7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي...
🍃
از گناهان توبه کنیم...
اگر ظهور حضرت حجت نزدیک باشد باید هر کس خود را برای آن روز مهیا سازد؛ از جمله این که از گناهان توبه کند همین توبه باعث می شود که این همه بلاهایی که بر سر شیعه آمده است که واقعاً بی سابقه است و بلاهای دیگری که تا قبل از ظهور آن حضرت پیش می آید، از سر شیعه رفع و دفع گردد.
🍃📚
📚منبع: بیانات حجتالاسلام والمسلمین آیت الله العظمی بهجت (قدس سره) در کتاب حضرت حجت(عج)
🍃🌹🍃
برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، صلواتی قرائت بفرمایید 🙏
🍃🌹🍃
#حضرت_حجت_عج
#حجاب
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
📚 #معرفی_کتاب_خوب
📕 #پدر_عشق_پسر
🍃📚
✍️نویسنده: سید مهدی شجاعی
📝ناشر:کتاب نیستان
🍃📚
📕 معرفی کتاب:
یک روایت عاشقانه، عاطفی و جانسوز برای شبه پیامبر (ع)🥰
کمتر کتابی نوشته شده است که چنین جلوه زیبا و ستودنی از رابطه پدر و پسر، امام و ماموم، مراد و مرید، در حقیقت از حسین(ع) و علی اکبر ترسیم کند..🌼
بیان متفاوت #سید_مهدی_شجاعی با انتخاب زاویه دید بکر و جدید، و با قلمی غرق در آرایه ها که باعث انتقال ماهرانه احساسات شده است، باعث می شود که تا مجلس آخر اشک از نگاه شما و نگاه شما ازصفحه های کتاب جدا نشود.
🍃📚
✂️برشی از کتاب:
علی، آشکارا سبکتر شده بود. من که حامل او بودم و مرکب و مرکوب او، به وضوح این سبکی را در مییافتم. پیش از این احساس میکردم که علی بر من نشسته است با یک سلسه از حلقههای سنگین رنجیر. علی بر من نشسته است با یک سلسله کوه. اگر چه سخت نبود، اگر چه به خاطر علی همه چیز آسان مینمود، اما متفاوت بود. اکنون احساس میکردم که پرندهای بر من نشسته است به همان بیوزنی و سبکبالی. گفت :«بچرخیم» و من از خدا میخواستم. و با خود شروع کرد به ترنم این عبارات. ترنمی که آرام آرام، جوهرهاش بیشتر شد و رنگ رجز به خود گرفت :«اکنون زمین و زمان جان میدهد برای جنگیدن. حالیا پردهها کنار رفته است. مصداقها آشکار شده است و حقیقت رخ نموده است. بیایید! پیش بیایید که من عقبگرد نیاموختهام.
📚🍃📚
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#مهدی_شجاعی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (يوسف:١٠)
{سید محمد حسین طباطبایی}
برای اینکه کلامی رد و بدل شده باشد گفتم: «آقا، شما کجا تشریف دارید؟ بسیاری از اوقات در حجره ای در مدرسه هندی ها هستم؛ گهگاهی به جدیده
می روم؛ گاهی به کوفه و بعضاً به مناطق دیگر. متوجه شدم که عیالوار است و پس از رخشنده ازدواج کرده. کم کم نزدیک خانه می شدیم. چند لحظه ای رخصت طلبیدم تا موضوع را به قمر السادات بگویم.
آقا با لبخندی که گویا از روی لبش کنار نمی رفت، کنار در ایستاد و منتظر شد. به سرعت در آهنی خانه را باز کردم و وارد حیاط شدم قمر السادات را دیدم که محمد را بغل گرفته و دور حوض کوچک حیاط قدم می زند.
سراغش رفتم و گفتم: «سلام خانم.»
سلام محمد حسین کجا رفتی؟ چقدر دیر کردی مژده بده که مهمان داریم.
در حالی که نشانه کنجکاوی در چهره اش پیدا شد گفت: «مهمان؟! ما که اینجاکسی را نداریم!
از ته دل قدردان این دختر بودم خدا میداند چقدر دوستش داشتم. از آنجای می دانستم وقتی بفهمد مهمانمان کیست، خوشحال می شود، با عجله گفتم: «شوهر عمه مرحومه ات، سید علی قاضی برادر آقا سید احمد که در تبریز است.» دستش را روی دهانش گذاشت و نخودی خندید و محمد را به من داد و دوید به سمت اتاق تا چادر سر کند. بالاخره چون فامیل بودند، باید به ایشان سلام می کرد. در حالی که محمد انگشت کوچکش را لای ریشهایم بالا و پایین می کرد، به سمت در خانه رفتم و گفتم: «آقا بفرمایید. صورتش را برگرداند؛ محمد را دید و گفت: «به به این سید کوچک همان آقازاده است؟
- بله آقا، دست بوس شماست.
دستی به سر محمد کشید و نگاهی به چهره او کرد و گفت: «مزاحم نباشم، آقا سید محمد حسین؟
نه آقا شما مراحمید تنها آشنایی که ما در این شهر داریم شمایید. عصایش را از ورودی در داخل گذاشت و گفت: آشنای شما اینجا امیرالمؤمنین است. ان شاء الله سالها زیر سایه ایشان خواهید بود.
از ته دل خوشحال بودم که در اولین روزهای ورودمان به نجف امیرالمؤمنین هم نشینی با چنین مردی را در سفره روزی مان قرار داده است. گفتم: «آقا، ما زیر سایه امیرالمؤمنین الله هستیم بحمد الله از اینکه اینجا آشنایی مثل شما پیدا
کرده ایم خوشحالیم.
با زیرکی گفت:پشیمان میشوید ،خندیدم و گفتم: «اختیار دارید. نفرمایید.»
عصازنان از دالان خانه وارد شد و گفت: یا الله ...،سلام علیکم؛
قمر السادات که چادر به سر در پاشنه خانه ایستاده بود تا چشمش به آقا افتاد
آقا که سرش پایین بود گفت: سلام علیکم دختر عمو رسیدن به خیر ،قمر السادات گفت: «آقا، قدم رنجه فرمودید ما را خوشحال کردید تشریف آوردید. جلو رفتم و او را به داخل خانه راهنمایی کردم اما گفت: «آقا محمد حسین روی همین تخت کنار حوض مینشینیم. شما مسافر بوده اید؛ بهتر است من داخل نیایم با اینکه خیلی دلم میخواست داخل خانه برویم احساس کردم این طور راحت تر است. محمد را از این دستم به آن دست دادم و گفتم: «بله آقا، هر چه شما بفرمایید.» عصازنان به سمت تخت کنار دیوار در مقابل حوض رفت و گفت: «اجازه هست؟» قمر السادات گفت: «اختیار دارید. بفرمایید داخل همین جا خوب است دختر عمو مزاحمتان نمیشوم آمدم دقایقی خدمتتان خوشامد بگویم و رفع زحمت کنم.
اختیار دارید شوهر عمه خدا رحمت کند عمه ام رخشنده خانم را ما که ایشان
را ندیده ایم؛ اما اوصاف شما و ایشان را از اهالی تبریز بسیار شنیده ایم. خداوند اموات شما را رحمت کند. علویه گردن من حق بسیاری دارد. قمر السادات که گویا دلش سوخته بود که آقا را یاد رخشنده سادات انداخته گفت:خدا رحمتشان کند آقا بفرمایید بنشینید.
سپس به اندرونی رفت و مشغول درست کردن چایی شد.
آقا عصایش را کنار دستش گذاشت و به آرامی نشست و در حالی که چیزی زیر لب می خواند در سکوت فرورفت من هم روی تخت کنارش نشستم و گفتم: «خیلی خوش آمدید.
خیلی ممنونم آقا سید محمد حسین جای اخوی تان خالی است. دیدم که انگار توجه ویژه ای به سید محمد حسن دارد. گفتم: «اگر اجازه بفرمایید. با اخوی در همان مدرسه هندی که فرمودید، خدمتتان برسیم.
بله تشریف بیاورید مشتاق زیارت ایشان هم هستم.
- شما محبت دارید آقا.
اختیار دارید. چه خبر از امورات درسی در تبریز؟
در حالی که محمد را از این پا به آن پا می نشاندم گفتم: «آقا با محمد حسن سطوح را در تبریز در مدرسه طالبیه به تمام کردیم و از آنجا که درس خارج در تبریز نیست عازم نجف اشرف شدیم.
کار درستی کردید اینجا زیر سایه امن امیرالمؤمنین. هستید...
ادامه دارد...
🔖قسمت: چهل و دوم
👈قسمت چهل و سوم
📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈 قسمت_اول بزنید.
🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و نور
سه شنبه مون را با سلام بر امامان بقیع متبرک کنیم 😍
السلام علیک یا اولاد رسول الله😍
#شکر_گزاری
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
💠 #اخلاق_خوب
🔸 امام علی علیه السلام:
گنج های روزی، در #خوش_اخلاقی و اخلاق پسندیده نهفته است.
📚 میزان الحکمه/ج1/ح7188
✍🏼 اخلاق خوب، باعث گسترش روابط صمیمانه با دیگران و ایجاد #نشاط و #آرامش در جامعه میشود.
♦️ نتیجه طبیعی آن، گسترش راه های کسب مال، و ثمره غیر مادی آن، سرازیر شدن برکت در روزی انسان از سوی خداوند است.
#افزایش_برکت_و_روزی
🍃🍃🍃🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#برکت_روزی
#وعده_صادق
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹️امروز؛ صفحه دوازده قرآن کریم
سوره مبارکه البقرة
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
#تلاوت_قرآن
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran