« وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقا» (جن/ ۱۶)
چه میتوانستم به این جوان بگویم که از یک طرف درد عشق به جانش افتاده بود و از طرف دیگر از آب و گل مراحل ابتدایی سیر الی الله بیرون نیامده بود و نمی خواست زیر بار صبر و تحمل برای استقامت در این راه برود. دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: میرزا محمد، روش استاد برخلاف استاد استادشان ملا حسینقلی همدانی است. ملا حسینقلی و سید مرتضی کشمیری انسانهای بسیار بزرگ و وارسته و عارفان بی بدیلی بودند و روششان ترک دنیا و دل کندن از آن بود؛ ولی استاد برای مرحله و مرتبه ای که ما در آن قرار داریم میگوید دنیایتان را داشته باشید، همسر، فرزندان و تنعمات مادی و خدادادی را داشته باشید و در همین زندگی طبیعی و عادی، سیر و حرکت به سمت خدا و معنویت را هم در نظر بگیرید. این طریقه به سیره ای که از اهل بیت به ما رسیده نزدیک تر و جامع تر است و اساس زندگی دنیوی را مختل نمی کند و به طور کلی سالک برای سیر الی الله بیش از آنکه زهد ظاهری و خشک را دستمایه حرکت قرار دهد سلوک قلبی و مراقبه و در نظر گرفتن حق تعالی را مسلک خویش قرار میدهد. از این روست که میبینید ظاهر استاد همیشه بسیار مرتب و تمیز است موها و دستهایش را حنا میزند و به تمیزی کفش و لباس بسیار اهمیت می دهد. اگر دقت کنی بیشتر اوقات عطر و بوی خوش استعمال میکند و پیوسته می گوید این بدن استر ماست و باید به آن رسیدگی کنیم این نگرش انسان را موحد و در عین حال بدون انزوا و عزلت از اجتماع بار می آورد خودش برای شاداب بودن در هنگام نماز شب میفرمود وقتی از خواب بیدار شدید مختصر چیزی مثل چای یا دوغ تناول کنید تا سر سجاده سر حال باشید. این را نبین که این اواخر چنین بر خود سخت می گیرد. سیر الی الله مسیر طولانی و پرفراز و نشیبی است که در آن باید مرکب و بدن انسان به سلامت همراه سفر و حضر انسان باشد و این مواظبت و اعتدال میخواهد میرزا محمد که به نظر میرسید هر سؤالی را که در ذهنش بود میخواست همان
روز طرح کند و به کلی درس لمعه را فراموش کرده بود گفت: «شیخ محمد علی، عجب
نکته هایی گفتید. ممنون لطفتان هستم؛ اما پرسش دیگری دارم عرق روی پیشانی ام را پاک کردم و گفتم بپرسید، مانعی نیست .»
میرزا محمد گفت: «شما می دانید استاد تا به کجا در سیر الی الله حرکت کرده و در
کدامین منزل قرار دارد؟
ادامه دارد...
🔖قسمت نود و هشت
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
« وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقا» (جن/ ۱۶)
از سؤالاتش که هر کدام به طرفی کمانه می کرد، خنده ام گرفته بود؛ اما باید پاسخش را می دادم؛ برای همین گفتم: «استاد الآن هفتادونه سال دارد. سال ها تحت تعلیم استادان متعدد بوده است. رویه اش بر کتمان و نگفتن مقامات و احوالات خویش
است. من از کجا بدانم میرزا محمد؟
دوست داشتم اگر چیزی میدانید و تا حدی که به نظرتان مصلحت است. برایم بگویید؛ باعث قوت قلبم در عمل و التزام به دستورهای ایشان خواهد بود. سرم را پایین انداختم و در فکر فرو رفتم به یاد آن ققنوس و اقیانوس، آن گردباد و آن خورشید و آن کهکشانی که بالای سر این منظره دیده بودم افتادم. چند لحظه ای در فکر مقامات استاد که دست ادراکم از آن کوتاه بود فرورفته بودم و نمی دانستم باید پاسخ این طلبه نوپا را چه بدهم بالأخره با گرمای شوق نگاه میرزا محمد دو مرتبه به خود آمدم و دل به دریا زدم و در حالی که کلماتم را جویده جویده بیان می کردم گفتم چند روز قبل که خدمت استاد بودم باب گفت و گو باز بود و طی سؤالاتی استاد
فرمود: من در طلب تمکن در مقام تجرد از صورت هستم میرزا محمد با تعجب پرسید تمکن در مقام تجرد از صورت؟!
بله تا به حال از اندکاک در توحید چیزی نشنیدید؟
نشنیدم جناب شیخ ممکن است توضیح دهید؟
پس از تمجمجی :گفتم استاد معتقد است در طول تاریخ بعد از اهل بیت و خاصان درگاه ایشان سه نفر مندک در توحیدند سید مهدی بحر العلوم، ابن فهد حلی و
سید بن طاووس، اعلى الله مقامهم الشريف ...
بگذار اندکاک در توحید را این طور برایت توضیح دهم اگر خود خداوند متصدی شناسایی و معرفت انسان شد شخص از عالم صورت عبور می کند؛ یعنی الآن می داند و
یقین دارد که خدا هست، لیکن این علم از پایین به بالا و از شناخت صورت ها و دریافت خالقی برای این مخلوقات و صورتها در صحیفه ایمان انسان شکل می گیرد؛ اما وقتی خداوند خودش را در معرض شناخت عبدی قرار داد و حقیقت «اعرفوا الله بالله» را برای او به تجلی آورد و ذاتش را خود به عبد شناساند آن وقت سالک به منزلگاه و ساحت قدس ربوبی می رسد. لا افقی که فوق مکان و زمان است، وقتی به آنجا برسد، برایش واضح میشود که خلق کردن جهان سر سوزنی بر دارایی حق نیفزوده و سر ارزنی نیز از او سبحانه و تعالی نکاسته میرسد به . که در آن حقیقتی را رویت می کند که به سبب آن می فهمد اصلاً خلقی به شکل استقلالی وجود ندارد: «كان الله و لم يكن معه شيء والآن كما كان هر چه هست از آن ساخت ربوبی است؛ دیگران صورت اند. اشراق اند، فیض اند. میفهمد که صور سراب هستند. می فهمد که شخص هر چقدر محترم است، به واسطه اضافه او به پروردگار و افاضه پروردگار به اوست. بنده به جایی می رسد که خداوند را در عین اینکه در اسما و صفات می بیند. دیگر خود اسما و صفات را نمی بیند و قهراً خلقی در بین نمی یابد؛ خدا را می بیند. والسلام از آنجا که احساس کردم میرزا محمد گیج شده و از طرف دیگر گرمای انعکاس
عطشش برای فهم را روی قلیم حس میکردم،
ادامه دارد...
🔖قسمت نود و نه
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
« وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقا» (جن/ ۱۶)
ادامه دادم این شعر که رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند، یعنی اگر خداوند برای شناخت خود متصدی انسان شد اصلاً دیگر جهت خلقی نزد او قیمتی ندارد و جز خدا همه را سراب میبیند و می یابد که ساحت قدس ربوبی بود و هیچ موجودی نبود. این رؤیت و معرفت نه از باب توهم و تخیل بلکه به شهود حق است؛ یعنی حق حق را می بیند. مگر در دعای ابوحمزه ثمالی نخوانده اید که امام سجاد عليه آلاف التهية والثناء می فرماید: « بِكَ عَرَفْتُكَ وَأَنْتَ دَللْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إِلَيْكَ وَلَوْلَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ . به تعبیر دیگر تمکن در توحید و ملکه تجرد از صورت به این معناست که پس از آنکه سالک در عوالم مثالی به درستی سیر کرد ابتدا وارد عوالم شهود توحید فعلی و صفاتی و سپس دفعتاً در شهود عوالم اسمایی و ذاتی وارد می شود. و چون این حالات دوام پیدا کند آن را تمکن در توحید میگویند این معنا که تمکن در فنای جهان هستی و بقای بالله نام دارد به سادگی نصیب هر کسی نمی شود و ظرفیت خاص و
گسسته شدن از عالم طبیعت را می طلبد.
جالب است که استاد در رساله ای که در شرح دعای سمات مکتوب داشته در تفسير عبارت «باسمك العظيم الأعظم الأعظم الأعظم میگوید: «احتمال دارد تکرار به خاطر عظمتی باشد که برای سالکان به سوی خدای جل جلاله نمایان می شود. و اولین چیزی که برای آن از عظمت ظاهر میشود عظمت توحید افعال، سپس عظمت توحید صفات و بعد از آن توحید ذات است.» این را هم بگویم که استاد می گفت: از خداوند تمکن در تجرد از صورت را درخواست کرده ام و این ملکه شدن دو سالی زمان احتیاج دارد و قرار است پس از آن...
- پس از آن چه؟
سکوت کردم. نمی خواستم پاسخ میرزا محمد را بدهم؛ اما با لحنی که استاد گفته بود، معلوم بود که دیگر توان بودن در این دنیا را ندارد و فقط در انتظار این تمکن و سپس عزیمت از دنیای خاکی است. من نمیدانستم او از کجا مطمئن بود که این
واقعه دو سال طول خواهد کشید. پس از آن لحظاتی به سکوت گذشت؛ اما ناگهان صدای در حجره که با شدت
کوفته میشد هر دوی ما را به خود آورد. از جا برخاستم و به سمت در حجره حرکت و آن را باز کردم. سید عباس کاشانی بود، با صورتی عرق کرده و چهره ای مضطرب بدون مقدمه سلام کرد و گفت: «آشیخ
محمد علی، خانه آقا دیشب آتش گرفته
برق از سرم پرید گویا لحظاتی آن ققنوس را در برابر چشمانم میدیدم که شراره های خورشید او را در خود محو میکردند.
چشمانم سیاهی رفت و احساس کردم لرزشی از اعماق قلبم وجودم را دربر گرفت.
به یاد آن سیاهی مطلق افتادم که از غروب خورشید در پس آن اقیانوس و کهکشانی به وجود آمده بود که همچون کناسه ای هستی را در خویش بلعیده بود. در همین افکار پیچ و تاب میخوردم که سید عباس با صدایی بلند گفت: «نگران نباش شیخ محمد علی، حال آقا بحمد الله خوب است؛ اما اگر صلاح می دانید، سری به ایشان
بزنید کمی ناخوش احوال بودند.
ادامه دارد...
🔖قسمت صد
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
« وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقا» (جن/ ۱۶)
نفسی را که در سینه ام حبس شده بود با شدت رها کردم و با طعنه گفتم: «این چه وضع در زدن و خبر دادن بود سید عباس خدا پدرت را بیامرزد جان به لبم کردی!
سید عباس با آن جثه قوی و بزرگش دست بلند کرد و عرقش را پاک کرد و لبخندی زد و گفت: «چه کنم شیخ، هول و ولا برم داشته بود گفتم زودتر بگویم سری به آقا بزنی.»
به سرعت قبایم را پوشیدم و عمامه به سر گذاشتم و از میرزا محمد خداحافظی کردم و به سمت جدیده به راه افتادم این دیگر چه ماجرایی بود با خودم فکر کردم شاید کسی خانه استاد را آتش زده! شمانت ها و کینه ورزی ها و تهدیدها به حد اعلای خود رسیده بود. شهریه من را هم که با او در ارتباط بودم به کلی قطع کرده بودند و روزگاری بود که در فقر شدید به سر می بردم اما ارزشش را داشت نفس نفس زنان از بازار خویش و کنار گذر شارع الرسول به جدیده رسیدم. نزدیک در خانه استاد که رسیدم دیوار اتاقک خانه را نیم سوخته
یافتم با شتاب در زدم و منتظر پاسخ شدم پس از لحظاتی سید محمد حسن فرزند استاد کنار در آمد. رخصت طلبیدم و وارد شدم. باورم نمیشد که شیشه عمر این دیدارها به زودی شکسته خواهد شد. نزد استاد رفتم توقع داشتم بی حال و مریض گوشه ای افتاده باشد؛ اما وقتی وارد شدم مثل همیشه با محبت نشسته بود و در حالی که گل لبخند روی لبهایش کاشته شده
بود انتظارم را میکشید
به اتاق سوخته و رد دوده های سیاه روی پیشانی اش نگاه کردم گویا این خنده را هیچ کس نمی توانست از او بگیرد با احترام گفتم جناب استاد سلام علیکم
- سلام آقا شیخ محمد علی
خواست از جا برخیزد که درد پایش اجازه نداد از همیشه لاغرتر به نظر می رسید. مرض استسقایی که به جان نفیسش افتاده بود رهایش نمی کرد. تابستان و زمستان ظرف آب یخ در کنارش میگذاشت و یخ را میشکست و روی قلب می گذاشت، یا آب خنک می نوشید. حتی توان خرید هندوانه هم نداشت. در پاسخ پرسش دیگران درباره این حالش اشاره میکرد به سینه و آتشی که وجودش را در کام خویش می بلعید دوزانو در مقابلش نشستم و منتظر شدم چیزی بگوید؛ اما مثل همیشه کوهی بود از سکوت و عظمت و انگار نه انگار که وسط اتاقی نشسته که دیشب در آتش سوخته غرق نگاه در چشمانی شدم که بیش از دو سال میهمان گرمای تابشش بر زمستان
وجودم نبودم و احساس کردم ققنوسی در برابرم به خاکستر نشسته که در سوی ابدیت شدن و متولد شدن است. آری برق آن چشمها و اسرار نهفته در محضر اور سالیان بعد در منازل توحیدی و شهود اسما و صفات حق تعالی برایم رمزگشایی شد.
ادامه دارد...
🔖قسمت صد ویک
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
« وَ أَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقا» (جن/ ۱۶)
محرم ١٣٦٦ ق سید هاشم حداد
۱ «کهیعص» (مریم: (۱)
بیست و هشت سال از روزگار تلاقی چشم هایم با آن چشم ها در قهوه خانه شارع العباس
کربلای معلا میگذشت خبر وفات سید ابوالحسن اصفهانی مدتی قبل تمام عراق را سیاه پوش کرده بود مردم دسته دسته از شهرهای مختلف به نجف اشرف می آمدند و مرقدش را در کنار ورودی باب الساعات حرم مطهر زیارت میکردند. تا چهل روز در مساجد و مدارس و خانه ها مجلس فاتحه و یادبود او برقرار بود. اما از طرف دیگر آن محرم در کمال ناباوری آخرین سالی بود که شاهد حضور استاد با بدنی آسیب خورده و جانی رنجور در این دنیای ناسوتی بودم در این دو سال آخر احوال استاد به شکل عجیبی تغییر پیدا کرده بود. کافی بود کسی در مجلسی بگوید: «صلى الله عليك يا أبا عبد الله » گویا آتشی از درون او را چنان در کام خویش میکشید که دیگر هیچ نمیشنید و مدت مدیدی میگریست و اشک از چشمانش سرازیر بود؛ گریه های بلندی که نفسش را بند می آورد. آب هم که میدید به یاد حسین به میگریست چه کسی می دانست میان او و سیدالشهدا چه پرده های رازی از میان برخاسته است. اصلاً بلندای ادراک کدامین فرد اجازه میداد بر تارک شهود بایستد و مقام نیستی و فنای او در ولایت ابا عبد الله الحسین را نظاره کند؟! او کسی بود که به قدرت یداللهی قمر منیر بنی هاشم ، برایش پرده از چهره ولایت کنار زده بودند. در فهم که می گنجید تا
بخواهد احوال او را درک کند؟ چنان شور و عطشی به زیارت سیدالشهدا داشت که اگر هر هفته به کربلا نمی آمد مجنون می شد. قبل از آنکه زمین گیر و خانه نشین شود، ایام زیارتی امام حسین بی تاب و بی قرار میشد تا پیاده به زیارت کربلای معلا بیاید. از آنجا که آهی در بساط نداشت، یکی از همسرانش از مبلغ ناچیز عرق چین دوزی و فروش آن، دو قرآن تهیه می کرد و به ایشان می داد و میگفت وقت زیارت شما دیوانه می شوید. این دو قرآن این چهل فلس را بگیرید و بروید کربلا البته استاد پیاده می آمد و پیاده بر می گشت. این مقدار پول ناچیز هم برای خورد و خوراک و مخارج راهش بود. در ایام زیارتی سید الشهدا اگر به کربلا نمی آمد پریشان خاطر می شد و خانواده اش که این را می دانستند به هر طریقی بود اجازه نمیدادند در نجف بماند و این شیدای عاشق را روانه بین الحرمین و صحن و سرای حرمهای آن می کردند. وقتی هم که به زیارت می آمد با سایر زوار عرب در کوچه و بازار می آمیخت. هیچ گاه دیده نشد که در مسافرخانه و فندقی برود بلکه به مساجد و مدارس میرفت و چه بسا کنار خیابان روی خاک میخوابید بسیاری از اوقات که در صحن مطهر جا برای توقف بود در خود صحن بیتوته مینمود و تا صبح به زیارت و نماز و دعا مشغول می شد و احیاناً هم روی سنگفرش صحن عبای خود را روی خود میکشید و میخوابید. یک وقت می فرمود: «من در تمام نقاط صحن مطهر خوابیده ام در تمام مدت عمر که به اینجا مشرف بوده ام هر شب را در نقطه ای بیتوته کرده و خوابیده ام، به طوری که جایی
به قدر وسعت بدن من یافت نمیشود که در آن نخوابیده باشم وقتی هم که به داخل حرم سیدالشهدا مشرف میشد، از کثرت ادب توحیدی
همچون چوب خشکی در برابر حرم ساعت ها می ایستاد و فقط نگاه میکرد. او معتقد بود ثواب رفت و آمد در بین الحرمین بیش از ثواب سعی بین صفا و مروه است . اصلاً شوریدگی او به سید و سالار شهیدان را نمی توان در عالم الفاظ پیاده کرد. یک مرتبه وقتی تسبیح
تربت کربلا در اتاق تاریکش از دستش به زمین افتاده بود و پس از کوشش بسیاری نتوانسته
بود آن را بیابد تا صبح از ترس اینکه به این تسبیح بی احترامی کند، خوابش نبرده بود.
ادامه دارد...
🔖قسمت صد و یک
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
«کهیعص» مریم: (۱)
سید هاشم حداد
ما اینها توصیفاتی است که همه دچار نقص و تقلیل و فاصله گرفتن از مقام او می شود. قاضی حقیقتی ثابت در تاریخ است که همچون ماجرای کربلای جد بزرگوارش کردار حجاب زمان نیست. باید سر برآورد و این آیت الهی را که تمام آبرویش را از ه مولی الموحدین علی و دردانه اش ابا عبدالله الحسین به دست آورده بود. با شکافتن حجاب زمان و مکان به نظاره نشست و از منظر چشمان او به حقیقت ولایت و فنای فی الله نگریست.
ای روز یکی از آخرین جلساتی بود که خدمتش بودم. آن اواخر حرف هایی می زد که کمتر گفته میشد شیخ محمدتقی بهجت که مدتی میشد از نجف به ایران بازگشته بود و چنان تقوایی داشت که استاد گاهی نمازش را به او اقتدا میکرد درباره آخرین دیدارش با استاد میگفت: اسرار عجیبی را به من گفت که احساس کردم این آخرین دیدارم با اوست. آری همین طور بود. آن روز در مقابلش نشسته بودم و در حالی که ماه محرم مصادف با دی ماه سردی شده بود، ظرف آب و یخی را کنار دستش گذاشته بود و یخ را از داخل آن بر میداشت و روی سینه اش که از حرارت عشق در حال سوختن بود میگذاشت و به زخم عطش و استسقایی که او را رنجور کرده بود التیام می بخشید زمانی یکی از شاگردانش سبب این کار را جویا شد و استاد در جوابش گفت: «در سینه ام آتش است این حرقت و حرارت ساکت نمی شود.
و بسیار با خود این شعر را زیر لب زمزمه میکرد
گرچه میدانم که هم آبم کشد
گفت من مستسقی ام آبم کشد
ماه رمضان همان سال بود که طبیب به او گفته بود اگر من طبیب هستم به شما می گویم در این ماه رمضان روزی دو سه کاسه آب بنوشید؛ اما استاد که می دانست شعله فروزان این آتش از اعماق وجود است و با نوشیدن چند کاسه آب
خاموش نمیشود و دست طبیب هم از درک آن کوتاه است. تمام روزه هایش را در هشتاد و یک سالگی گرفت.
با خود می اندیشیدم او که میگفت از حروف «کهیعص، سوره مریم که به نقل
روایات اشاره ای به کربلا و هلاکت و یزید و عطش و صبره است. می توان به زمان
ظهور حضرت ابا صالح المهدی و پی برد، چرا این حال عطش و استسقایش
الرقنا در عین عطش در بهبعص نباشد؟ مگر کسی که دچار درک اختناق خونین آن گودال شده باشد. سرایت و ادراک عطش منحور کربلا، هر چند در بعدی کوچک
امری عجیب خواهد بود؟ استاد از آن هنگام که علمدار کربلا برایش کارستان کرده بود به منظومه ای از عجایب تبدیل شده بود که باید سر در بلندای ملکوت میکردی و تفسیر و تاویل تک تک آیات وجودش را درک می نمودی اما آن روز فراموش نشدنی به صورت ریاضت کشیده و تکیده و جسم ورم کرده از بیماری استسقا و بدنش که از شدت عبادت در هم شکسته بود نگاهی کردم و گفتم:
آقا امروز هم از روی رساله بحر العلوم بخوانم یا خیر؟
سرش را پایین انداخت و پس از لحظاتی درنگ چند تکه کاغذ که از نوشته هایش معلوم بود استنساخ از متن کهنی است به دستم داد و گفت: «امروز می خواهم چند خطی رساله نور وحدت خواجه حوراء، متخلص به «مغربی» را که در معرفت النفس نوشته شده بخوانید. تعجب کردم، استاد توجه خاصی به رساله سیروسلوک بحرالعلوم داشت و معتقد بود کتابی به این پاکیزگی و پر مطلبی در عرفان نوشته نشده است؛ هر چند فقط قسمت ابتدایی آن را منسوب به خود سید میدانست و معتقد بود بخش دوم که پر از اذکار شاق و طاقت فرساست از شخص دیگری است و به کسی اجازه انجام اوراد و اذکار ذکر شده در آن را نمی داد.
ادامه دارد...
🔖قسمت صد و دو
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱🏴⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
«کهیعص» مریم: (۱)
سید هاشم حداد
با تمام این اوصاف کاغذها را گرفتم و شروع کردم به خواندن:
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله که حقیقت از آفتاب روشن تر است و جمال وحدت از مرآت کثرت به همه حال در نظر ای سید از حقیقت تو به سوی تو راهی است. اگر به چشم همت مطالعه فرمایی چنان دانم که از صورت به حقیقت رسی و بعد موهوم از میانه برخیزد. ای سید، یکی از بعد خبر دهد و آن را وجهی بود و دیگری از قرب نشان می دهد و آن را سببی باشد. حقیقت تو که به زبان این رساله با تو حرف میزند بر وحدت اطلاع دهد که آنجا نه قرب است و نه بعد و چون آفتاب وحدت طلوع فرماید بعد و قرب عین وحدت باشد. ای سید وحدت باطن کثرت است و کثرت ظاهر وحدت و حقیقت در هر دو یکی است. ای سید تو را از وحدت به کثرت آورده اند و از یگانگی به دویی وا نموده اند به جهت حکمتی که او سبحانه داند و بندگان خاص او نیز به اعلام او دانند. و تو را چنان ساخته اند که از وحدت سابقه هیچ خبر نداری و از آن حال در تو اثری پیدا نیست؛ بلکه تمام عالم را ،حق سبحانه و تعالی از وحدت به کثرت آورده. بعد از آن چندی از بندگان را بی واسطه به خود آشنا ساخته، از کثرت به وحدت برده و راه وصول از کثرت به وحدت را تعلیم فرموده به کثرت فرستاده، چنانچه ایشان در کثرت وحدت میدیدند و به ایشان فرموده که به دیگران تعلیم این طریقه نمایند. ایشان امتثال امر نموده اعلام آن طریقه نمودند هر که بر آن راه عمل کرده و پیروی آن جماعت بزرگواران نموده از کثرت به وحدت پیوسته و از دوگانگی به یگانگی رسیده آن جماعت بزرگواران انبیایند و آن راه وصول شریعت و طریقت است. ای سید عارفی رفیع مرتبه میفرمود: درویشی تصحیح خیال است؛ یعنی غیر حق در دل نماند. الحق که خوب می فرمود. ای سید چون حجاب جز خیال نیست رفع حجاب به خیال باید کرد و شب و روز
در فکر وحدت باید بود.
ای سید گر سعادت میخواهی واحد باش و واحد شدن آن است که از توهم دویی برآیی واحد بودن آن است که در وحدت و بر وحدت همیشه باشی و تفرقه خاطر و غم و اندوه از دویی است. چون دویی از دل برود، آرام و قرار میسر شود. چنانچه تا ابد به هیچ غم مبتلا نشود و در دو جهان آسودگی حاصل شود؛ چرا که آسودگی در عدم است.
در عدم افکندم آخر خویش را
وارهاندم جان پرتشویش را
ناگهان استاد با صدای ضعیفی گفت این طریقه از فکر به طریقه مکتب ملا حسینقلی همدانی بسیار نزدیک است لکن اکثر افرادی که موفق به نفی خواطر شده و توانسته اند ذهن خود را پاک و صاف و از خواطر مصفا کنند و بالأخره سلطان معرفت برای آنان طلوع کرده است در یکی از این دو حال بوده است: اول، در حین تلاوت قرآن مجید و التفات به خواننده آن که چه کسی در حقیقت قاری قرآن است و در آن وقت بر آنان منکشف میشده است که قاری قرآن خود خداوند جل جلاله است؛ دوم از راه توسل به حضرت ابا عبد الله الحسين : زیرا آن حضرت برای رفع حجاب و موانع طریق نسبت به سالکین راه خدا، عنایتی عظیم دارد.
ادامه دارد...
🔖قسمت صد و سه
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱🏴⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
«کهیعص» مریم: (۱)
سید هاشم حداد
استاد پس از این کلام با چشمانی اشک آلود در سکوتی عمیق فروزفت و مرا در تموج روح بی تاب خویش رها ساخت. در همین احوال بودیم که ناگهان در به صدا درآمد و سید محمد حسن پسر استاد داخل شد و گفت: «پدر جان، آقای حاج شیخ محمد امین با چند تن از همراهانشان آمده اند به ملاقات شما استاد سرش را به زیر انداخت و با اینکه حال و توان حضور او را نداشت، رخصت ورود به آنها داد. شیخ امین از علمای اهل ظاهر نجف بود که معلوم نبود چند روز مانده به روز عاشورا با این احوال نزار استاد برای چه به دیدار او آمده است. اما استاد دست رد به سینه هرکس که از او طلب دیدار میکرد نمیزد و حتی تا همان اواخر بعد از آن همه ماجراهایی که پشت سر گذاشته بودند سید ابوالحسن اصفهانی هم
به دیدارش می آمد. سید محمد حسن بیرون رفت و شیخ و همراهانش را راهنمایی کرد تا وارد شوند.
شیخ و چندین نفر که در میان آنها هم کسبه اهل بازار به چشم میخوردند و هم تعداد معدودی از طلاب وارد شدند و اجازه گرفتند و در اتاق کوچک استاد نشستند. پس از تعارفات مرسوم و احوالپرسی شیخ امین گفت: «سید آقا با توجه به اینکه ماه محرم است بنده از محضر جنابتان پرسشی دارم که شاید فایده مذاکره علمی نیز در آن نهفته باشد. اجازه میفرمایید عرض کنم؟
استاد که پیدا بود بی رمق و بی حال است و اشتغال به احوال باطنی و کثرت واردات توحیدی جان از بدنش ربوده بود پلکهایش را روی هم گذاشت و فرمود
بفرمایید شیخ امین
- سید آقا میخواستم مسئله ای را که با دیگر دوستان نیز مطرح کرده ام و برای
آنها هم سؤال است. از خدمتتان بپرسم
استاد چشم به زمین دوخته بود و بی حرکت به کلام او گوش میکرد شیخ امین گفت: «آقا برای ما سؤال است که چطور ممکن است قضیه کربلا اتفاق افتاده باشد؟
استاد که گویا توقع شنیدن هر سخنی الا این حرف را داشت. اخم هایش را در هم
کشید و با صلابت رو به شیخ امین کرد و گفت شما این مطلب را قبلاً چند مرتبه
طرح کرده اید و پاسخ آن را هم مفصل شنیده اید.
ادامه دارد...
🔖قسمت صد و چهار
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱🏴⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
«کهیعص» مریم: (۱)
سید هاشم حداد
شیخ امین در حالی که از تغییر حالت استاد دست و پایش را گم کرده بود گفت: «بله آنا، اما می خواستم نکته دیگری را خاطرنشان شوم که به نظرم آمده است با توجه به آن احتمال رخداد چنین قضیه ای به کلی منتفی است. من خشم استاد را کمتر دیده بودم اما این بار احساس کردم به ناگه آتشفشانی از خشم و غیرت از دریچه مردمک چشمانش در حال فوران است و رگهای چشمانش به طرز غریبی به خون نشسته. شیخ امین که معلوم نبود از چه آبشخور گل آلودی تغذیه معارف کرده بود که در اصل وجود حادثه کربلا تشکیک میکرد بدون توجه به حال استاد گفت: «آخر سید آقا، چطور ممکن است؟ مگر پیامبر بارها نفرموده بود «حُسَيْنَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن؟! مگر او را سر دوش خود نمی نشاند و در میان مردم راه نمی رفت؟ پس از این همه توصیه های مکرر او درباره خاندانش، آخر چطور می توان باور کرد که مردم عراق روی پسر فاطمه شمشیر بکشند و بدن او و یارانش را قطعه قطعه کنند، این ماجرا اصلاً قابل باور نیست.»
در این هنگام بود که ناگهان گویا نوری از قلب استاد همچون صاعقه ای آسمان شکاف بیرون آمد و پرده های زمان و حجابهای مکان را در هم پیچید و تجلی قدرت الهی و نفوذ قلب ولی الله را به عمق ثابتات تاریخ به نمایش گذاشت. تک تک ما در برابر دیدگان حیرت زده مان بیابانی را مشاهده کردیم که دورتا دور آن را سپاهیانی با نیزه های بلند و شمشیرهای بران احاطه کرده و سید و سالار شهیدان و یارانش در میان آنان به خاک و خون کشیده شده بودند در این میانه از این شهود و از این ارائه حقیقت به دستان تصرف یک ولی الهی این جماعت منکر حقیقت، منظره روز عاشورا را دیدند و از شدت و هیبت ا آن منظره. همه بیهوش شدند. منظره حیرت انگیزی بود چشم به آن گودال اسرار آمیز دوختم که ابد و ازل را در خویش فرو میکشید و در کیان هجده هزار عالم هستی، نور حقیقت و جریان عشق منتشر میکرد. به خود آمدم. ساعتی گذشت و استاد سرپایین انداخته بود و بی صدا مشغول توجه بود و شیخ امین و همراهانش همچنان در حال بیهوشی بر زمین افتاده بودند. پس از مدتی رقت قلبی به آنان پیدا کردم و سکوت پرمهابت و جلال آن مجلس شگفت آور را در هم شکستم و به استاد گفتم: «آقا، آخر اینها تا کی قرار است این چنین بیهوش روی زمین باقی بمانند! مرحمت و لطفی شامل حالشان کنید و به هوششان آورید. استاد با آن چشمان درخشان و قطرات غلتان اشک هایی که نتیجه جوشش غیرتش به سید و سالار شهیدان بود اشاره ای کرد و آن جماعت را به حال خویش بازگرداند و صحنه ای را در دل تاریخ از قدرت ولایی شاگردان مکتب آل محمد یا به یادگار گذاشت که هزار آصف برخیا حسرت قطره ای از دریای بیکران آن را با خویش به خاک برده بودند.
ادامه دارد...
🔖قسمت صد و پنج
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱🏴⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
«إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» (نمل (۲۰)
{وادی السلام}
سید محمد حسن الهی سالها پس از وفات ،قاضی در ارتباطی فرای ادراک مردمان خاکی از او سؤال کرد: «آیا قالیچه سلیمان نبی که روی آن می نشست و با آن به مشرق و مغرب عالم میرفت از جنس مادی و اسباب ساخته دست بشر بوده یا اینکه از مبدعات الهیه بوده و هیچگونه اسباب ظاهری در آن دخالت نداشته است؟ قاضی در پاسخ گفت: «فعلاً چیزی در نظرم نمی آید ولیکن یکی از موجوداتی که در زمان حضرت سلیمان تصدی برخی امور به عهده او بوده همچنان زنده است.می روم و از او سؤال میکنم.
در آن ساحت از هستی که سرزمینی شگفت از منازل شهود بود، قاضی روانه شد. مقداری راه رفت تا آنکه منظره کوهی نمایان گشت چون به دامنه کوه رسید شبحی در وسط کوه دیده میشد که شبیه انسان بود کلماتی با زبانی نامانوس میان آنان رد و بدل شد که هر کسی نمیتوانست از محتوایش با خبر شود. وقتی گفت و گویشان به اتمام رسید، قاضی گفت: «او میگوید قالیچه حضرت سلیمان از مبدعات الهیه بوده و هیچگونه اسباب ظاهری در آن دخالتی نداشته است...
آرى...
شکست زمان همان سفری است که نفس را به ثابتاتی در پیش و پس حصاری که
انسان برای خویش تراشیده منتقل میکند. فرقی نمی کند از کجا و کی در اندیشه سفر باشی، آن هنگام که جبلیات سرزمین وجود با زلزله های ولایت در هم شکستند زمان نیز دامنش را از صفحه ادراک برخواهد چید؛ نه تنها زندان زمان که میله های آهنین قفسهای مکان نیز در برابرت چون آب روان نرم و جاری میشوند. و من هفتاد و پنج سال پس از وفات سید علی قاضی در وادی السلام نشسته بودم؛ هم آغوش با افکار و اندیشه ها و نور حقیقتی که از قلب مزار او چون عمودی سینه آسمان را می شکافت. ماه های متوالی هر روز از کنار مزار او زائر امیرالمؤمنین علی می شدم و در برابر چشمان متعجب میوه فروشها و گلاب فروشها و چفیه فروش ها و عقال فروش ها و عربانه چیها و رهگذران و زائران و فقرای وادی السلام که تکرار این رفت و آمدها برای آنان سؤال برانگیز بود به آنچه آن پیرمرد ملکوتی عراقی گفته بود عمل میکردم. مردمان از کجا میخواهند بدانند که آسمان زمین دل هر کس به چه رنگ درآمده است؛ این محال است الا برای کسانی که از لایه قضاوتهای کثرت محور برون آمده و سوار بر کشتی تجرد باشند اینجا در کنار این مقبره در قلب وادی السلام مینشینم
و در انبوه ثابتات پیش و پس تاریخ غرق میشوم.
هفتاد و پنج سال قبل بلافاصله پس از وفات تلخ قاضی در هشتم بهمن ۱۳۲۵ شمسی، جماعتی را میدیدم در روز عید نوروز به سمت مکانی می رفتند که اکنون آنجا در وادی السلام نشسته بودم شیخ عباس قوچانی سید محمد حسن قاضی و
شیخ محمد علی نجابت.
سید محمد حسن در درد جگرسوز از دست دادن پدری آسمانی در حال آب شدن بود. شیخ عباس همچنان بهت زده و عده استاد و در اندیشه آن صحنه بود که ده روز قبل از وفات قاضی در مقابلش نشسته بود و از او میپرسید «استاد من نمی دانستم مقبره پدر حضرتعالی در وادی السلام است اگر ممکن است بفرمایید محل آن کجاست تا عرض ارادتی خدمتشان داشته باشم قاضی که دیگر از شدت درد و بدحالی رمقی در بدن نداشت گفت: شیخ عباس ده روز دیگر تو را به آنجا خواهم برد. شیخ عباس هر قدمی که از ابتدای وادی السلام بر میداشت در این اندیشه بود که «آری استاد محل دفن پدرش را به من نشان داد، اما با وفات خود...
ادامه دارد...
🔖قسمت صد و شش
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱🏴⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
«إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» (نمل (۲۰)
{وادی السلام}
محل دفن پدرش را به من نشان داد، اما با وفات خود. و شیخ محمد علی نجابت آن جوانی که فتوحات بسیاری در عرصه توحید در آینده، بر جبینش حک شده بود آرام و صبور همراه با دوستانش خود را کنار مزار قاضی رساند. هر سه در سکوتی تلخ فرو رفته بودند و به مزار مردی می نگریستند که تصور می کردند با دفن بدنش ماجرای اقتدارش در منازل سلوک به انتها رسیده است؛ اما من می دانستم که داستان سید علی قاضی کتابی است که با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز و با «بسم الله مجراها و مرساها ادامه می یابد و نهایتی برای آن متصور نیست. قاضی آن ثابتی بر مکتوبات تاریخ است که چنگال هیچ حصاری نتوانست او را در خود اسیر کند. هر که به دریای ولایت و توحید پیوست ازل و ابد در ذیل وجود او خواهد بود. این امر و این خرق حجابهای انبوه در برابر انسان منحصر در قاضی ها نیست، بلکه تحفه ای است که هر که راه درخشان آل محمد را بپیماید هم آغوش با آنان از سفره شهود اسمای حسنای الهی متنعم خواهد بود.
قاضی آن زمان که جسم دنیوی را به دوش میکشید در اکناف این کره خاکی با بسیاری در ارتباط بود چه رسد به آن زمان که پس از کنار گذاشتن تدبیر این بدن
دست و پاگیر وسعت وجودش بیش از پیش شده است.
علامه طباطبایی که سالها در غم وفات استادش عطر استفاده نمی کرد، چه بسیار مراوادتی که با او در بعدی و رای ادراک زمینیان داشته است؛ در هنگام نمازش اگر تحت الحنک را نمی انداخت در تبریز یا قم فرقی نمی کرد، قاضی را می دید که می آید و تحت الحنک او را برای تکمیل مستحبات نماز می گشاید. می فرمود: «وقتی از نجف به تبریز آمدم ارتباطم با استاد قطع نشد و پس از آن نیز تا نزدیک به شصت اگر قاضی در ششم ربیع الاول ۱۳۶۶ قمری اسیر این خاک و مرگ شده بود، دیگر سال این ارتباط و ربط آسمانی ادامه داشته است.»
در خانه های شاگردان و شاگردان شاگردانش رفت و آمد نمی کرد. در نجف اشرف پیرمردی را دیدم که به برکت شاگردی شاگردان و مکتب او، راه به ساحت عجایب توحید برده بود؛ چه روزها و شب ها که در اتاق می نشست و با او سخن می گفت
در حالی که سال های مدید از وفات قاضی میگذشت.
اما آن سه تن با دردی جان گاه نگاهی به مزار استاد نمودند و شیخ محمد علی با
ادامه دارد...
🔖قسمت صد و هفت
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱🏴⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
«إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» (نمل (۲۰)
{وادی السلام}
غمی که سینه اش را به تنگ آورده بود رو به قبر کرد و با این اطمینان که قاضی سخن او را میشنود گفت: «سید آقا! امروز عید اول پس از وفات شماست و با جمع رفقا خدمت شما آمده ایم و از شما عیدی میخواهیم.» ناگهان در همان لحظه در برابر چشمان آنها و در مقابل شعور و حافظه جاویدان تاریخ، سید علی قاضی در برابرشان با عبا و عمامه و ابریقی از گلاب هویدا شد و به چشمان هر سه به خوبی نگریست. سپس در برابر چهره های مبهوت آنها ابریق را بالا گرفت و یک به یک دستانشان را با گلاب شست. سپس لبخندی از جنس لبخندهای عالم ابدیت روی لبانش نقش بست و گفت: «برزخ من در زندگی دنیا فقر بود و از خداوند خواسته ام در این عالم که هستم
جسمم در برزخ در اختیار خودم باشد..... این همان رازی بود که بسیاری پس از وفات سید علی قاضی آن را کشف کرده بودند؛ حتی آنان که از این گفته او بی خبر بودند او را دیده اند و می بینند و با او سخن میگویند می آید و میرود و مینشیند و دست میدهد و راهنمایی میکند.
یادم نمی رود عربهای بسیاری را دیده ام که پس از حدود یک قرن از وفات او ماجراهای دلکشی درباره حضور او در این منطقه یا در خانه های نجف و کربلا و غیر
آن داشتند که مجموعه آنها را باید در کتابی دیگر نوشت.
چهل سال پس از وفات او وقتی برای دفن دخترش قبری را می شکافتند. دفان وادی السلام متوجه بدنی شد که کاملاً سالم است. به خانواده قاضی گفت: «آیا چند روز پیش اینجا بدنی دفن شده است؟ همه انکار کردند و متوجه شدند بدن پدرشان پس از چهل سال همچنان زیر خاک دستخوش تغییر نشده است. حکومت انسان ساز قاضی همچنان خمیره تشنگان ورود به ساحت ولایت را شکل می دهد. قد گسست زمان و پیچش ادوار تاریخ کوتاه تر از آن است که توان سبقت
گرفتن از این ثابت دهر را داشته باشد.
او همچنان مشغول تربیت شاگردان برای خاکساری درگاه ولایت است و طالبان حقیقت او را استاد خویش میدانند. او در زمان حیاتش شاگردانش را فرزندان خویش می دانست و همچنان همان است که بود.
شنیده ها و دیده ها و اقوال و کلمات بسیاری از بزرگان حاکی از این است که این تربیت و وساطت برای امثال قاضی که از شاگردان مکتب ولایت اند ناممکن نیست. از یکی از اولیای الهی که ساکن کربلا بود شنیدم که می فرمود: «دور الفقيه في حياته و دور العارف في مماته .
بسم الله مجراها و مرساها
اللهم صل على سر الأسرار و مشرق الأنوار، المهندس في العيوب اللاهوتية ، السياح في الفيافي الجبروتية ، المصور للهيولى الملكوتية ، الوالي للولاية الناسوتية ، أنموذج الواقع، و شخص الإطلاق المنطبع في مرايا الأنفس و الآفاق، سر الأنبياء والمرسلين، سيد الأوصياء والصديقين، صورة الأمانة الإلهية ، مادة العلوم الغير المتناهية، الظاهر بالبرهان، الباطن بالقدر والشأن ، بسملة كتاب الموجود فاتحة مصحف الوجود، حقيقة النقطة البائية المتحقق بالمراتب الإنسانية، حيدر أجام الإبداع، الكزار في معارك الإختراع، الشر الجلي و النجم الثاقب، علي بن أبي طالب عليه الصلاة والسلام
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
که خود را بر تو میبندم به سالوسی و زراقی
قدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس ده مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی
نه حسنت آخری دارد نه سعدی را سخن پایان بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی.
وادي السلام
نجف اشرف - ۱۴۴۱ قمری
برای شادی روح استاد عالی مقام حضرت سید علی آیت الله قاضی طباطبایی فاتحه ای قرائت بفرمایید.
پایان.
🔖قسمت صد و هشت
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱🏴⊰━━━━
@gharargahemontazeran