eitaa logo
قصه های کودکانه
34.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی مورچه 🐜🐜 عالیه! لطفا سیو کنید 😘 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦜خوشگل است و بی آزار🦜 دیده ایم و می بینیم این پرنده را بسیار شادمان و محبوب است خوشگل است و بی آزار در کتاب درسی هست قصه ای به نام آن نام قصّه ی زیبا طوطی و بازرگان من شنیدم از او یا رحیم و یا الله یعنی آن که ای مردم بوده خالقم آگاه هرچه را که می گویی این پرنده می گوید تخمه های سر بسته خورده است و می جوید می پرد به هر جایی خورده روزی خود را در قفس ببين باشد زار و خسته و تنها 🦜 🌸🦜 🦜🌼🦜 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🥳بازی تمرکزی نگه داشتن سیب🍎🍏 بین دو پیشانی و در مرحله پیشرفته حرکت به همین صورت و جابجای سیب🍎🍏 👀دقت توجه و تمرکز هماهنگی عصب و عضله 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼مرد دهن بین در زمانهای قدیم مرد مهربان و مردم دوستی بود که همیشه به فکر کمک به مردم بود ولی زود باوری و دهن بینی عیب بزرگ این مرد بود، هرچه دیگران می گفتند خیلی زود و بدون فکر قبول می کرد. روزی از چوپانی گوسفند چاق و بزرگی خرید که با آن غذای نذری بپزد در راه عده ای از دزدان او را با گوسفند دیدند، آنها اخلاق او را می دانستند پس تصمیم گرفتند که او را گول زده گوسفند را از او بگیرند.. وقتی مرد زود باور به آنها نزدیک شد، یکی از دزدان جلو رفت وگفت: چه سگ قشنگی خریده ای؟ مرد جواب داد: این سگ نیست گوسفند است. دزد به او گفت: گوسفند نیست اشتباه می کنی سگ است اگر حرفم را قبول نداری از کس دیگری بپرس درهمین حال دو دزد دیگر از کنار آنها رد شدند، دزد اولی از آنها پرسید این چه حیوانی است؟آن ها گفتند: معلوم است سگ. بعد رو به مرد کردند و گفتند: می خواهی سگ را به خانه ببری یا برای محافظت از گله خریده ای؟ قبل از این که مرد چیزی بگوید دزد سوم گفت: من او را می شناسم او می داند که سگ نجس است و آن را به خانه نمی برد؛ این سگ را برای کسی خریده است و..... خلاصه دزد ها اینقدر از این حرفها زدند که مرد باورش شدو با خود گفت: شاید چوپان به من کلک زده است اصلا چرا یک حیوان نجس را به خانه ببرم و همان جا گوسفند را رها کرد و رفت، دزدان هم با خوشحالی گوسفند را برداشتند و بردند. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آشنایی با «حروف یرملون » درس 17_صدای اصلی_427494-mc.mp3
13.4M
🌼آشنایی با حروف یرملون 🌸با آقاجون و نورا کوچولو همراه بشید و قصه به قصه، روخوانی قرآن رو با برنامه ی زنگ قرآن یاد بگیرید. 😍آموزش روخوانی قرآن برای اولین بار در قالب قصه ی صوتی. 🌸شما که دوست داری قرآن خوندن رو یاد بگیری، باید این برنامه رو گوش کنی و با آقاجون و نورا کوچولو درسها رو بشنوی و تکرار کنی در این برنامه نورا با حروف یرملون آشنا میشود. 🌼این برنامه دو بخش دارد: بخش (اول نمایش موضوعی و مرتبط؛ بخش دوم) آموزش 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماهیگیر و ماهی عجیب_صدای اصلی_234811-mc.mp3
12.52M
🐟ماهیگیر و ماهی عجیب 🌼ماهیگیر و همسرش در کلبه ای کنار دریا زندگی میکردند یک روز قلاب ماهیگیر به یک ماهی عجیب و غریب گیر کرد. ماهی به ماهیگیر گفت که من یک ماهی معمولی نیستم مرا رها کن بروم ... ☝️بهتره ادامه قصه را خودتون بشنوید 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐭موش دانا🐭 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود یه جنگلی بود که درختان آن روز به روز افسرده می شد آب چشمه هایش کمتر و کمتر می شد . در این جنگل موشی بود که خیلی جاها سفرکرده بود و چون خیلی باهوش بود هر چه را می دید سعی می کرد آن را به تجربیات خود اضافه کند و آن را یاد بگیرد . به همین دلیل دایره اطلاعات او از همه حیوانات آن جنگل بیشتر بود . این موش بین حیوانات به موش دانا ملقب شده بود و همه آنرا موش دانا صدا می زدند . موش دانا به دوستان خود گفت بهتر است بفکر ترک این جنگل باشیم و به جنگل دیگری برویم . دوستان او چون می دانستند موش دانا حرف بی ربطی نمی زند . حرف او را قبول کردند و به دستور موش خود را آماده ترک آن جنگل کردند . آنها رفتند تا جایی حدید برای زندگی پیداکنند . چون هدفشان معلوم بود اتفاقا به جایی رسیدند که خیلی جای خوبی بود . موش از انها خواست که در این جا برای خود لانه ای بسازند . دوستان موش دانا که خاله سوسکه - عنکبوت سیاه - هزار پا و مارمولک بودند به حرف موش دانا زیاد اهمیت ندادند و مشغول بازی و تفریح شدند ولی موش بلافاصله شروع به کندن زمین کرد و یکی دو روزی را بازحمت فراوان این کار طاقت فرسا را ادامه داد و بلاخره توانست لانه خود را آماده کند دوستان بازی گوش او همیشه در حال تفریح بودند و صدای قهقهه آنها هر روز شنیده می شد . موش دانا بعد از اتمام کار ساخت لانه بفکر جمع کردن آذوقه افتاد و رفت دنبال آذوقه و یکی دو روزی هر چقدر که می توانست آذوقه فراهم کرد و دوستان خود را به میهمانی دعوت کرد در ان روز آنها دور هم خیلی خوشگذراندند و در آخر موش دانا به آنها توصیه کرد دوستان من بفکر فردا هم باشید وضعیت هوا همیشه همینجوری نخواهد بود سعی کنید لانه ای محکم برای خود تهیه کنید . آنها از هم خداحافظی کردند و رفتند چند روزی به همین روال گذشت اما هنوز هیچ یک از دوستان موش لانه ای نساخته بود چند روزی گذشت هوا بطور ناگهانی سرد شد . دوستان موش دانا بفکر لانه ساختن افتادند . آنها بدلیل سردی هوا خیلی سریع لانه ای درست کردند که خیلی هم محکم نبود . بعد از ساعتی هوا طوفانی شد و در اولین ساعات شروع طوفان همه دوستان موش دانا لانه نچندان محکم خود را از دست دادند و همگی بی پناه شدند. تحمل این وضعیت برای همه آنها خیلی سخت بود و همه آنها در صحبتهای خود متوجه این نکته شدند که باید برای راه علاج بسراغ موش دانا بروند و از او کمک بگیرند . آنها باهم بسراغ موش دانا آمده و مشکل خود را با او در میان گذاشتند . موش دانا از آنها دعوت کرد که به لانه او بیایند و چند روزی را با او زندگی کنند و بعداز پایان طوفان و خوب شدن هوا بفکر سرپناهی محکم و دائمی برای خود باشند . آنها قبول کردند و چند روزی را با هم در کنار هم به خوبی و خوشی سپری کردند و از خاطرات شیرین گذشته خودشان تعریف کردند . خیلی به همه آنها خوش گذشت و بعد از اینکه طوفان فروکش کرد آنها همگی با همفکری همدیگر و کمک به همدیگر برای ساخت لانه ای محکم برای هم کار را آغاز کردند . آنها سالهای زیادی را در کنار هم با شادی و خوشی زندگی کردند . 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿راستگویی﴾ 🌸حرفِ درست و راست رو 🌱خدا زیاد دوست داره 🌸حرفای راست عزیزجون 🌱صلح و صفا میاره 🔸✨🔸 🌸خدا میگه توو قرآن 🌱راست‌گو باشن آدمها 🌸که حرفِ راست وزیبا 🌱می‌مونه تویِ‌ دنیا 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐜🐸کشتی کوچولو🐸🐜 یکی بود یکی نبود. در یکی از روز های گرم تابستان بچه ی قوربارغه ای با یک جوجه و یک بچه موش و یک مورچه و یک سوسک قرمز به گردش رفتند. آن ها آنقدر رفتند تا به کنار رود خانه ای رسیدند . برای رد شدن از رود خانه بچه قورباغه پیشنهاد کرد بیایید شنا کنیم و پرید توی آب جوجه و بچه موش و مورچه و سوسک قرمز گفتند: ما که شنا بلد نیستیم بچه قور باغه قور قور قور خندید و آن قدر خندید که چیزی نمانده بود نفسش بند بیاید. جوجه و بچه موش و مورچه و سوسک قرمز ناراحت شدند و با هم فکر کردند تا راه چاره را یافتند. جوجه رفت و یک برگ آورد بچه موش رفت و یک پوست گردوی بزرگ آورد مورچه هم یک تکه ساقه ی گندم آورد سوسک قرمز هم نخ آورد آن ها شروع کردند به کار کردن. تکه ی ساقه ی گندم را توی پوست گردو فرو کردند و با نخ برگ به آن بستند و یک کشتی کوچو لو ساختند. کشتی را به آب انداختند و برآن سوار شدند کشتی کوچو لو در رود خانه به راه افتاد بچه قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و می خواست باز به آن ها بخندد ولی کشتی کوچولو از او خیلی جلو افتاده بود و دیگر قورباغه نمی توانست خودش را به آن برساند. 🐜 🐸🐜 🐜🐸🐜 🐸🐜🐸🐜 🐜🐸🐜🐸🐜 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃🍂چهارفصل🍂🍃 من می دونم که هرسال چهارتافصل داره اول اون چهارتا فصل خوب بهاره بهار میاد با شادی سبزه و گل میاره رو شاخه ی درختا برگ تازه میذاره بعد از بهار،تابستون هوای گرمی داره تعطیلات تابستون حال و هوایی داره بعد از تابستون،پاییز میاد با رنگای شاد برگ درخت می ریزه وقتی که می وزه باد اما زمستون سرد بعد از فصل پاییزه آسمون ابری میشه گوله گوله برف می ریزه چهارتا فصل خدا جالب و رنگارنگه هر کدومش یه جوری خوشگله و قشنگه 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
من امام سجاد (ع) را دوست دارم_صدای کل کتاب_376287-mc.mp3
9.62M
🖤من امام سجاد (ع) را دوست دارم 🍃قالب کتاب: گویا روایی 🍂راوی: عذرا وکیلی 🔹نویسنده اثر مرجع: غلامرضا حیدری ابهری 🖤امام سجاد (ع) مهربان و دلسوز بود. امام سجاد (ع) پس از حادثه عاشورا با زنان و بچه های خانواده همراه شد و از آنان حمایت کرد. ایشان به هرجا که میرسیدند حادثه عاشورا را حکایت میکردند و از مردانگی پدر گرامیشان امام حسین (ع)، سخن می گفتند. 👆بهتره ادامه داستان را خودتان بشنوید 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4