eitaa logo
قرارگاه منتظران
481 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
69 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت نهم: سه شبانه روز در میان آتش 🔹️در فواصل نامنظم از هوش می رفتم و چند لحظه بعد با صدای انفجاری مهیب و پاشیده شدن گِل و لای روی صورتم دوباره بهوش میومدم و تلاش و حرکتم رو برای رهایی از مهلکه و رسیدن به خاکریزِ خودی ادامه می دادم. در ساعت اول هر حرکت جزئی من تو دید مستقیم دشمن بود و توفانی از تیر و آرپی چی به سمتم روانه می شد و عجیب این بود که در این فاصله کوتاه چطور آبکش نشدم شاید به معصومین علیهم السلام و تنه نخلای افتاده بر زمین و در یه کلمه بر زنده موندنم بود.حالا از همه ی مسائل که بگذریم ، تعجب من اینه که مگه نمی دونستن من روحانی گُردانم ، چطور جرات می کردن بسمت روحانیت شلیک کنن؟! بقول سریالای کره ای میخاستم بگم چطور جرات می کنید در مقابل روحانیت بایستید؟ 😄 🔹️صدای توپ و خمپاره ها اجازه نمی داد صِدام بهشون برسه ! بشین بابا سرِ جات، بپا نیان سرتو بکنن ، ببرن پشت خاکریز باهاش فوتبال بکنن !از بین مجروحین تنها کسی بودم که زخم کمتری داشتم و تونسته بودم مقداری خودمو دور کنم. گاهی نگاهی به پشت سر می کردم ببینم از اونا کسی تونسته خودشو بکشونه سمت ایران یا نه ، ولی متاسفانه خبری نبود. قدم به قدم و لاک پشت وار از دشمن دور می شدم و امیدوار بودم با ادامه این روند ، اگه خدا یاری کنه بتونم همون شب خودمو به خط برسونم. 🔹️نیزارای کوتاه هم گاهی به مددم میومدند و لحظاتی توی اونا قایم میشدم و نفسی چاق می کردم. حالا دیگه از حجم مُنورا کاسته شده بود و شاید صد متری فاصله گرفته بودم و در دید مستقیم نبودم. البته شب اینجوری بود ، قضیه روز فرق میکرد. لحظات و ساعات به سختی و کندی سپری می شد و سستی بدن، سرما ؛ خونریزی و عطش مثل سپاه ابرهه از هر سو به سَمتم هجوم اورده بودن. بادگیرِ تنم تکه تکه شده و هر چند متر تکه ای از اون جدا میشد و پشت سرم جا میموند. با پاره شدن بادگیر سرما تا مغز استخونم نفوذ میکرد و مانع میشد که بتونم حرکت ثمربخشی انجام بدم. تلاش و جون کندنم برای برگشت با بی هوشیای پی در پی خنثی میشد. 🔹️بدنم سنگین شده بود و نای حرکت نداشتم. من بودم و یه دنیا تنهایی و بی کسی. بعد از ساعتها تلاش، کم کم سپیده صبح پیدا شد. با زحمت و بدون وضو و درازکش و در حالیکه صورتم روی شوره زار نمناک منطقه بود ، صبحمو خوندم. نگاهی به اطراف کردم. جز نخلای سوخته ؛ جنازه های متلاشی شده؛ سیم خاردار و ترکشای فراوون که هر جا ریخته بودند و نیزارای کم پشت، چیزی دیده نمیشد. خبری از آدمیزادِ زنده نبود. تا چشم کار میکرد و گوش میشنید جنگ افزارای بیجانی بودند که غرش کنان در پی بیجان کردن انسان بودند و بس... 🌹قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran