توپ بازی با ماه_صدای اصلی_459513-mc.mp3
9.95M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌙 توپ بازی با ماه
شب شده بود خرسک کوچولوی قصه ی ما اصلاً خوابش نمی آمد.
برای همین هم از روی تختش آمد پایین...
👆بهتر است ادامه داستان را بشنوید.
کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک
میکند.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#سلام_صبح_جمعه_تون_بخیر
🕊امیدوارم امروز و هر روز
❤️دلتون پر از شادی باشه
🕊وخونه هاتون پراز عشق
❤️و سفره هاتون پراز برکت
🕊و زندگيتون پرازصمیمیت
❤️و عمرو عاقبتتون بخیرباشه
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
🕌⭐️ سلام آقا 🕌⭐️
سلام آقای خوبم
امید و سرور ما
خورشید عصر غیبت
امام آخر ما
درسته چشمای ما
نمی بینن شما را
تو سرمای زمستون
نمی بینن بهارو
هر صبح و شب همیشه
رو به خدا می کنیم
واسه سلامتی تون
هر شب دعا می کنیم
الهی توی دنیا
بتابه نور شما
الهی زودتر بشه
وقت ظهور شما
#شعر
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه_های_کلیله_و_دمنه
🦊 روباه باهوش
روزی بود و روزگاری بود شکارچی بود که از راه شکار حیوانات و فروش آنها زندگی می کرد در جنگل حیوانات زیادی بودند او مدتها دنبال شکار روباه بود چون پوست روباه و دمش خیلی با ارزش است و خریداران زیادی دارد هرچه فکر کرد که چگونه روباهی را شکار کند نتوانست.
روباه حیوان باهوش و زیرکی است و به راحتی شکار نمی شود بالاخره تصمیم گرفت او را گول بزند.
باخود گفت روباه از خوردن مرغ لذت می برد بهتر است گودالی بکنم و مرغ مرده ای را داخل آن بیاندازم و تله را کنار آن بگذارم و روی آن را با برگ ها و شاخه های درختان بپوشانم روباه وقتی بوی مرغ به بینی اش بخورد به سرعت به طرف گودال می آید و داخل آن می افتد و در تله گرفتار می شود همین کار را هم کرد.
مدتی نگذشته بود که سر وکله روباهی پیدا شد روباه که خیلی گرسنه بود به دنبال بوی مرغ به راه افتاد رفت و رفت تا نزدیکی گودال رسید.
وقتی چشمش به شاخه و برگ ها خورد با خود گفت: باید کلکی در کار باشد مرغ که با پای خود داخل گودال و زیر این همه شاخه و برگ نمی رود.
بهتر است کمی صبر کنم.
مدتی در کناری نشست و منتظر شد شکارچی هم که از دور نگاه می کرد وقتی روباه را دید در گوشه ای نشسته ناراحت شد ولی چاره ای جز صبر نداشت.
بعد از مدتی پلنگ بزرگی داخل جنگل شد او که خیلی گرسنه بود بدنبال بوی مرغ به راه افتاد و بدون تامل داخل گودال پرید تا مرغ را بخورد ولی در تله شکارچی گرفتار شد.
شکارچی که منتظر این لحظه بود،خوشحال و خندان به کنار گودال رفت و با تیری او را از پای درآورد و با خود به شهربرد و باقیمت خوبی فروخت.
روباه باهوش که درتمام مدت شاهد ماجرا بود با خود گفت: چه خوب شد کمی صبر کردم و برگرسنگی خود غلبه کردم و گرنه در دام شکارچی اسیر می شدم.
😊از این قصه می آموزیم که در هر کاری عجولانه رفتار نکنیم و صبر کردن نتیجه خوبی برای ما باقی خواهد گذاشت.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
✨#نکته_طلایی✨
تربیت فرزند به وسیلهی مادر، مثل تربیت در کلاس درس نیست؛ با رفتار است، با گفتار است، با عاطفه است، با نوازش است، با لالایی خواندن است؛ با زندگی کردن است.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#بازی_آموزشی
یکی از راهکارها برای آشنایی اولیه ی کودک با حروف الفبا، تطابق حروف مشابه است. با این کار، ذهن کودک برای یادگیری الفبا آمادگی پیدا می کند.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه_کودکانه
🚲دوچرخه پیر
(بازیافت زباله)
مرا از یک کارخانه به این فروشگاه بزرگ آوردند. آن روز مردم زیادی در فروشگاه بودند. پیرمردی به سمت من آمد و پولی به فروشنده داد و مرا به خانه نوه اش برد.
پسرک وقتی مرا در کنار پدربزرگش دید خیلی خوشحال شد و سوار من شد. ما روزهای خوبی با هم داشتیم اما زمان خیلی زود گذشت، پسرک بزرگ شد و من کهنه و فرسوده شدم. دیگر مثل قبل سرحال نبودم. پسرک هم اینقدر بزرگ شده بود که دیگر نمی توانست سوار من شود.
یک روز پدر پسرک با دوچرخه ای نو به خانه آمد و مرا در کنار درب، کنار بقیه زباله ها گذاشتند. از اینکه کنار زباله های بدبو بودم خیلی ناراحت بودم. شب ماموران شهرداری مرا همراه بقیه زباله ها بردند.
در یک محل مرا و بقیه مواد پلاستیکی و چوبی و فلزی را از بقیه زباله ها جدا کردند. ماها را به یک کارخانه بزرگ بردند و شستند. سپس وارد یک جای خیلی گرم شدیم که من از شدت گرما بیهوش شدم. وقتی چشمانم را باز کردم دیدم قیافه ام تغییر کرده و در دست پسرکی هستم که مرا پر از آب کرده و به گلها آب میدهد. آنجا تازه معنای بازیافت زباله را فهمیدم.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
یک روز خوب برای فیل کوچولو_صدای اصلی_459521-mc.mp3
9.86M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🐘 یک روز خوب برای فیل کوچولو
در یک 🌴جنگل خیلی دور بچه فیل🐘 کوچولویی با مامان و باباش زندگی میکرد یک روز که فیل کوچولو برای اولین بار تنها از خانه بیرون رفت...
👆بهتر است ادامه داستان را بشنوید.
کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک
میکند.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
ســــــلام 🕊❄️
صبح شنبه ۹ دی ماهتون بخیر
و پراز انرژی مثبت
تصویر زندگیتون🕊❄️
پراز رنگهای زیبـا
خونه دلتون گرم
و پر از عـشق و محبت🕊❄️
سفرتون پر از برکت
ونگاهتون به آینده پراز امید🕊❄️
🌼🍃🌸🍂
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
🌼خدا
سخن گفتن با خدا مانند صحبت کردن با یک دوست پشت تلفن است؛ ممکن است او را در طرف دیگر نبینیم، اما میدانیم که دارد گوش میدهد.
Talking to God is like talking to a friend on the phone; we may not see the other party, but we know that he is listening.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه_کودکانه
🌸زبالههای بازیافتی
همهچیز بههمریخته بود. قوطیهای خالی کنسرو، شیشههای نوشابه، تکههای کاغذ و مقوا و روزنامه، پاکتهای شیر، اسباببازیهای شکستهی پلاستیکی و هزاران هزار وسیلهی شکسته و خرابشده که دیگر هیچ استفادهای نداشتند رویهم تلنبار شده بودند. یکتکه شیشهی قرمزرنگ هم که قبلاً یک لیوان خوشرنگ بود، وسط اینهمه زباله به اینطرف و آنطرف میافتاد. دل کوچک شیشه پر از غم بود. یاد روزهایی افتاده بود که لیوان یک دختر کوچولوی دوستداشتنی بود. دختر کوچولو فقط توی لیوان قرمزش آب میخورد. اما یک روز لیوان از دستش افتاد و شکست و مادر آن را داخل کیسهی زبالههای خشک انداخت و برای دخترش یک لیوان جدید خرید. حالا لیوان شکسته وسط بقیه زبالهها بود و نمیدانست چه اتفاقی برایش میافتد. دور و برش را نگاه کرد و دید یک بشقاب شیشهای شکستهی قرمز هم آنجاست. اما او خیلی خوشحال بود و خودش را روی زبالهها سُر میداد. بشقاب تا لیوان را دید فریاد کوچکی زد و او را صدا کرد. لیوان خودش را به بشقاب رساند و گفت: «چرا انقدر خوشحالی؟ اصلاً میدانی چه اتفاقی قرار است برای ما بیفتد؟» بشقاب گفت: «معلوم که خوشحالم! برای اینکه قرار است ما را بازیافت کنند.
یعنی قرار است ما را تغییر دهند و از ما چیزهای جدید بسازند. اینجا ماهایی را که از یک جنس هستیم جدا میکنند. مثلاً قوطیهای فلزی یا هر چیزی را که فلزی باشد، به کمک آهنرباهای بزرگ جدا میکنند، یا کاغذها و مقواها را از پلاستیکها جدا میکنند. ما هم که شیشهای هستیم از بقیه جدا میشویم. البته ما از پلاستیکها خیلی خوشبختتریم چون آنها بعد از بازیافت دیگر مثل اول درخشان و خوشرنگ نمیشوند. میدانی آدمها با این کار در مقدار زیادی انرژی صرفهجویی میکنند و دوباره از موادی که دارند استفاده میکنند. خبر بهتر اینکه من و تو باهم بازیافت میشویم چون شیشههای همرنگ را جدا میکنند و باهم بازیافت میکنند. چون شیشهها رنگشان بعد از بازیافت مثل قبلشان میماند». لیوان با شنیدن حرفهای بشقاب دیگر ناراحت نبود. چون میدانست بازهم چیز جدیدی از او ساخته میشود و قرار است جایی دیگر از او استفاده شود. و از همه مهمتر خوشحال بود که مادر دختر کوچولو او را در کیسهی زبالههای خشک انداخته تا بتواند بازیافت شود. فوری دست بشقاب را گرفت و شروع به سرخوردن کرد.
نویسنده: فرناز سلطانی
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
👆راستش دلم نیومد این ابراز محبت شما رو توی کانال نگذارم.
حجم پیامها زیاده،از همه عزیزانی که برای ما پیام فرستادن صمیمانه تشکر می کنم ❤️
🌼🍃🌸🍂
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
زنبور عسل_صدای اصلی_459724-mc.mp3
10.96M
#یک_آیه_یک_پرسش
🍯 🐝زنبور عسل
کودکان با شنیدن این برنامه با مفهوم «وحی» آشنا میشن. در این برنامه به آیهی ۶۸ سورهی مبارکهی «نحل» اشاره میشه.
🐝خداوند در این آیه میفرماید:
«وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ؛ و پروردگارت به زنبورهاى عسل الهام کرد که از کوهها، درختان و جایگاههایى که مردم براى تهیّهی عسل برپا مىکنند، خانههایى برگیرید.»
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
⁉️ 💥دانستنیها💥 ⁉️
سر هر انسانی متشکل از ۲۲ استخوان است.
آب اقیانوس اطلس شورتر از آب اقیانوس آرام است.
هویج اصلا چربی ندارد.
۷۵ درصد موز را آب تشکیل داده است.
کروکودیلها نمیتوانند زبانشان را از دهانشان بیرون بیاورند.
- قلب میگو در سرش قرار گرفته است.
- استفاده از گوشی هدفون فقط برای یک ساعت، میتواند باکتریهای موجود در گوش شما را تا ۷۰۰ برابر بیشتر کند.
- درست مثل اثر انگشت که برای هر آدمی منحصر به فرد است، زبان هر فردی هم اثر منحصر بفردی دارد.
- کوسه تنها ماهی شناخته شدهای است که میتواند با هر دو چشمش پلک بزند.
- گربهها در هر یک از گوشهایشان ۳۲ ماهیچه دارند.
- ماهی مرکب غولآسا، صاحب بزرگترین چشمهای دنیاست.
#دانستنی
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
یک قلب مهربان_صدای اصلی_424035-mc.mp3
9.72M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
❤️یک قلب مهربان
❄️برف میبارید سحر کوچولو کنار پنجره ایستاده بود و دعا میکرد که کاش برف بیشتر ببارد...
👆بهتر است ادامه داستان را بشنوید.
کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک
میکند.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
❄️پروردگارا
🎊در این صبح زیبا و دلپذیر
❄️آرامش را همچون دانههای برف
🎊آرام و بیصدا
❄️به سرزمین قلب کسانی
🎊که برایم عزیزند بباران
❄️همه شما عزیزید
🎊دوستان صبحتون بخیر
❄️وسرشار از آرامش وشادی
🌼🍃🌸🍂
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
💫🌞یه روز خوب🌞💫
وقتی خروس نازم
قوقولی قوقو رو سر داد
از یه روز خوبِ خوب
بازم به من خبر داد
گفت عزیزم بیدار شو
صبح شده باز دوباره
هوا چه روشن شده
خورشیدخانوم بیداره
پاشو چشاتو واکن
دنیا خیلی قشنگه
خورشیدخانوم طلایی،
آسمون آبی رنگه
زودباش با یاد خدا
از خواب ناز بیدار شو
وقتی صبحونه خوردی
مشغول کار و بار شو
#شعر
🌞
✨🌞
🌞✨🌞
╲\╭┓
╭ 🌞🍃
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه_کودکانه
🌼سلام گردو کوچولو
سنگِ سفید خمیازه کشید و چشم هایش را باز کرد. درخت گردوی بالای تپه سلام کرد. سنگ ها جواب ندادند و به گردو گفتند: ساکت باش و بخواب. حالا دوباره درخت می خواهد همان حرف ها را تکرار کند.
سنگِ سفید آهسته سلام کرد و چشم هایش را روی هم گذاشت.
درختِ گردو با صدای بلند گفت: هزار بار گفتم باز هم می گویم که این سنگِ سفید، سنگ نیست.
سنگ ها همه با هم گفتند: پس چرا مثل سنگ ها فقط یک جا نشسته و هیچ کاری نمی کند.
سنگِ سفید گفت: من خودم هم احساس می کنم با سنگ ها فرق دارم ولی نمی دانم چه فرقی.
درخت گفت: تو از بس کنار سنگ ها بوده ای و با آنها حرف زده ای، مثل آنها شده ای. تو درون خودت چیزی داری که هیچ سنگی مثل آن را ندارد.
سنگ سفید گفت: من که چیزی داخل خودم نمی بینم.
درخت آه کشید و گفت: سنگ بودن جلوی چشم هایت را گرفته. تو نمی توانی آن را ببینی ولی من می بینم.
سنگ ها خوابیدند و شروع به خر و پف کردند.
سنگ سفید به درخت نگاه کرد و گفت: من همیشه به حرف سنگ ها گوش کردم ولی این بارمی خواهم به حرف تو اعتماد کنم. من هرگز از تو دروغی نشنیده ام پس این بار تصمیم گرفته ام هر کاری تو گفتی انجام بدهم.
درخت شاخه اش را روی سر سنگ کشید و گفت: خودت را به آب برسان و کنار آب بمان. دیگر با سنگ ها کاری نداشته باش. آب به تو کمک می کند.
سنگِ سفید خودش را قِل داد و به طرف آب حرکت کرد. او از یک راه پر پیچ و خم رد شد تا به چشمه رسید. سنگِ سفید مدت ها آنجا کنار چشمه ماند. کم کم از میان سنگ یک برگ سبز جوانه زد و بزرگ و بزرگ تر شد. درخت گردو از بالای تپه فریاد کشید: سلام گردو کوچولو.
نویسنده: حسین مجاهد
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
🐣نقاشی جوجه
🎨 آموزش در مطلب بعدی 👇
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐣نقاشی جوجه
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
یک،سه،پنج،کمک.pdf
6.91M
#قصه_متنی_و_تصویر👆
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌸عنوان: یک،سه،پنج،کمک
🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
دویارمهربان.mp3
11.09M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🐔دو یار مهربان🐓
یکی بود یکی نبود
مرغی بود خروسی بود
مرغی مثل دسته گل
ناز و زیبا و تپل
خروسی کاکل زری 🐓
تاج سرخی به سرش
صاحب بال و پری
هر دو هم خونه بودن 🏡
توی یک خونه کوچیک دوتاشون
لونه کوچیکی داشتن.
🔹این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می آموزد که در زمان سختی و ناراحتی دیگران از آنها دلجویی کنند و اگر کار مثبتی از دستشان بر می آید با همدلی و مهربانی برایشان انجام دهند.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
🌸دوشنبه ۱۱ دی ماهتون بخیر
❄️امروزتان پرازبهترینها
🌸زندگیتان پرازباران برکت
❄️دلتان پرازنغمههای خوش زندگی
🌸وجاده زندگيتان پراز
❄️شکوفه های سلامتی وتندرستی
🌸نگاه خدا همراه لحظه هایتان
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#نکات_تربیتی
⭐️ تقویت ارتباط کودک با والدین
🌸یك اسم رمز تعیین كنید
با كمك فرزند خود یك اسم رمز یا جمله رمز بسازید و در برخی مواقع از گفتن آن بهره جویید. این جمله میتواند بار دیگر دوست داشتن شما را به فرزندتان یادآوری كنید. از یاد نبرید كه این اسم رمز یا جمله رمز فقط باید میان شما و فرزندتان معنی شود و دیگران از آن چیزی متوجه نشوند. برخی كلمات رمز نیز میتوانند از سوی كودك به منظور بیان ناخرسندی یا ناراحتی او از موضوعی در میان جمع كاربرد داشته باشد.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه_کودکانه
🌼هرکی به فکر خویشه
روزی بود و روزگاری بود در مزرعه سرسبزی موش شیطان و بلایی زندگی می کرد در این مزرعه به غیر از موشی یک مرغ و یک گوسفند و یک گاو و یک مار بزرگ که شدیدا با موشی دشمن بود به همراه زن و مرد مزرعه دار زندگی می کردند.
یک روز صبح موشی که خیلی گرسنه بود، از لانه اش بیرون آمد و به دنبال غذا می گشت که مرد مزرعه دار که برای خرید به شهر رفته بود همراه با بسته ای سر رسید و همسرش را صدا کرد و بسته را به او داد.
موشی خوشحال شد و با خود گفت: حتما برای او غذا خریده از باقیمانده آن ما هم بهره ای می بریم منتظر ماند تا زن مزرعه دا ر بسته را باز کرد.
ناگهان چشمش به تله موشی که در دستان او بود افتاد و فریاد زد" ای خدای من" مار بدجنس کم بود، تله موش هم به آن اضافه شد از فردا یک لحظه هم نمی توانم بیرون بیایم.
خدا به خیر کند و به سراغ خانم مر غه رفت و گفت:مرد مزرعه دار تله موش خریده بیایید فکری بکنیم، "خانم مرغه گفت": تله موش به من کارندارد من مرغم و از تخم مرغ من استفاده می کنند.
بعد موشی به سراغ گوسفند رفت و از او کمک خواست گوسفند در جواب او گفت: آنها فقط از شیر من استفاده می کنند و تله موش به من کاری ندارد .
بعد از آن به سراغدگاو رفت او هم در جواب گفت: از من برای شخم زدن استفاده می کنند و تله موش با من کار ندارد موشی هم ناراحت به خانه اش رفت.
هوا کم کم تاریک شد و همه به خواب رفتند نزدیک نصف شب صدای تله موش بلند شد مرد مزرعه دار همراه زنش بیرون آمدندو به سراغ تله موش رفتند و با تعجب دیدند که مار در داخل تله گیر افتاد ه است.
زن مزرعه دار بی خبراز خطر، نزدیک مار ایستاده بود مارهم که خیلی عصبانی بود پای زن را نیش زد زن هم فریادی زد و به زمین افتاد مرد مزرعه دار که تازه فهمیده بود چه شده است، با بیلی که در دست داشت به سر مار زد و او را کشت، و زن را که بیهوش شده بود به اتاق برد و توسط یکی از همسایه ها طبیب را با خبرکرد.
طبیب با دیدن زن به او دارویی داد و گفت : باید استراحت کند مار سمی بوده است باید او را به بیمارستان ببرید یا حسابی از او پرستاری کنید و او را تقویت کنید.
فردای آن روز همسایه ها برای عیادت زن آمدند یکی از همسایه ها گفت: سوپ مرغ برای او خوب است مردهم به سرعت به سراغ خانم مرغه رفت و او را کشت و پرهایش را کند و از او سوپ و خوراک مفصلی درست کرد و به همسرش داد.
ولی حال او بد و بد و بدتر شد، بعد چند روز یکی دیگر از همسایه ها گفت: او باید گوشت بخورد خیلی ضعیف شده است، مرد به سراغ گوسفند رفت و او را کشت و چند روز برای همسرش کباب و غذاهای مفصل درست کرد و به او داد ولی زهر مار اثر کرد و بعد از چند ماه زن بیچاره مرد.
همه فامیل برای تسلیت به مرد مزرعه دار دور او جمع شدند، مرد هم برای پذیرایی از آنها مجبور شد گاو را هم بکشد و برای آنها غذا درست کند.
در تمام این مدّت موشی نظاره گر اتفاقاتی بود که در مزرعه می افتاد و با تعجب همه آنها را دنبال می کرد و با خود می گفت:
من به آنها گفتم ولی توجه نکردند و فقط به فکر خود بودند.
🍃از این داستان نتیجه میگیریم که خودخواهی عاقبت بدی دارد
🌼🍃🌸🍂
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
👓👴🏼 بابابزرگ 👴🏼👓
بابابزرگ خوب من
خیلی زیاد، کتاب داره
یه میز داره، یه صندلی
یه دونه تخت خواب داره
بابابزرگم همیشه
قصه می خونه از کتاب
وقتی که خیلی خسته شد
تو رختخواب میره به خواب
بابابزرگ خوب من
مهربونه، مهربونه
هر روز منو بوس میکنه
بعدش برام شعر میخونه!
#شعر
👴🏼
👓👴🏼
👴🏼👓👴🏼
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه_کودکانه
🌼گرگی در لباس ميش
یكی بود یكی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
روزي روزگاري يك گرگ بدجنس براي پيدا كردن غذا دچار مشكل شد. چون گله اي كه براي چرا به آن كوه و چمنزار مي آمد يك چوپان دلسوز و يك سگ دقيق داشت. آنها مواظب هر اتفاقي در گله بودند.🐈🐏🐕👲
گرگ گرفتار شده بود و نمي دانست چكار بكند تا اينكه يك روز اتفاق عجيبي افتاد. او يك پوست گوسفند را پيدا كرد. گرگ آنرا برداشت و بسرعت فرار كرد.🐕🐏
روز بعد گرگ با دقت پوست را روي خودش انداخت و خودش را به شكل يك گوسفند درآورد و هنگاميكه گله در صحرا مشغول چرا بود به ميان آنها رفت.🐑
گوسفندها متوجه وجود گرگ نشدند. يكي از بره ها به كنار او آمد گرگ ناقلا به او گفت: كمي آنطرفتر علف هاي خوشمزه تري وجود دارد و بره بيچاره به دنبال گرگ از گله دور شد. خلاصه آن روز گرگ بدجنس توانست شكار خوبي را پيدا كند.😔
تا مدتها گرگ به گله مي آمد و به روش هاي مختلف گوسفندان را فريب مي داد. و گوسفندها هم فريب ظاهر گرگ را مي خوردند و حرف هاي او را قبول مي كردند.😳🐏
اين ماجرا مدتها ادامه پيدا كرد. البته چوپان و سگ گله بعد از مدتها توانستند به علت ناپديد شدن گوسفندها پي ببرند و گرگ بدجنس را حسابي ادب كنند. ولي...ولي حيف كه يك عده گوسفند ساده گول گرگ را خورده بودند و ديگه در ميان گله نبودند.
و گوسفندان فهمیدن که باید همیشه حواسشون به گله باشه و تا وقتی با هم باشن در امان هستن.!
🌸🍃🌸🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
🌸شعرِ داستانیِ « کادویِ روزِ مادر »
تقدیم به فرزندان و مادران عزیز سرزمینم ...
