراه ننه مجید از جا کنده شد و بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند و پریدند توی حیاط.
تمام تنم خیس عرق شده بود با چشمهای خیس و با التماس خواستم چیزی بگم اما زبانم بند آمده بود نه میتونستم چیزی بگم نه چیزی بپرسم اما یک بچه دیدم مثل برگ گل تنش هنوز خیس بود، بند نافش را تازه قیچی زده بودند. هر چه نگاه کردم هیچ عیب و نقصی ندیدم. دست هاش پاهاش صورتش سرش گوش هاش همه جا را دست کشیدم. انگشتهاش را دانه دانه شمردم و گفتم: سیده زهرا این که سالمه؟ پس می خواستی جاسم باشه؟
همه خندیدند. بچه را تحویل مادرت دادم و گفتم:
- نترس انگشتاشم شمردم هیچی کم نداره.
اما پچ پچ سیده زهرا و زنهای همسایه تمام نمیشد. مات و مبهوت به هم نگاه می کردند. می خواستم از نگاه های آنها چیزی بفهمم اما نمی شد. باز صدای هق هق مادرت و نوزاد توی هم رفت که سیده زهرا گفت: کلافه ام کردید، این بچه، پرده رو بود. نقاب به صورتش داشت. نقاب (۱) رو برداشتم و کنار گذاشتم که بهتون بدم. این نشونه است.
🌱🌱🌱🌱🌱
بعد از تحصیل در رشته مامایی فهمیدم این نقاب در واقع همان پرده ای است که در دوران جنینی، جنین در آن قرار داشته و در مایع شناور است و از این طریق از او محافظت میشود به هنگام تولد به طور طبیعی از پرده جدا شده و به دنیا می آید و شاید در موارد نادر جنین با تکه ای از این پرده به دنیا بیاید و این تقدس پشتوانه ی دینی ندارد.
#بانوان_بهشتی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱⊰━━━━
@gharargahemontazeran
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج
سلام امام زمانم🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran