🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
🖤السلام علیک ایتها الصدیقةالشهیده🖤
📖 کشتی پهلو گرفته
📝 نويسنده: سيد مهدي شجاعي
👈قسمت چهاردهم
...
پدرت فرمود: علي جان! آن زره را بفروش تا هر چه زودتر تو و فاطمه را سر و سامان و سرانجام دهيم. اين را بارها شنيدهاي كه من رفتم و زره را به يكي از اصحاب فروختم. آن صحابي وقتي دريافت كه من به چه نيت زره را در معرض فروش نهادهام، پول و زره، هر دو را به اصرار به من داد و گفت:« تو اكنون بدين هر دو نيازمندتري تا من. اين زره هديه من براي ازدواج تو . وقتي ماجرا را با پدرت گفتم برايش دعا كرد، پول را به تني چند از اصحاب داد و گفت:«اين را ببريد و آنچه يك زندگي بدان آغاز ميشود تهيه كنيد و بياوريد. پول، شصت و سه درهم بود، يك پيراهن سفيد، يك مقنعه، يك حوله، يك تختخواب، دو تشك، چهار بالش، يك قطعه حصير، يك آسياي دستي، يك كاسة مسي، يك مشك آب، يك طشت، يك كاسه گلي، يك ظرف آبخوري، يك پرده پشمي، يك ابريق، يك سبوي گلي، دو كوزه سفالين، يك پوست به عنوان فرش و يك عبا، همة ابزار تو شد ، براي تشكيل يك زندگي. وقتي اينها را پيش روي پدرت نهادند، اشك در چشمانش حلقه زد، دستهاي مباركش را به سوي آسمان بلند كرد و دعا فرمود:«
خدايا! به اهل بيت من بركت عنايت كن. و اين ازوداج را براي كساني كه اكثر ظرفهايشان گلي است مبارك گردان خداوند بر مقام تو در نزد خويش بيفزايد.» فاطمه جان كه برترين زنان عالم بودي و به كمترين مايحتاج از زندگي، قناعت فرمودي. من دنيا را پيش از ازدواج، طلاق گفته بودم و سختي دنيا در مذاقم عين حلاوت بود، اما تو، دختري كه در سن جواني، در سن آرزوهاي شيرين، پا به خانه من مينهادي، چگونه آن همه سختي را بر جان خويش خريدي و لب جز به مهر و دهان جز به شُكر نگشودي. زيستن با كسي كه به دنيا جز با ديدة غضب نمينگرد ساده نيست. حتماً كسي چون فاطمه، چون تو بايد كه زيستني اينچنين سخت و طاقت سوز را بتواند. يادم نميرود آن روز را كه پس از دو روز، تالش و خستگي و گرسنگي به خانه آمدم. گفتم :« فاطمه جان! چيزي براي خوردن در خانه هست؟»
تو شرمسار و مهربان گفتي:« دو روز است كه هيچ چيز در خانه براي خوردن نبوده است و كودكان دو روز است كه جز گرسنگي، هيچ طعام نديدهاند.
گفتم:« چرا در این دو روز هيچ نگفتهاي؟» گفتي:«تو اگر ميداشتي، حتم به خانه ميآوردي، من شرم ميكنم از تو چيزي بخواهم كه در دست و توان تو نيست.»
و من شرمسارِ آنهمه شكيبايي و مهرباني شدم و از خانه درآمدم تا حتي اگر شده با قرضي، چيزي فراهم كنم و به خانه آورم. از همسايهاي يك دينار وام گرفتم و به سمت بازار رفتم تا برايتان خوراكي تهيه كنم. در راه، مقداد را ديدم. هوا عجيب گرم بود، از خورشيد، آتش ميباريد و از زمين شعلههاي حرارت ميجوشيد. از سر و روي مقداد، عرق ميريخت و پيدا بود كه گرسنگي رمق راه رفتن را از او گرفته است. گفتم :« مقداد! در اين گرما، به چه كار از خانه درآمدهاي؟» گفت :« از من بگذريد اي ابوالحسن و از حال من نپرسيد. گفتم:«برادرم محال است كه از حال تو بيخبر بمانم و بگذرم.» باز امتناع كرد و عاقبت در مقابل من تسليم شد و گفت:« صداي گرية گرسنگي زن و فرزندانم را تاب نياوردم و از خانه بيرون زدم بدين اميد كه شايد خدا فرجي كند و گشايشي مرحمت فرمايد.» بغضي كه در گلويم نشسته بود تركيد و اشك، پهناي صورتم را گرفت. آن يك دينار را به مقداد دادم و گفتم:« تو از من نيازمندتري» از شرم دستهاي تهي به خانه بازنگشتم. به مسجد پناه بردم، نماز را به پيامبر اقتدا كردم. پس از فراغت از نماز پيامبر دستم را گرفت و به من فرمود:«علي جان! مرا به خانهات مهمان ميكني؟ چه ميگفتم؟ پيامبر خود طالب تشرف بود و ما جز گرسنگي در خانه، هيچ نداشتيم. سكوت، تنها ياور شرمساري من بود كه در آن لحظه هيچ كلام به كار نميآمد، پيامبر سؤال خويش را مكرر فرمود و اضافه كرد:« يا بگو كه بيايم، يا بگو كه نيايم، چرا سكوت ميكني؟» دل را به درياي خلق محمدي زدم و گفتم:« شرمسارم ولي بياييد.» دست در دست پيامبر روانة خانه شديم و من تمام راه نه از گرما كه از شدت شرم، عرق ميريختم. رفته بودم كه براي سفرة خالي طعام بياورم و اكنون مهمان ميآوردم. وقتي به خانه آمديم قامت تو در محراب، افراشته بود و از كاسهاي در كنار سجادة تو، بخار مطبوع طعام برميخاست. طعامي كه به يقين دنيايي نبود. تو بر پدرت و من سلام كردي و به استقبال آمدي. پيامبر تو را در آغوش گرفت، دست بر سر و رويت كشيد و گفت:« چگونهاي دخترم؟ تو دو روز تمام گرسنگي كشيده بودي و شاهد گرسنگي كودكانت بودي، رنگ رويت از ضعف زرد بود و در پاهايت توان ايستادن نبود، اما گفتي خوبم پدر. بسيار خوبم پدر .واي كه تو چه صبور و مهربان بودي. من گفتم:« اين طعام از کجاست؟»
ادامه دارد...
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم شد ز جمع خسته دلان یار دیگری
بر دار رفت پیکر سردار دیگری
🔸عصر امروز ۴ دی ماه ۱۴۰۲، سید رضی موسوی از همرزمان حاج قاسم سلیمانی توسط رژیم صهیونیستی به درجه رفیع شهادت نائل آمد
#وَأَعِدُّواْلَهُم_مَّا_ٱسْتَطَعْتُم_مِّن_قُوَّةٍۢ
#قرارگاه_منتظران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون به خير و سلامتی 🍎
زیارت امروز رو به نیابت ساخت و زیارت چهار گنبد بقیع😍میخونیم
#التماس_دعا
#سه_شنبه #سلام_بر_اهل_بیت
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
دل به دیدار شما خوش کردم
من که بر بودنت عادت کردم
تا رِسَم نزد تو ای مونس جان
راه پر پیچ و خمی طی کردم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى
#به_وقت_سلام
#قرار_عاشقی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂پیر ما گفت شهادت هنر مردان است
🍂عقل نامرد در این دایره سرگردان است...
🍂🪴🍂
✨ شهید دفاع مقدس:
🪴نام و نام خانوادگی: سید ناصر زریباف
🪴تاریخ تولد : ۱۳۴۸/۶/۳
🪴محل تولد: تهران
🪴تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱/۲۰
🪴محل شهادت: شلمچه
🪴مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا (س)
🍂🪴🍂
شهادت:
در عملیات کربلای ۸ در شلمچه به فيض شهادت نائل آمد.
🍂🪴🍂
قسمتی از وصیت نامه شهید :
پدر و مادر عزیزم از شما خواهشی دارم، اگر به اذن خدا شهادت نصیبم شد ، در انظار گریه نکنید و فقط برای اربابم حسین بن علی علیه السلام گریه کنید.
🍂🪴🍂
برای شادی روح شهید سید ناصر #زریباف و دیگر شهدای اسلام، صلوات...
🍂🪴🍂
#به_رسم_شهادت
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم گفت «سید رضی» تو هم باید شهید بشی!
سیدرضی از فرماندهان بدون مرز سپاه در سوریه بود که امروز توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.😔
#سید_رضی
#حاج_قاسم
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
امام صادق عليه السلام:
🍀مَنْ كَثُرَ اِشْتِبَاكُهُ بِالدُّنْيَا كَانَ أَشَدَّ لِحَسْرَتِهِ عِنْدَ فِرَاقِهَا...
🍀 كسى كه زياد گرفتار دنيا شود هنگام جدا شدن از آن ، بيشترين افسوس را مى خورد...
📚منبع:
الکافي ج2 ص320
🍀🍀🍀🍀
#کلامکم_نور
#درمحضر_اهلبیت(ع)
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀صـــدای آب مَـبــادا مــرا به گوش
آید...
🥀که خون مـادرم ام البنین به جوش آید...
فرا رسیدن سالروز وفات أم العباس، خانم ام البنین سلام الله علیها تسلیت باد...
#صل_الله_علیک_یا_ام_البنین (س)
🏴🏴🏴🏴🏴
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱🏴⊰━━━━
@gharargahemontazeran
چهارشنبه اي ديگر
و ما بیقرار فرزندان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام
#سلام_بر_اهل_بیت
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام میدهم از دور و میشوم نزدیک
چقدر فاصلهها کم شدهست، تا مشهد.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲🏻
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
#به_وقت_سلام
#قرار_عاشقی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاروان به مدینه رسیده بود،
امالبنین سلاماللهعلیها جلو آمد.
گفت: از حسین چه خبر؟
گفتند: خدا صبرت دهد، چهار فرزندت به شهادت رسیدند.
گفت: فرزندانم و هرکه زیر آسمان است به فدای حسین سلاماللهعلیه، از او به من خبر دهید...
📚 تنقیح المقال (مامقانی)
سالروز وفات حضرت أم البنین سلام الله علیها تسلیت باد... 🏴
#حضرت_ام_البنین (س)
🏴🏴🏴🏴🏴
#فاطمیه
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱🏴⊰━━━━
@gharargahemontazeran
38.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهارشنبه با خادمین این هفته باهم يسر میریم پابوسی امام الرئوف
با خادمین قرارگاه منتظران
#چهارشنبه_ها_با_خادمين
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
34.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ظلم به سر میرسد ای یار
از او خبر میرسد ای یار
او می آید تکیه به دیوار حرم میزند
او می آید قدم به چشمان ترم میزند
او می آید او می آید
متی ترانا و نراک و لا موعود سواک
ذکر لبم به زیر خاک یابن الحسن روحی فداک
او پناه عالمین است
منتقم خون حسین است
#اربعین_1402
#چهارشنبه_ها_با_خادمین
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
امام صادق علیه السلام :
🍀إنَّ العالِمَ إذا لَم يَعمَل بِعِلمِهِ زَلَّت مَوعِظَتُهُ عَنِ القُلوبِ كَما يَزِلُّ المَطَرُ عَنِ الصَّفا...
🍀 هرگاه عالم به علمش عمل نكند. [اثر]موعظه اش از دل ها زايل مى شود ؛ آن چنان كه باران از روى سنگ صاف مى لغزد...
📚منبع:
الكافي ، ج 1 ، ص 44
🍀🍀🍀🍀
#کلامکم_نور
#درمحضر_اهلبیت(ع)
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
🖤السلام علیک ایتها الصدیقةالشهیده🖤
📖 کشتی پهلو گرفته
📝 نويسنده: سيد مهدي شجاعي
👈قسمت پانزدهم
...
من گفتم:« اين طعام از كجاست فاطمه جان؟»
به جاي تو پدرت پاسخ فرمود:« اين بدل آن يك دينار توست كه به مقداد بخشيدي، تازه اين غذاي بهشتي، جزاي .دنياي توست، باش تا پاداش آخرت.» سپس اشك در چشمان پدرت نشست و فرمود:«شكر خداي را كه تو را به منزلة زكريا و فاطمه ام را به منزلة مريم ساخت كه برايشان.»
از بهشت طعام ميآمد. تو در خانة من اينگونه صبوري كردي و دم برنياوردي. من چگونه ميتوانم فراق چون تو مهرباني را تحمل كنم؟ بيش از يكماه از عقدمان ميگذشت و من هنوز تو را در خانه نداشتم و شرم ميكردم از اينكه با پدرت در اينباره سخن بگويم . يك روز برادرم عقيل به خانهمان آمد و گفت:« برادر! چرا فاطمه را از پدرش نميخواهي تا زندگيتان سامان بگيرد و چشم ما و دوستان تو به وصلت شما روشني پذيرد .» گفتم: «اشتياق من در اينباره كم نيست، اما حيا ميكنم كه با پيامبر در ميان بگذارم .»عقيل مرا سوگند داد كه برخيزم و با او به خانة شما بيايم و ترا از پدرت بخواهم . در راه با اميمين و امسلمه مواجه شدم، آنها گفتند:« اين كار را به ما بسپاريد كه زنان اموري اينچنين را بهتر كارسازي ميكنند»
ما در پشت در ايستاديم و آنان پيام آوردند كه پيامبر تو را فرا ميخواند. من حيادار و شرمسار، پيش رفتم و در كنار پيامبر نشستم. پيامبر، مهرآميز فرمود:«علي جان! ميخواهي فاطمه را به تو بسپارم؟ »گفتم:«بله، سر و جان به فدايت.»فرمود:« با همة ميل و اشتياقم علي جان! هم امشب يك ميهماني مختصر بگير و همسرت را .ببر.» سعد، گوسفندي هديه كرد، تني چند از صحابي ذرت آوردند، من هم با ده درهمي كه پيامبر به من داده بود روغن و خرما و كشك خريدم و سفرهاي گسترده شد. پيامبر فرمود:«برو و هر كه را كه ميخواهي دعوت كن، اما خانه كوچك است، بگو كه ده نفر، ده نفر بيايند و غذا بخورند و جايشان را به ديگران بدهند. من به مسجد رفتم و هر كه را كه ديدم، دعوت كردم، بزودي خبر به ديگران رسيد و .جمعيت از گوشه و كنار مدينه راهي ضيافت شد پيامبر در كنار ظرف غذا نشسته بود و با دستهاي مباركش براي ميهمانان غذا ميكشيد، .صدها نفر آمدند و خوردند و رفتند و غذا به بركت دستهاي پيامبر، هيچ كم نيامد .بعد براي من و تو غذايي كشيد و كنار نهاد وقتي ميهمانان، همه رفتند، تو را و مرا فراخواند، دستهايمان را اول بر سينهاش نهاد و بعد در دستهاي هم. ميان چشمهاي هردومان را بوسه داد و به من فرمود:«علي جان! همسرت خوب همسري است.» و به تو فرمود:« فاطمه جان! شوهرت، خوب شوهري است . دخترم مبادا نگران باشي از فقر شوهرت. فقر براي من و اهل بيت من ماية افتخار است . دخترم من تو را به بهترين مرد روي زمين شوهر دادهام، همسرت بزرگ دنيا و آخرت است. دخترم مبادا كه از شويت نافرماني كني، شوهرت، مسلمانترين، عالمترين و حليمترين خلق روي زمين است . دخترم ذخاير دنيا و آخرت را بر پدرت عرضه كردند، بيآنكه هيچ از مقامش در نزد خداوند بكاهند، اما من نپذيرفتم و تن به مال و ثروت ندادم. دخترم! قدر علي را بدان.»و مرا به خلوت برد و فرمود:« علي جان! با فاطمه ام مهربان باش. با او نيكي كن. به او محبت كن كه او پارة تن من است و من به ملالت او ملول ميشوم و به شادياش مسرور .شما دو تن را به خدا ميسپارم و او را بر شما خليفه ميگردانم.» ما را تنها گذاشت، در را بست و از پشت در نيز ما را دعا فرمود:« خداوند شما و نسل شما را پاكيزه گرداند، من دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان شما. و به خدايتان ميسپارم»
من كه در زندگي از تو جز مهر و لطف و وفا نديدم خدا كند كه دل تو نيز از من ناخشنود نباشد. تو را از آنجا كه مادر پدر بودي، پيامبر ميخواست كه نزديك خويش ببيند. ميخواست كه خانهاي در نزديكي او داشته باشيم تا هر روز چشمش به ديدار تو روشن شود و چشم من به زيارت او. حارثه بن نعمان چند خانه در مدينه داشت، همه را در طبق اخلاص نهاد و نزديكترينش را پيامبر براي ما برگزيد و او را دعا فرمود و ما به خانهاي در جوار پيامبر فرود آمديم .سنت نبوي كارها را ميان من و تو تقسيم كرد و مرز اين تقسيم را درب خانه قرار داد .كارهاي داخل خانه بر دوش تو قرار گرفت و كارهاي بيرون بر عهدة من .اما تو حيف بودي براي كار كردن و آنهمه كار، وجود نازكت را ميآزرد. رفت و روي خانه، شستشوي لباس، پختن نان و غذا، آسيا كردن گندم و ... وقتي در كنار روزههاي پيدرپي و عبادتهاي شبانه تو قرار ميگرفت، توانت را ميربود و خستهات ميكرد :وقتي چشمم به تاول دستهاي تو افتاد، دلم آتش گرفت، گفتم:« بيا به نزد پيامبر برويم و از او خدمتكاري تقاضا كنيم رفتيم، اما دست پيامبر از ما تنگتر بود.» ولي انگار نه گفتن به تقاضا در قاموس پيامبر نبود، به تو تسبيحي آموخت كه پس از آن كارها سهل مينمود و گرهها گشاده. پس از هر نماز سي وچهار بار