#من_زنده_ام
#قسمت_نود_و_هفتم
خانه ی زری هم کاملاً ویران شده بود.
صدای آقا مرا از آن وضع نجات داد آقا در گوشه ای از آشپزخانه سنگر گرفته بود. باور نمی کردم او را بغل کردم و گفتم: آقا تو سالمی، جاییت ترکش نخورده؟
خودش هم باورش نمیشد. فکر میکرد حتماً ترکش خورده اما بدنش داغ است و متوجه نیست تمام در و دیوار و کمد و یخچال سوراخ سوراخ شده بود. دیوار حیاط ریخته بود به سرش دست زدم. خیس بود. با نگرانی به دست هایم نگاه کردم؛ خوشبختانه کف صابون بود. سر و صورتش را که پر از گرد و خاک و کف صابون بود می بوسیدم و خدا را شکر می کردم.
با عصبانیت گفت:
- خدا خیر داده ها هواپیماها می آن و بمباران میکنن و بر می گردن، تازه صدای آژیر قرمزشون بلند میشه حمام بودم شامپو به سرم زدم و رفتم زیر دوش که دیدم آب تانکر تموم شد لباس پوشیدم و یه قابلمه برداشتم که از باغ آب بگیرم و سرم رو بشورم که صدای هواپیماها رو شنیدم. قابلمه رو گذاشتم رو سرم گوشه ای نشستم.
دو ترکش جانانه به ته قابلمه اصابت کرده و مانع از این شده بود که ترکش ها به سر آقا بخورند ترکش از یک طرف قابلمه وارد و از طرف دیگر آن خارج شده بود. ضربه به حدی بود که قابلمه را به گوشه ای پرتاب کرده بود آقا قابلمه را برداشت و نگاهی به دور و برش کرد و گفت: جل الخالق! راست میگن که مرگ دست خداس نگاه کن!
فلک در آسمان سنگ می تراشد
ندانم شیشه ی عمر که باشد
حمام كاملاً تخریب شده بود داخل باغ کنار فلکه ی آب هم که محل اصلی بمباران بود ویران شده بود هراسان دست مرا گرفت و گفت باید فوراً از اینجا دور بشیم چون همیشه به هوای اینکه مردم در اینجا جمع میشن عراقی ها دوباره اینجا رو میزنن.
آسمان شهر از میگهای عراقی خالی نمیشد آنها تأسیسات صنعتی و مخازن نفتی و مراکز نظامی را همزمان زیر آتش گرفته بودند. با میگ جنگی مردم بی دفاع را دنبال میکردند آقا دستم را توی دستش گرفت و با سرعت از این کوچه به آن کوچه میدویدیم اما نمی دانستیم به کدام کوچه و خیابان پناه ببریم و سنگر بگیریم حتی سنگر ملکه ی بابا هم نا امن شده بود.
یک دستم در دست آقا و یک دستم به شلوارم بود و می دویدم. یادم آمد که اصلا آمده بودم سنجاق قفلی بردارم هر چه التماس کردم که به خانه برگردیم، من یک کار مهم دارم آقا قبول نمی کرد و می گفت: تا نفس داری بدو.
گفتم: آقا کارم واجبه.
آقا گفت ولی الان احتیاط واجب تره خونه و این محل زیر آتیش عراقياس.
گوشه ای دست در دست هم چمباتمه زده بودیم و دور و برمون را می پاییدیم.
#بانوان_بهشتی
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran