eitaa logo
دانلود
بیدار شو خوابالو , بیدار شو وقت بازی و کاره هر بچه ای بیداره بیدار شو تو از خواب ببین خاله آفتاب آروم آروم اومده خورشید خانوم اومده صبح شده دیگه بسته چقدر می خوای بخوابی ؟ تو که خوابیدی شب تا صبح رو حسابی صبح بخیر کوچولو صبح بخیر خوابالو خودت را به خواب نزن به صورتت آب بزن یادت نره مسواک دندونات می شه پاک موهات رو شونه بزن آفرین خوشگل من دست و صورت و دندونات چه تمیزه الان تو شدی یک بچه پاکیزه صبحانه آمادست یک سفره سادست زود باش بیا عزیزم برات چایی بریزم نون و خامه و شیر یا که نون و پنیر نون و کره و چایی به به چه مربایی 🚹 🚺 🚼 🚹 🚺 🚼 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دو موش بد 🐒🐒🐒🐒🐒 روزی و روزگاری يك خانه عروسكي بسيار زيبایي در کنار شومینه اتاق قرار داشت . ديوارهاي آن قرمز و پنجره هايش سفيد بود . آن خانه پرده هاي توري واقعي داشت. همچنين يك درب در جلوی خانه و يك دودكش هم روی سقفش دیده می شد.     اين خانه متعلق به دو عروسك بود. یک عروسک بلوند که لوسيندا نام داشت و صاحبخانه بود ولي هيچوقت غذا سفارش نمي داد. دیگری هم جين نام داشت و آشپز بود اما هيچوقت آشپزي نمي كرد چون غذاهاي آماده از قبل خريداري شده بودند و در يك جعبه قرار داشتند. توي جعبه دو عدد ميگوي درشت قرمز ، يك ماهي ، يك تكه ران ، يك ظرف پودينگ و مقداري گلابي و پرتقال بود.     آنها را نمي شد از بشقابها جدا كرد ولي بي نهايت زيبا بودند. يك روز صبح لوسيندا و جين براي گردش با كالسكه عروسكيشان بيرون رفتند. هيچكس در اتاق كودك نبود و همه جا سكوت بود . يكدفعه صداي حركت آرام چيزي به گوش رسيد . صداي خراشيدگي از گوشه اي نزديك شومينه مي امد جائيكه سوراخي در زير قرنيز وجود داشت .     ادامه دارد...   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔆🐚مسواک🐚🔆 اتل متل توتوله یه مسواک کوتوله همش با غر غر میگه میرم از اینجا دیگه صاحب من کودکه مثل خودم کوچکه شنیده ام بعد شام گفته تورو نمیخوام با من شده خیلی بد به موی من لب نزد قهر میکنم من باهاش میرم کنار کفشاش به جون هرچه مسواک کفشارو میکنم پاک 🔆 🐚🔆 🔆🐚🔆 🐚🔆🐚🔆 🔆🐚🔆🐚🔆 🍃🌼🍃🌸🍃 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
شب زود بخواب_صدای اصلی_442603-mc.mp3
6.9M
🌼عنوان قصه:شب زود بخواب 🌸«هدی» همراه «عزیزجون» به پارک رفته و مشغول بازی کردنه. عزیزجون به هدی یادآوری می‌کنن که دیگه وقت رفتنه و هوا داره کم‌کم تاریک می‌شه، ولی هدی دوست داره کمی بیشتر در پارک بمونه... 🌼این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد می‌ده که خدای مهربون شب رو آفریده‌ تا ما بتونیم بعد از یک روز پر از کار و مشغله در سکوت و آرامش استراحت کنیم تا روز بعد شاد و سرحال دوباره به کارهامون برسیم. 🌸در این قسمت از برنامه‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه ی ۲۳ سوره‌ی مبارکه‌ی «روم» اشاره می‌کنن. 🍃خداوند در این آیه‌‌ می‌فرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ. و یکی از آیات او همین است که شما در شب و روز به خواب رفته (و بیدار می‌شوید) و از فضل خدا (یعنی روزی) طلب می‌کنید. در این امر هم دلایلی (از قدرتش) برای قومی که (سخن حق) بشنوند پدیدار است.» 🌸🌸🌸🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
💛🐢تولد لاک پشت ها🐢💛 سارا خیلی خوشحال و هیجان زده بود. آن ها روزهای زیادی منتظر بودند تا بچه لاک پشت های کنار ساحل از تخم بیرون بیایند و بالاخره آن شب وقتش بود و پدر سارا قصد داشت او را برای دیدن بچه لاک پشت ها به ساحل ببرد. به خاطر همین سارا و پدرش آن شب خیلی زود از خواب بیدار شدند. هوا هنوز تاریک بود آن ها چراغ قوه شان را برداشتند و با احتیاط به سمت ساحل حرکت کردند. پدر از سارا قول گرفته بود که سارا کاری به بچه لاک پشت ها نداشته باشد و هیچ سر و صدایی نکند و تنها کاری را انجام بدهد که پدرش به او می گوید. سارا واقعاً هیچ تصوری درباره ی اتفاقات آن شب نداشت ولی برادر بزرگترش به او گفته بود که لاک پشت ها نزدیک ساحل با کمی فاصله از آب به دنیا می آیند. بعد از این که از تخم بیرون آمدند به سرعت به سمت دریا حرکت می کنند. همه ی این ها برای سارا بسیار هیجان انگیز بود. سارا و پدرش به آرامی پشت یک صخره قایم شدند و تنها یکی از چراغ قوه ها را روشن گذاشتند. سارا همه جا را به دنبال مادر لاک پشت ها گشت اما نه مادرشان را پیدا کرد و نه توانست اولین بچه ای را که از تخم بیرون می آید ببیند. بچه لاک پشت خیلی کوچک بود! بچه لاک پشت مثل همه ی بچه ها خیلی ناشیانه حرکت می کرد و اصلاً منتظر بقیه ی خواهر و برادراش هم نشد. او خودش به تنهایی به سمت دریا حرکت کرد. کم کم بیشتر بچه ها از تخم هایشان بیرون آمدند و همه به سمت آب حرکت کردند.. سارا و پدرش قایم شده بودند و اصلاً حرفی نمی زدند و فقط حرکت بچه لاک پشت ها را که به سمت دریا می رفتند تماشا می کردند. اما مدتی بعد اتفاق عجیبی افتاد که به نظر سارا بسیار وحشتناک بود. چند مرغ دریایی به سمت بچه لاک پشت ها حمله کردند و شروع به خوردن آن ها کردند. سارا این طرف و آن طرف را نگاه کرد تا ببیند آیا پدر لاک پشت ها می آید و آن ها را از دست این پرندگان نجات می دهد؟ اما او هرگز نیامد. سارا تمام این صحنه ها را با گریه تماشا می کرد و وقتی اولین گروه از لاک پشت ها صحیح و سالم به دریا رسیدند جیغ یواشی از سر خوشحالی زد. با این که پرنده ها تعداد کمی از لاک پشت ها را خوردند اما در پایان تعداد زیادی از آن ها به دریا رسیدند و سارا از این موضوع بسیار خوشحال بود. در راه برگشت به خانه پدر متوجه گریه ی سارا شده بود و به او گفت که لاک پشت ها به این شکل به دنیا می آیند. مادر لاک پشت ها تعداد زیادی تخم می گذارد و آن ها را زیر شن و ماسه پنهان می کند و خودش از آن جا دور می شود. وقتی بچه لاک پشت ها از تخم بیرون بیایند، باید تلاش کنند تا خودشان را به دریا برسانند. به همین دلیل با این که تعداد زیادی از آن ها متولد می شوند ولی تعداد زیادی بوسیله ی پرندگان خورده می شوند و بعضی از آن ها هم در دریا کشته می شوند. پدرش گفت فقط تعداد کمی از این لاک پشت ها موفق می شوند سال های زیادی زنده بمانند. سارا خیلی خوشحال بود که آن شب اطلاعات زیادی در مورد لاک پشت ها یاد گرفته و همین طور خوشحال بود از این بابت که یک خانواده دارد و والدین و برادر و خواهرش به او کمک می کنند و از همان روز اول که بدنیا آمده همه مواظبش بودند و از او خیلی خوب مراقبت کردند و می کنند. 🐢 💛🐢 🐢💛🐢 💛🐢💛🐢 🐢💛🐢💛🐢 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🐸🍀قورباغه🍀🐸 قور قور قور قورباغه چه رنگو رویی داره خونش کجاست تو آبه یا که تو آب میخوابه باز پریده تو هوا شیرجه زده تو آبها مگس شکار میکه اونو چیکار میکنه؟ 🍀 🐸🍀 🍀🐸🍀 🐸🍀🐸🍀 🍀🐸🍀🐸🍀 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
گردش علمی_صدای اصلی_233665-mc.mp3
12.43M
🌸 گردش علمی 🍃بچه های مدرسه ی حیوانات به گردش علمی رفته بودند. آقا معلم می خواست تمام جنگل را به حیوانات نشان بدهد. بچه ها هم خیلی دوست داشتند همه جا را ببینند. مثلا آبشار بزرگ جنگل و رودخانه را دیدند. 🌸🍂🍃🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
⭐️💭دندان شیری💭⭐️ دندونه شیریه من لق شده بود و افتاد از بس که این زبونم دندونمو تکون داد دلم براش تنگ شده دندونمو دوست دارم من قول میدم که دیگه سربه سرش نذارم غصه ی تو سر میاد یه دندونه قشنگتر به جای اون در میاد ⭐️ 💭⭐️ ⭐️💭⭐️ 💭⭐️💭⭐️ ⭐️💭⭐️💭⭐️ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
💜💭لالایی💜💭 بخواب آروم تو آغوشم نکن هرگز فراموشم بخواب آروم کنار من تو پاییز و بهار من لالا لالا تو مثل ماه بخواب که شب شده کوتاه لالا لالا گل گندم نشی تو بی قراری گُم لالا لالا گل مریم چشات رو هم میره کم کم لالا لالا گل یاسم ازت میخونه احساسم لالا لالا گل پونه عزیزم رفته از خونه لالا لالا گل زردم ببین بی تو پر از دردم بخواب آروم تو آغوشم نکن هرگز فراموشم بخواب آروم کنار من تو پاییز و بهار من لالا لالا گل پونه عزیزم رفته از خونه لالا لالا گل زردم ببین بی تو پر از دردم 💜 💭💜 💜💭💜 💭💜💭💜 💜💭💜💭💜 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🍄به نام خدای قصه های قشنگ 🍄 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. زیر گنبود کبود، یه شیر کوچولو بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی هر کاری می‌کرد نمی‌تونست بخوابه.🦁 به خاطر همین رفت پیش دوستش فیل کوچولو و گفت: ـ سلام فیل کوچولو.🐘 ـ سلام شیر کوچولو.🦁 ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می‌کنم نمی‌تونم بخوابم، می‌تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ ـ خب برا اینکه خوابت ببره، باید بری خونتون و سرت رو بذاری روی بالشِت تا خوابت ببره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و بخوابه. رفت توی اتاقش و سرش رو گذاشت روی بالشتش، از این ور شد، از اون ور شد، ولی هر کاری کرد خوابش نبرد. به خاطر همین از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش زرافه کوچولو و بهش گفت: ـ سلام زرافه کوچولو.🦒 ـ سلام شیر کوچولو.🦁 ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می‌کنم نمی‌تونم بخوابم، می‌تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ ـ وقتی می‌خوای بخوابی، سرت رو میذاری روی بالش تا خوابت ببره؟ ـ بله زرافه کوچولو، این کار رو کردم ولی خوابم نبرد. ـ خب ببینم، وقتی سرت رو گذاشتی روی بالش، چشاتو بسته بودی؟ ـ نه. ـ خب اگه می‌خوای خوابت ببره باید چشاتو ببندی تا خوابت ببره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم ازش خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده تا خوابش ببره. این کار رو کرد، ولی هر چی این ور شد و اون ور شد، خوابش نبرد. از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش خرسی کوچولو و گفت: ـ سلام خرسی کوچولو.🐻 ـ سلام شیر کوچولو.🦁 ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می‌کنم نمی‌تونم بخوابم، می‌تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ ـ بله دوست خوبم، ببینم برا اینکه خوابت ببره، سرت رو گذاشتی روی بالش؟ ـ بله گذاشتم. ـ خب چشات رو هم بستی؟ ـ بله بستم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد. ـ خب بگو ببینم، وقتی چشات رو بستی به خواب فکر کردی؟ ـ نه، چه جوری باید به خواب فکر کنم؟ ـ این کار خیلی راحته، کافیه که به این فکر کنی که الان داره خوابت می‌بره و همه دوستات هم الان خوابیدند. اینطوری خیلی زودتر خوابت می‌بره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده و به خواب فکر کنه تا خوابش ببره. این کار رو کرد، هی این ور شد و اون ور شد، ولی خوابش نبرد. به خاطر همین از جاش پا شد و رفت پیش دوستش ببر کوچولو و بهش گفت: ـ سلام ببر کوچولو.🐯 ـ سلام شیر کوچولو. چی شده، چرا اینقدر چشات قرمز شده؟🦁 ـ آخه من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می‌کنم نمی‌تونم بخوابم، می‌تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ ـ بله، خب این کار، خیلی راحته. باید سرت رو بذاری روی بالش. ـ من این کار رو کردم ولی خوابم نبرد. ـ خب چشات رو بسته بودی؟ ـ بله بسته بودم. ـ به خواب فکر کردی؟ ـ بله، فقط به خواب فکر کردم و هی این ور شدم و اون ور شدم، ولی خوابم نبرد. ـ آهان! حالا فهمیدم چرا خوابت نمی‌بره، آخه وقتی می‌خوای بخوابی، باید سرت رو بذاری روی بالش و چشات رو ببندی و به خواب فکر کنی و از جات تکون نخوری، اینطوری خیلی زود خوابت می‌بره. اگر هم از مامانت خواهش کنی که برات یه قصه و یه لالایی خوشگل بخونه، خیلی زودتر خوابت می‌بره. شیر کوچولو خیلی خوشحال شده بود، آخه فهمید مشکل کارش از کجا بود و چرا خوابش نمی‌برد، آخه اون هی تکون می‌خورد و از جاش بلند می‌شد، به خاطر همین بود که خوابش نمی‌برد. از دوستش خیلی تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون و برا مامانش همه ماجرا رو تعریف کرد. بعد هم به مامانش گفت: ـ مامان جونم! من دارم میرم توی اتاقم تا سرم رو بذارم روی بالشم و چشام رو ببندم و به خواب فکر کنم و تکون نخورم تا خوابم ببرم. میشه ازتون خواهش کنم که برام یه قصه و لالایی بخونی تا زودتر خوابم ببره؟ ـ بله! شیر کوچولوی ناز من! حتما این کار رو می‌کنم. بعد هم شیر کوچولو رفت توی اتاقش، سرش رو گذاشت روی بالشش و چشاش رو بست و به خواب فکر کرد، به اینکه الان خوابش می‌بره، به اینکه الان دوستاش همه خوابن و سرشون رو گذاشتن روی بالششون و چشاشون رو هم بستند . شیر کوچولو تکون نخورد و از جاش بلند نشد و مامانش هم براش قصه شیرکوچولو رو تعریف کرد و بعد گفت: لالا لالا گل….. ادامه ماجرا میشه همون لالایی و یا زمزمه‌هایی که بچه‌ها بهشون عادت دارند تا باهاشون زودتر خوابشون ببره. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کودکم من،کودکم من کودکی پاکیزه هستم من خدا را می پرستم داده چشم و داده ابرو آفریده خوب و نیکو داده صورت داده این مو تا شوم من بنده او داده او این عقل و هوشم در ره او تا بکوشم داده او این دست و پایم تا که من او را ستایم ❣ ✨❣ ❣✨❣ ✨❣✨❣ ❣✨❣✨❣ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6