به نام #خدا
#قصه_کودکانه_صبحگاهی
#امام_رضا(ع)
بابا با ماشین می خواست بیرون برود .زینب با داداشش مقداد گفتند: اگر اجازه بدهی ما هم همراه شما بیایم تا تنها نباشید . بابا لبخندی زد و گفت :باشه بیایید اما نباید از ماشین پیاده شوید .
آنها حرکت کردند و نزدیک یک مغازه ایستادند . بابا رفت و پارچه سیاه گرفت .
زینب پرسید چرا پارچه سیاه گرفتید ؟! بابا گفت :چون امروز روز شهادت یکی از امامان مااست . مقداد پرسید کدام امام ؟! بابا گفت: امامی که در ایران حرم دارند! مقداد فکری کرد و زینب گفت :من می دانم، امام رضا!!! بابا گفت: آفرین، حرم امام رضا در کدام شهر قرار دارد که ما هر سال آنجا برای زیارت میرویم؟!!
زینب و مقداد هر دو با هم گفتند مشهد مشهد !! بابا گفت: آفرین بچه ها !!
بابا پرسید می دانید چرا امام رضا وارد مشهد شده و اینجا حرم دارد ؟! زینب و مقداد بلد نبودند و گفتند ما نمی دانیم ، میشود شما بگویید ؟!
بابا گفت :باشه اما اول بگزارید به خانه برسیم و پارچه مشکی را به درب خانه نصب کنیم.
بابا پارچه ها را نصب کرد. زینب با مقداد منتظر بودند که بابا کارش را انجام بدهد تا آنها سوالاتشان رو بپرسند .
به محض اینکه بابا کارش تمام شد . زینب و مقداد آمدند و کنار بابا نشستند و گفتند چرا امام رضا در مشهد حرم دارد ؟ و بقیه امام ها در ایران حرم ندارند ؟
بابا گفت: امام رضا علیه السلام که امام هشتم ما شیعیان می باشد ، مانند بقیه امامها ، مردم ایشان را خیلی دوست می داشتند و همیشه نزد امام رضا(ع) می رفتند و کمکهای خود را به امام رضا میدادند تا بین فقط رها تقسیم نماید ، و هیچ کس مامون که پادشاه کشور اسلامی بود را دوست نداشت . مامون می خواست مردم رو فریب دهد و بگوید من خیلی آدم خوبی هستم و مانند بقیه پادشاهان ،بد جنس نیستم، و امام را دوست دارم ، تا طرفدارهایش بیشتر بشوند ، برای همین به امام که در مدینه بود نامه نوشت که می خواهم مسئولیت حکومت که حق شما هست را به شما بدهم .
امام رضا(ع) متوجه حیله مامون شد و قبول نمی کرد اما مامون دست بردار نبود و تهدید کرد که باید به مشهد که در آن زمان مرکز کشور اسلامی بود بیاید!!
امام رضا هم به اجبار و تهدید ،زن و تنها فرزند خود یعنی امام جواد(ع) ،که۶ ساله بودرا رها کند و از مدینه به مشهد بیاد . سفر امام رضا چند ماه طول کشید تا سرانجام به مشهد رسید . مردم در طول مسیر به استقبال امام میرفتند و امام در شهرهای مختلف می ایستادند و برای مردم سخنان نیکو میزدند .
وقتی امام رضا به مشهد رسید مامون گفت تو جانشین من هستی و بعد از من حاکم سرزمین اسلام خواهی شد . آن زمان کشور اسلام خیلی بزرگ بود و تمام کشورهای اسلامی ، یک کشور بودند .
امام رضا (ع)که از نیت و هدف مامون خبر داشت گفت من در حکومت دخالتی نمی کنم چون مامون با مامورهایش به مردم ظلم می کردند و می خواستند ، کارهای خودشان را به امام رضا نسبت دهند.برای همین امان رضا قبول نکرد .
دو سال گذشت و هر روز طرفدار های امام رضا بیشتر و بیشتر میشدن و مردم از شهرهای دور و نزدیک دسته دسته پیش امام رضا می آمدند. وقتی مامون دید که مردم امام رضا را آنقدر دوست دارند و کسی او را دوست ندارد ترسید برای همین دو سال بعد از ورود امام رضا به مشهد ، امام رضا را با سم شهید کرد.
و اینطور شد که مردم بعد از شهادت امام رضا علیه السلام برای او حرم درست کردند و هر ساله مردم زیادی از شهر های دور و نزدیک به زیارت امام رضا وارد مشهد میشوند .
زینب و مقداد از بابا تشکر کردند و رفتند باقیمانده پارچه ها رابه مادر دادند تا برایشان پرچم های سیاه درست کند . مامان هم دو پرچم مشکی درست کرد.
بچه ها می دانید امام رضا، امام چندم مااست ؟
نام پسر امام رضا چیست ؟ و امام چندم میشود ؟
چرا امام رضا در مشهد حرم دارند ؟
#الیاس_احمدی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
به نام خدا خدا
قصه کوتاه کودکانه
خرگوش کوچولو و موجود جدید و بامزه
خرگوش کوچولو کنار مامان ش ایستاده بود . دید یه حیوان خوشگل داره شکلک در میاره و می خنده، دمش رو تکون میده ، خرگوش کوچولو خنده ش گرفت . اون حیوان دست تکون میداد ، خرگوش کوچولو از مادرش جدا شد و به سمت اون حیوان رفت . مادرش سریع اومد و گوش روباه رو گرفت ، روباه دردش اومد و فرار کرد . مامان به خرگوش کوچولو گفت اون روباهه و تو نباید هر غریبه ای اعتماد کنی . خرگوش کوچولو متوجه اشتباهش شد و از مامان تشکر کرد .
#الیاس_احمدی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43