اینه حاصل صبوری و جهاد جبهه ی مقاومت 💪💪
رئیس رژیم صهیونیستی: پشتسرهم درحال خاکسپاری نظامیانمان هستیم
🔹ما در چندین جبهه درحال جنگیم و بزرگترین شکست تاریخ اسرائیل و بزرگترین شکست امنیتی را تجربه کردیم.
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
🌹 #من_زنده_ام🌹
#قسمت_پنجم
با همه ی فشردگی و بی جایی بزرگ ترین اتاق ما مهمان خانه بود که خالی و تمیز و اتو کشیده آماده ی میهمان نوازی بود. روزهای ما وقتی قشنگ تر بود که بیبی و آقاجون هم میهمان ما می شدند. به قدری ذوق زده میشدیم که از سر ظهر، آب شط(۱) را می انداختیم توی حیاط تا سوز آفتاب را بگیرد و شب همه دور بی بی حلقه بزنیم و به قصه های او گوش بدهیم بی بی مثل همه ی بی بی های دنیا با عصاره ی عشق و محبتی که در صدایش بود برایمان قصه می گفت. قصه های بی بی شبهای دراز را کوتاه و دنیای بی رنگ بزرگ ترها را برایم زیبا و دیدنی می کرد. وقتی بی بی قصه می گفت سروته دنیا به هم دوخته و کوچک می شد تا دنیای به این بزرگی توی چشم های کوچک من جا بشه و خوابم ببره. فاصله ی سنی آقاجون و بی بی خیلی زیاد بود. اوایل فکر می کردم آقاجون آقاجون بی بی هم هست چون او هم قصه گوی خوبی بود. به گمانم اصلاً آقاجون به بی بی قصه یاد داده بود اما شور و حرارت بی بی در قصه گفتن خیلی بیشتر بود قصه های آقاجون بیشتر به درد بزرگ ترها می خورد. قصه های او از نفت و جنگ و قحطی و گرسنگی و آب پمپوز و ... بود اما قصه ی دلخواه من قصه ی دختر دریا بود؛ دختری که در یک بندر کنار ساحل زندگی میکرد دختری که اشک میریخت و اشک هایش تبدیل به مروارید می شد. مردم بندر با جمع کردن دانه های مروارید و فروش آنها زندگی میکردند تا اینکه آن بندر با سرعتی باورنکردنی یکی از بندرهای بزرگ و آباد جهان شد.
🌱🌱🌱🌱🌱
۱ در آبادان دو شبکه ی جداگانه آب آشامیدنی و آب غیر آشامیدنی وجود داشت که بخش غیر آشامیدنی از رودخانه کارون برای باغبانی و شست و شوی حیاط استفاده می شد. پمپرز (pump house) حوضچه هایی بود که آب را جهت تصفیه در آنجا جمع آوری و سپس آن را به منازل هدایت می کردند.
#بانوان_بهشتی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱⊰━━━━
@gharargahemontazera
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
🌱بسم الله النور🌱
صدقه و نذرقربانی اول ماه قمری یادتون نره…
امام صادق (ع):
صدقه دادن در اول ماه، بلاها را دفع می کند و روزی را افزایش می دهد.
جهت مشارکت در قربانی و صدقه اول ماه قمری به نیت سلامتی امام زمان ارواحناه فداه و رفع بلا و گرفتاری و کمک برای خانواده های نیازمند و آبرومند می توانید نذورات،خیرات و صدقات خود را به شماره کارت
۵۰۴۱۷۲۱۱۱۱۷۳۹۵۲۱
به نام موکب قرارگاه منتظران واریز و فیش های واریزی خود را به آیدی @Fadayzahra ارسال نمایید.
نذرتون قبول
تنتون سلامت
#صدقات
#قربانی_اول_ماه
#ربیع_الاول
@gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 امام رضا (ع) با اشک چشمام
مزد عزاداریمو یه مشهد و کربلا میخوام
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
محمود+کریمی-+دامن+آلوده+و+بار+گناه+آورده+ام-+شهادت+امام+رضا+98.mp3
13.14M
محمود+کریمی-+دامن+آلوده+و+بار+گناه+آورده+ام-+شهادت+امام+رضا
شاه پناهم بده خسته راه آمدم
غرق گناه آمدم 😔
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
99.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه ای از فعالیتهای خادمان موکب قرارگاه منتظران و نظافت صافی صفا
#سفرنامه_اربعینی۱۴۰۳
#صافی_صفا
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
🌹#من_زنده_ام🌹
#قسمت_ششم
مردم شاد و خندان زندگی می کردند اما دخترک همیشه گریه میکرد و کسی نمی دانست چرا. دلم برای دخترک می سوخت همیشه فکر میکردم چرا آن دختر باید گریه کند؟ شاید پدر و مادرش را از دست داده یا شاید گم شده از این فکر تنم می لرزید. چقدر از گم شدن دختر دریا دلم میسوخت اما به هر حال اگر او گم نمی شد و گریه نمی کرد مردم بندر خوشبخت نمیشدند و این قسمت خوب ماجرا بود که دخترک را قهرمان من و قصه اش را برایم دلخواه و خواستنی کرده بود.
داستان های بی بی زیاد بود دختر شاه پریان و جن و پری ماه پیشونی هفت برادر مرشد و خارکن شاه و گدا پنج انگشتی و بهترین قصه ی بی بی دختر پرده رو بود. بعضی وقت ها بی بی قبل از اینکه قصه اش را به آخر برساند وسط ماجرا خوابش میبرد و بین خواب و بیداری از قصه بیرون می رفت و از حلیم فردا صبح و زیر شلواری آقاجون و آب سقاخانه که باید خنک و تازه باشد می گفت و من غش غش به حرف هایش می خندیدم و در حالی که تکانش می دادم می گفتم:
بی بی جون بازم که گل و بلبل میگی اما خدا وکیلی هیچ وقت بین قصه ی دختر پرده رو خوابش نمی برد. برای اولین بار که قصه ی دختر پرده رو را تعریف کرد گفت: دخترم! این قصه خیال بافی نیست یک قصه ی واقعی است.
🌱🌱🌱🌱🌱
۱_ سال ۱۳۲۰ به علت نداشتن آب آشامیدنی سالم و بهداشتی و با شیوع پیدا کرد و مردم تلفات زیادی دادند. منزل بی بی پشت بیمارستان پنجاه تختخوابی شیر و خورشید بود؛ جایی که آدم ها با لبهای خشک و با شیون و زاری جنازه ها را تحویل میگرفتند. بی بی که خود شش تا از بچه هایش را به علت شیوع و با از دست داده بود برای مردمی که پشت در بیمارستان منتظر می ماندند از منبع آب می آورد، داخل دو تا حبانه می ریخت تا خنک بماند و رهگذران و مریض دارها بتوانند لبشان را تر کنند. بعدها یک اتاقک چوبی برای این دو حبانه درست کردند و پارچه ی سبز دورش کشیدند و سر در این اتاقک مشبک سبز نوشتند به یاد حسین تشنه لب.
#بانوان_بهشتی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱⊰━━━━
@gharargahemontazeran
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه ربیع ماه بهار زندگی،بر صاحب الزمان عج و همه عاشقانش مبارک 🌷
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج 😍
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
https://www.aparat.com/v/cer97j9
وداع تماشایی خادمین اربعینی ۱۴۰۱
مارا در آپارات دنبال کنید 😍🌷
@gharargahemontazeran
🌹#من_زنده_ام
#قسمت_هفتم
ذوقی که من برای شنیدن داشتم شوق گفتن را در او صد چندان می کرد، به خصوص وقتی گفت این قصه ی تولد دختری است به نام معصومه بی بی قصه را این طور تعریف میکرد.
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. در روزگاری نه چندان دور که پسر زاییدن افتخار و پاداش درد زائو بود مادرت شش پسر داشت و فقط یک دختر زاییده بود خیلی دلش میخواست این دفعه که باردار است شانسش به دختر بنشیند. در نیمه های یک شب که ماه شب چهارده تمام آسمان را روشن کرده بود درد زایمان مادرت شروع شد. زنگ توی گوش اهل خانه به صدا درآمد و همه را بیدار کرد. مادرت بی صدا دردهایش را قورت میداد و مثل همه ی زنها که آن وقت ها در خانه زایمان میکردند منتظر آمدن قابله بود همه ی اهل خانه بیدار شدند تا اتاق زائو آماده شود پدرت سراسیمه مامای حرفه ای شهر؛ سیده زهرا را که زن مؤمنه و با خدایی بود خبر کرد همه میگفتند او دستش خیر و سبک است. دست سیده زهرا که به زائو میخورد دیری نمی گذشت که نوزاد به دنیا می آمد. او زن خوش نمازی بود هر جا که بود نمازش را سر وقت میخوند.
همه چیز سیده زهرا خوب بود فقط نمی گذاشت از بستگان زائو کسی داخل اتاق بشه و گریه زاری کنه همه را پشت در میکاشت.
بی بی جون با آب و تاب گفت من هم سراسیمه رفتم دنبال دو تا از زن های همسایه که دوست نزدیک مادرت بودند آنها هم آمدند. سیده زهرا کمکی داشت که بچه را میشست و قنداق میکرد. حالا دیگه همه ی پسرها بیرون توی یک اتاق شش متری که تو در تو با اتاق زائو بود جمع شده و سر و صدا راه انداخته بودند و شرط بندی میکردند. بازی شان گرفته بود. انگار می خواستند قلک پولشان را بشکنند. فاطمه که ده سال بیشتر نداشت هر چه به این پسرها تشر میزد حرفش خریدار نداشت تا اینکه آقا همه را کرد زیر پتو و گفت فقط باید صدای نفستون شنیده بشه!
#بانوان_بهشتی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱⊰━━━━
@gharargahemontazeran
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