« کادویِ روزِ مادر »
یه روز یه دخترِ ناز
سَحر به وقتِ نماز
درِ گوشِ داداشش
گُفتِش با ناز و خواهش
داداش پاشو اَذونِ
وقتِ نمازِمونِ
نماز و با من بخون
بعدِش کنارم بمون
دارم باهات یه صُحبت
بِده به من یه فُرصت
بیا وُ معرفت کُن
با من تو مشورت کن
داداش نمازِشو خوند
سَرِ قرارشون موند
گفتِش بگو بدونم
عزیز و مهربونم
بگو تو خواهرِ من
حَرفت رو یاورِ من
گفتش دیشب تو اَخبار
مجری میگفت که اِنگار
جمعه روزِ مادرِ
این خیلی زَجرآورِ
آخه ما پول نداریم
پول از کجا بیاریم
واسه خریدِ هر چیز
چه قیمتی چه ناچیز
نیاز به پول و سکه اس
داداش یه فکری کُن پَس
داداش یه خورده فکر کرد
اِنگار یه فکرِ بِکر کرد
گفتش آجی دُردونه
تا خوردی تو صُبحونه
بیا تویِ اُتاقم
که من یه فکری دارم
چایی شیرین آوردیم
صبحانمون رو خوردیم
گفتم خدایا آخ جون
بِرَم پیشِ داداش جون
رفتم توی اُتاقش
با احترام و خواهش
دیدم داداشی رفتش
یه چیز گرفت تو دستش
اومد نشست رو قالی
یه قُلکِ سُفالی ... !
با چکُشِ تو دستِش
زَد قُلک و شکستِش
داداش شِمُرد پولا رو
گذاشت تو کیف اونا رو
گفتش بلند شو آبجی
بِریم به سمتِ حاجی
حاجی علی قَمصری
که میفروشه روسری
جِنساش قشنگ و نازِ
روز های جمعه بازِ
خلاصه هر دوتاشون
رفتن پیشِ باباشون
گفتن بابا اجازه
میخوایم بِریم مغازه
بابا با مهربونی
با قلبِ آسِمونی
اجازه داد و فرمود
باشه ولی خیلی زود
فقط مُواظب باشید
خیلی مُراقب باشید
گفتیم بابایی حتماً
مُراقِبیم ما قطعاً
خلاصه با دوچرخه
به سمتِ کوی کَرخه
شُدن دو تایی راهی
شبیه دو تا ماهی
خیلی سریع رسیدن
حاجی علی رو دیدن
گفتن به حاجی علی
میخوایم حاجی روسری
یه روسریِ آبی
با طرح و نقشِ عالی
گفتش حاجی به هر دو
باشه به شکلِ کادو ؟
گفتن بله ممنونیم
حاجی بِهت مَدیونیم
روسری و گرفتن
با شادِمانی رفتن
وقتی رسیدن خونه
دیدن تو آشپزخونه
مامان داره با لبخند
میاره چایی و قند
خیلی سریع دَویدن
تو آغوشِش پَریدن
مامان نِگاهشون کرد
بوسید و نازِشون کرد
گفتن دوتایی تک تک
مامان روزِت مبارک
اینَم کادو بَراتون
از سمتِ بچه هاتون
مامان کادوش رو باز کرد
از خوشحالی پرواز کرد
گفت بچه ها ممنونم
دوسِش دارم از جونم
خیلی قشنگ و زیباست
تو طرح و رنگ بی همتاست
راستی گُلایِ خوبم
بِگید به من بِدونم
برای روزِ میلاد
دلِ شما چی میخواد ؟
گفتم مامانی میلاد ؟
چیزی یادم نمیاد !
گفتش مامان با اخلاص
امروز میلاد زهراس
زهرای نور و اَطهر
برای ما چو مادر
همسرِ مولا علی
دُختِ رسولِ نَبی
گفتش داداش یه چیزی
عجب روزِ عزیزی
مامان بِشَم فَداتون
بِپَز تو کیک بَرامون
برای روزِ میلاد
دِلم شیرینی میخواد
🍃شاعر : علیرضا قاسمی
#شعر_کودک_و_نوجوان
#شعر_روز_مادر
#شعر_داستانی
#شعر_کادوی_روز_مادر
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
قانون جدید_صدای اصلی_459520-mc.mp3
9.28M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🐻قانون جدید
🍃یک روز صبح وقتی بابا خرس نشسته بود روی صندلی چوبی و داشت روزنامه میخوند.
👆بهتر است ادامه داستان را بشنوید.
کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک
میکند.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈ارزانکده پوشاک کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه