کوکو و زمستان - @mer30tv.mp3
3.59M
#قصه_کودکانه
هر شب
یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
22.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شعر #آهنگ #کلیپ
کلیپ ترانه زیبای کودکانه
❤️ « #مادر_خوبم » ❤️
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_متن
قصهی مهتاب و ستاره
مهتاب کوچولو دخترکوچولوی نازیه که در یک خانه ی کوچک با مامان وباباش زندگی میکند. او آسمان را خیلی دوست دارد.شبها قبل ازخواب به ستاره های آسمان نگاه می کند و با آنها حرف می زند. اودختر خیلی مرتب و منظمی است و کارهایش را خوب انجام می دهد.مامان و باباش خیلی دوستش دارند و از او راضی هستند .
شبها که مهتاب کوچولو به رختخوابش می رود تا بخوابد، همین که چشمهایش را می بندد، فرشته ی مهربان از پنجره وارد اتاقش می شود وکارهای خوب مهتاب را می شمارد و به تعداد کارهای خوبی که مهتاب در آن روز انجام داده ،برایش از آسمان ستاره می چیند و می گذارد روی سقف اتاق.سقف اتاق مهتاب به خاطر کارهای خوبش، پر از ستاره های کوچولوشده است. اگر روزی اشتباه کند وحواسش هم نباشد، فوری معذرت خواهی میکند.
یک روز که مهتاب رفته بود کودکستان،دوستش ستاره،خیلی دیر آمد.مهتاب ازاو پرسید:«ستاره چرا دیر اومدی؟ »ستاره گفت:« آخه مامانم مریض بود نتونست منو به موقع بیاره .» مهتاب متوجه شد که لباس ستاره اتو ندارد و موهایش هم به هم ریخته است.مهتاب نگاهی به سرتاپای ستاره انداخت و به او گفت:«ستاره خیلی خنده دار شدی لباسات ، موهات… وای چقدر امروز خنده دار شدی!» بعد هم به ستاره خندید.
ستاره خیلی ناراحت شد اما به روی خودش نیاورد و چیزی نگفت.آن روزوقتی مهتاب به خانه رفت ،ناهارش را خورد و در کارها به مامان کمک کرد، تمام کارهایش را هم خوب انجام داد تا شب .آن شب موقع خواب چشمهایش را که بست، منتظر فرشته ماند اما هرچه صبر کرد فرشته نیامد.دوباره چشمهایش را بست اما فرشته مهربان نیامد که نیامد. مهتاب با خودش فکر کرد؛ گفت خوب من امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم دست وصورتم رو شستم ،به مامان و بابا سلام کردم. صبحانه رو کامل خوردم،مامان لباس تنم کرد.وسایلمو برداشتم رفتم کودکستان،برگشتم خونه تلویزیون دیدم، تمرینهامو انجام دادم خوراکی خوردم با دوستم بازی کردم بعد از شام هم که مسواک زدم… او هرچه فکرکرد، نفهمید چه کار کرده که فرشته مهربان به سراغش نیامده.
مهتاب آنقدر با خودش فکر کرد که خوابش برد.صبح که از خواب بیدار شد دید هیج ستاره ای روی سقف اتاقش نیست. خیلی ناراحت شد.می خواست گریه کند که مامانش آمد و گفت: مهتاب جان سلام چرا نمیای دست وصورتت رو بشوری؟ مهتاب چیزی نگفت.سلام کرد و رفت کارهایش را انجام داد و با مامان رفتند کودکستان .ستاره هم آمده بود .
مهتاب تا ستاره را دید گفت: ستاره مامانت خوب شده دیگه؟ ستاره گفت:«آره ببین امروز مرتب شدم لباسم موهام …. دیروز آخه مامانم مریض بود،نتونست منو آماده کنه،منم یه خرده نامرتب اومدم.» مهتاب یک دفعه چیزی یادش آمد؛ به ستاره گفت: تو دیروز ناراحت شدی؟ستاره گفت:« آره ناراحت شدم .»مهتاب همان جا از ستاره معذرت خواهی کرد و صورت اورا بوسید و فهمید که به خاطر چی فرشته مهربان نیامده بود.چون از این که مهتاب،دوستش را مسخره کرده بود؛ناراحت شده بود.
ساعتها گذشت و شب از راه رسید. مهتاب بی صبرانه منتظر وقت خواب بود. وقتی خوابید و چشمهایش را بست،فرشته مهربان آمد. مهتاب به او سلام کرد. فرشته مهربان گفت:« سلام دختر مهربونم سلام گلم تو چقدر خوبی .عزیزم مهتاب چشمهاتو ببند.» مهتاب هم چشمهایش را بست یک دفعه سقف اتاقش پر از ستاره های درخشان شد. فرشته گفت:« این ستاره ها برای دختر خوبم که خیلی گله. خودش که خوبه تازه به دوستاش هم خوبی میکنه و کسی رو ناراحت نمی کنه. مهتاب چشمهایش را بست و لالا کرد و تا صبح خوابهای خوب دید.قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید.
بالا رفتیم آسمون
پایین اومدیم زمین بود
قصه ی ما همین بود
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
🌼امشب آسمان
🌿پر نور و زیباست
🌼کلی ستاره
🌿میتابد در آن
🌼برادرم گفت
🌿امام زمان
🌼همچون ستاره
🌿هستند درخشان
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
روباه حسود_صدای اصلی_234886-mc.mp3
12.93M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🦊 روباه حسود
🌸🍂🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌿🍒گیلاس🍒🌿
دو یاقوت با هسته
آروم یه جا نشسته
مثل دو تا گوشواره
یاشایدم ستاره
توفصل خوب گرما
هم خوشمزه هم زیبا
قرمزو سرخ و تپل
مثل یه شاخه ی گل
#شعر_آموزشی
🍒
🌿🍒
🍒🌿🍒
🌿🍒🌿🍒
🍒🌿🍒🌿🍒
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌿🥀 باغچه مادر بزرگ
روزی بود، روزگاری بود. مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پر از گل های رنگارنگ بود. از همه گل ها زیباتر گل رز بود.
البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد.
یک روز دو تا دختر کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند. یکی از آن ها دستش را به سمت گل رز برد تا آن را بچیند، اما خارهای گل در دستش فرو رفت.
دستش را کشید و با عصبانیت گفت: اون گل به درد نمی خوره! آخه پر از خاره.
مادربزرگ نوه ها را صدا زد آن ها رفتند.
اما گل رز شروع به گریه کرد.
بقیه گل ها با تعجب به او نگاه کردند.
گل رز گفت: فکر می کردم خیلی قشنگم اما من پر از خارم!
بنفشه با مهربانی گفت: تو نباید به زیباییت مغرور می شدی. الان هم ناراحت نباش چون خداوند برای هر کاری حکمتی دارد. فایده این خارها این است که از زیبایی تو مراقبت می کنند و گرنه الان چیده شده و پرپر شده بودی!
گل رز که پی به اشتباهاتش برده بود با شنیدن این حرف خوشحال شد و فهمید که نباید خودش رو با دیگران مقایسه کنه هر مخلوقی در دنیا یک خوبی هایی داره. سپس گل رز قصه ما خندید و با خنده او بقیه گلها هم خندیدند و باغچه پر شد از خنده گل ها…
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🦔🐭تیغو من را توی لانه اش راه نداد 🐭🦔
تق تق تق!
تیغو، جوجه تیغی کوچولو، به در لانه ی موموش زد و گفت :آمدم بازی، بیام تو؟
مومو از لای در گفت : الان نه لطفا کمی بعد بیا. و زود در را بست
تیغو با اخم و غرغر به طرف لانه اش برگشت. خرگوشک او را دید و پرسید : چه شده؟ چرا این قدر ناراحتی؟
تیغو گفت : موموش کار خیلی بدی با من کرده . من را توی لانه اش راه نداده.
خرگوشک با تعجب گفت: فقط همین؟ این که کار بدی نیست. شاید خسته بوده یا حوصله نداشته. شاید کار داشته ، یا شاید…
تیغو شانه بالا انداخت و با خودش گفت : به من چه! و به راهش ادامه داد. عصبانی و بی حوصله به لانه اش رسید. حتی وقتی لاک پشت کوچولو در زد و پرسید: بیام تو؟ تیغو راهش نداد و زود در رابست.
با خودش گفت: شاید موموش یک گنج خیلی قشنگ پیدا کرده و نمی خواهد آن را ببینم…
یا شاید یک غذای خیلی خوشمزه دارد که می خواهد تنها تنها بخورد. یا شاید یک دوست جدید پیدا کرده و دیگر من را دوست ندارد…
همان وقت، تق تق تق ! موموش از پشت در پرسید: بیام تو؟
تیغو فقط یک ذره در را باز کرد، طوری که موموش خوب اخمهایش را ببیند.
موموش خندید و گفت : ناراحت شدی؟
می خواستم کتاب داستانم را زودتر تمام کنم که به تو هم بدهم بخوانی. داستانش خیلی خیلی جالب است.
تیغو به کتاب توی دست موموش نگاه کرد و خوش حال شد.
اخم هایش را باز کرد و گفت : زود بیا تو.
آن وقت دنبال لاک پشت کوچولو بیرون دوید . کمی جلوتر لاک پشت داشت به خرگوشک می گفت : تیغو کار خیلی بدی کرده که من ر ا توی لانه اش راه نداده.
تیغو خندید و گفت: این که کار بدی نیست. شاید حوصله نداشتم. شاید ناراحت یا عصبانی بودم، ولی حالا زود بیا.
#قصه
🐭
🦔🐭
🐭🦔🐭
🌸🍂🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قشنگ ترین جای زمین_-کانال قصه های کودکانه.mp3
13.69M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸قشنگترین جای زمین
🌸🍂🍃🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐞🌿کفشدوزک کوچولو🌿🐞
کفشدوزک کوچولو
حسابی غصه داره
چون که برای دوختن
دیگه کفشی نداره
سوزنشو گذاشته
کنار گل تو باغچه
کاشکی براش بیارن
یه لنگه کفش کهنه
نخهاشو قیچی کرده
تا که باشه آماده
وقتی کفشی نداره
نخها چه سودی داره
از اون دورا میادش
انگار صدای خش خش
داره میاد هزارپا
با یه بخچه رو دوشش
تو بخچه اش گذاشته
هزار تا کفش پاره
حالا دیگه کفشدوزک
هیچ غصه ای نداره
#شعر
🐞
🌿🐞
🐞🌿🐞
🌿🐞🌿🐞
🐞🌿🐞🌿🐞
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شهادت.mp3
10.71M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🔹ای فاطمه جان، همسرم با من سخن بگو...
🔸چرا قبر حضرت زهرا سلام الله علیها مخفی هست؟! 🤔🙄
🔺رده سنی ۹ سال به بالا
#قسمت_هجدهم
#حضرت_فاطمه_زهرا
🔹قصه قهرمان ها🔸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6