#نکته_تربیتی
شاید تعجب کنید اگر بگویم مغز ما با همه پیچیدگیش قادر نیست جملات منفی را از مثبت تفکیک کند:
به جمله ً منفی ً زیر توجه کنید:
" لطفا به فیل قرمز فکر نکنید "
ذهن شما اکنون به چه چیزی فکر میکند
بدون شک ذهن شما اکنون در حال فکر کردن به فیل قرمز است.
به نظر شما اگر به کودکی گفته شود
دست مرا ول نکن،
به پریز برق دست نزن،
امروز با بچه ها در مهد دعوا نکن،
چه پیغامی در مغز او مخابره میشود؟
همه این جملات در ذهن او مثبت برداشت شده و گویی که به او دستور داده اید که این کار را انجام دهد، در واقع در فرمان دادن باید به کودک گفته شود چه کاری باید انجام دهد نه اینکه چه کاری نباید انجام دهد.
بنابراین با کودک خود اینگونه سخن بگویید:
- به جای مخالفت نکن ؛ بگو کاری که گفتم را انجام بده
- به جای فحش نده ؛ بگو حرف خوب بزن
- به جای دستم را ول نکن؛ بگو دستم را محکم بگیر
- به جای ندو ؛ بگو آرام راه برو
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
گردش در باغ وحش_صدای اصلی_429745-mc.mp3
11.06M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه:گردش در باغ وحش
🌸«هدی» و «عزیز جون» با همدیگه اومدن «باغ وحش»، و دارن بادقت به حیوونایی که اونجا هستن، نگاه میکنن.
هدی از اینکه این همه حیوون اونجا توی قفس هستن، خیلی ناراحته و دلش میخواد وقتی بزرگ میشه، باغ وحشی درست کنه که هیچ حیوونی رنجِ بودن...
🌼این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد میده که آدمهای اهل یقین با نگاه کردن به نشانهها و مخلوقات خداوند در عالَم، به یاد پروردگار متعال میافتن.
🍃در این قسمت از برنامهی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیههای ۲۰ و ۲۱ سورهی مبارکهی «ذاریات» اشاره می کنن.
🍃خداوند در این آیهها میفرماید:
«وَفِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ. در زمین برای اهل یقین نشانههایی [بر توحید، ربوبیت و قدرت خدا] ست. وَفِی أَنفُسِکُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ.
و [نیز] در وجود شما [نشانههایی است] آیا نمیبینید؟»
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
واو مدّی و حروف ناخوانا (الف) در آخر کلمه درس 12_صدای اصلی_425308-mc(1).mp3
12.81M
#زنگ_قرآن
#درس_دوازدهم
🌸با آقاجون و نورا کوچولو همراه بشید و قصهبهقصه، روخوانی قرآن رو با برنامه زنگ قرآن یاد بگیرید.
😍آموزش روخوانی قرآن برای اولین بار در قالب قصهی صوتی.
🌸شما که دوست داری قرآن خوندن رو یاد بگیری، باید این برنامه رو گوش کنی و با آقاجون و نورا کوچولو درسها رو بشنوی و تکرار کنی.
🍃در این برنامه، نورا با علامت واو مدّی و حروف ناخوانا (الف) در آخر کلمه آشنا میشود.
🌼این برنامه دو بخش دارد:
بخش اول) نمایش موضوعی و مرتبط؛
بخش دوم) آموزش.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
📘📙 کتاب 📙📘
اون چیه که لباسی ورقورق پوشیده؟
هزارهزار تا لغت تو دامنش خوابیده؟
پیرهنش از کاغذه، روپوشش از مقوا،
رو پیرهنش میکِشن گاهی شکلهای زیبا
اون کیه که هر جایی میتونه یارت باشه؟
هر جای دنیا باشی راحت کنارت باشه؟
کتاب همیشه هرجا یه دوست نازنینه
بین تموم دوستا از همه بهترینه
کتاب همیشه هرجا یه تکیهگاه خوبه
تو آسمون فکرت خورشید بیغروبه
(با آموختن شعر های جدید و دلنشین به کودکانتان آنها را هر چه بیشتر با شیرینی های زبان فارسی آشنا کرده و ارتباط بیشتری با انها برقرار کنید و با این کار به تقویت حافظه و اعتماد به نفسشان کمک کنید.)
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عصای پدر بزرگ .pdf
85.6K
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان:عصای پدر بزرگ
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
❓چگونه کودکان را از موبایل و تبلت جدا کنیم ؟
✅با بچه ها بیشتر بازی کنیم و وقتشون رو با بازی های مفید پر کنیم.
✅به اینکه کودک خیلی باهوشه و کار با گوشی روحرفه ای بلده افتخار نکنیم.
✅بازی ها و کلیپ های محدودی رو گوشی داشته باشیم و فقط گاهی اجازه استفاده از آن را به کودک بدهیم.
✅برای ساکت کردن یا آرام کردن کودک از گوشی استفاده نکنیم. و در نهایت، مثل همه مساٸل زندگی، در استفاده از تکنولوژی هم حد تعادل رو نگه داریم، نه افراط، نه تفریط.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐢لاکی و فیلی🐘
صدای پای فیل کوچولو بود که از دور شنیده می شد. لاک پشت کوچولو تا صدا را شنید، ترسید و و سرش را توی لاکش برد؛ ولی یادش رفت که دست ها و پاهای کوچولو موچولش را قایم کند.
فیل کوچولو نزدیک و نزدیک تر شد. تا لاک پشت را دید، آهسته جلو آمد و با خرطومش دُم و پاهای لاک پشت را قلقلک داد. لاک پشت ترسید و خودش را روی شن ها نرم به جلو کشید. فیل کوچولو رفت توی رودخانه.
لک لک تا فیل کوچولو را دید، از آب بیرون آمد و به طرف لاک پشت پرواز کرد. آب رودخانه بالا و بالاتر آمد و لاک پشت کوچولو را با خودش برد. کمی بعد او را رها کرد. لاک پشت به پشت افتاد. هر چه دست و پا زد، غصّه خورد و مامانش را صدا زد. لک لک هر کاری کرد نتوانست لاک پشت را تکان بدهد. لاک پشت هم هرچه دست و پا زد، حرکت نکرد که نکرد.
فیل کوچولو که داشت از رودخانه آب می خورد، لاک پشت را دید. گوش های بزرگش را تکان تان داد. آب های خرطومش را خالی کرد. خرطومش را کج کرد و لاک پشت را به جلو هل داد. لاک پشت چند بار دست و پا زد، چرخید و چرخید و به شکم روی شن ها افتاد.
لاک پشت خوش حال شد و شادی کرد. دیگر از صدای تلاپ و تلوپ پای فیل کوچولو نمی ترسید.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
چرا تابستان قهر كرد و رفت؟.mp3
36.43M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸چرا تابستان قهر کرد و رفت
🌼رده سنی: کودک
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
❌در بگو مگوی کودکان دخالت نکنید
✅بگو مگوی کودکان سر خوراکی، اسباب بازی یا جای محدود یا حتی تماشای شبکه تلویزیونی، فرصتی مناسب برای آموزش مهارت «حل مساله» است
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
#خلاقیت
یک کاردستی جالب و آسان با کاغذ😍
با ما همراه باشید😘
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🦀🐙هشتپا و بچههایش🐙🦀
هشتپاخانم، هشتتا بچه داشت. کارش زیاد بود و خیلی خسته میشد. بچهها هم کمکش نمیکردند.
هر روز با دو پایش خانه را تمیز میکرد. با دو پایش غذا میپخت. با دو پایش ظرف میشست. با دو پایش خرید میکرد و عرقریزان به خانه میآورد. تازه به خانه که میرسید، میدید که بچهها خانه را زیر و رو کردهاند!
به اولی میگفت: «بازیتان که تمام شد، صدفها را مرتب کن!»
اولی جواب میداد: «به من چه! به دومی بگو مرتب کند.»
به سومی میگفت: «جلبکهای کثیف را قاتی جلبکهای تمیز نگذار!»
سومی جواب میداد: «چرا به چهارمی نمیگویی؟»
به پنجمی میگفت: «بعد از نقاشی، جوهرهایی که ریختی را جمع کن!»
پنجمی جواب میداد: «حالا باشد بعداً. با ششمی جمع میکنیم.»
به هفتمی میگفت: «هرچه میخوری، آشغالش را روی زمین نینداز!»
هفتمی جواب میداد: «من که تنها نخوردم! هشتمی هم خورده. چرا او جمع نکند؟»
هشتپاخانم خیلی بچههایش را دوست داشت، ولی رفتار آنها را دوست نداشت. بچهها که به حرفش گوش نمیدادند، غصه میخورد و پیر میشد. آن وقت حوصلهی شادی نداشت.
یک روز خانمخرچنگه، هشتپاخانم و بچههایش را به جشن تولد بچهاش، چنگولی دعوت کرد.
هشتپاخانم گفت: «ببخشید. ما نمیآییم.» ولی بچهها آنقدر اصرار کردند و از سر و کولش بالا رفتند تا هشتپاخانم راضی شد. دست بچههایش را گرفت و رفت.
در بین راه، بچهاولی، بچهدومی را نیشگون میگرفت. بچهسومی، بچهچهارمی را قلقلک میداد. بچهپنجمی میزد توی سر بچهششمی. بچههفتمی با بچههشتمی قایمباشکبازی میکرد.
وقتی به خانهی خرچنگها رسیدند، هشتتا پای هشتپاخانم به هم گره خورده بود. بیچاره مثل توپ قِل قِل خورد و جلو خانهی خانمخرچنگه افتاد!
خانمخرچنگه او را که دید، داد زد: «مادرتان چرا اینطوری شده؟»
بچهها جوابش را ندادند. دویدند توی خانه و شروع کردند به بازی با چنگولی.
هشتپاخانم به جای آنها هم سلام و احوالپرسی کرد و جواب داد: «توی راه دست بچهها را گرفته بودم. میترسیدم گم بشوند. بچهها به فکر بازی و شیطونی خودشان بودند. هر کدام از یک طرف رفت و من نفهمیدم چی شد که...»
خانمخرچنگه در حالی که با دقت گرههای هشتپاخانم را باز میکرد، به بچههشتپاها گفت: «چندتا از پاهای مادرتان گره کور خورده. امشب باید تنها به خانه برگردید!»
بچهها فریاد زدند: «نه، نه! ما بدون مامانمان نمیرویم. خواهش میکنیم گرههایش را باز کنید!»
خانمخرچنگه فکری کرد و گفت: «پس تا من گرههای مادرتان را باز میکنم، شما و چنگولی باید کیک را بیاورید و بخورید. ظرفها را بشویید. خانه را تمیز کنید و همهچیز را سر جایش بگذارید.»
بچهها قبول کردند. آنقدر کار کردند که از نفس افتادند. تازه فهمیدند که مادرشان هر روز چهقدر کار میکند!
خانمخرچنگه یواش یواش گرههای هشتپاخانم را باز کرد. آن وقت بچهها هشتتایی زیر بغل مادرشان را گرفتند و به خانه رفتند.
از آن به بعد، بچههشتپاها برای اینکه مادرشان گره نخورد و خسته نشود، کارها را بین خودشان قسمت کردند.
#قصه_متنی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#زنگ_قران
🍃دسترسی سریع
😍آموزش روخوانی قرآن برای اولین بار در قالب قصهی صوتی.
🌼ما در کانال قصه های کودکانه آموزشهای «روخوانی قرآن در قالب قصه» که تا کنون در کانال گذاشتیم رو برای دسترسی راحت در پایین برای شما بچه های عزیز آوردیم👇
درس اول_علامت فتحه
درس دوم _علامت کسره
درس سوم_نشانهی ضمه
درس چهارم_جمع بندی نشانهی فتحه،کسره و ضمه
درس پنجم_علامت ساکن
درس ششم_علامت واو ساکن
درس هفتم_نشانهی تشدید
درس هشتم_قاعدهی تبدیل نون ساکن یا تنوین به حرف میم
درس نهم_نشانه الف مدی
درس دهم_صداهای کشیده (الف مقصوره)
درس یازدهم-علامت صداهای کشیده واو مدّی
درس دوازدهم -علامت واو مدّی و حروف ناخوانا (الف) در آخر کلمه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4