#شعر_کودکانه
یک گل سرخ تو گلدون
رو میزِ توی ایوون
یک گل داریم یک گلدون
یک پسر مهربون
دو چشم دو گوش دوتا پا
دو تا دندون زیبا
دو دست بالای بالا
دعا برای بابا
سه گربه نازنازی
دارن میرن به بازی
سه کاموا و سه گربه
سه سیب سرخ گنده
۴ تا پرنده بودن
بی آب و دونه بودن
یه بچه آبشون داد
دونه ی نابشون داد
۵ تا قایق روی آب
۵ تا بچه روی تاب
بازی و شادی تا کی
دیگه رسید وقت خواب
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_قصه_کودکانه
حسني ما يه بره داشت
بره شو خيلي دوست مي داشت
برهء چاق توپولي، زبر و زرنگ و توقولي
دس كوچولو، پا كوچولو، پشم تنش كرك هلو
خودش سفيد سمش سيا، سرو كاكلش رنگ حنا
بچه هاي اينور ده، اونور ده، پايين ده، بالاي ده
همگي باهاش دوست بودن
صبح كه ميشد از خونه در مي اومدن
دورو برش جمع مي شدن، پشمهاشو شونه مي زدن
به گردنش النگ دولنگ، گل و گيله هاي رنگارنگ.
حسني ما
سينه ش جلو. سرش بالا، قدم مي زد تو كوچه ها، نگاه مي كرد به بچه ها
يه روز بهار
باباش اومد تو بيشه زار
داد زد : آهاي حسن بيا كجايي بابا؟
بره تو بيار ، خودتم بيا.
قيچي تيز
پشم سفيد
بره رو گرفت، پشمهاشو چيد
برهء چاق توپولي، زبر و زرنگ و توقولي
شد جوجهء پركنده
همگي زدن به خنده
پيشيه مي گفت :
- تو بره اي يا بچه موش لخت راه نرو، يه چيزي بپوش
حسني ما ،
شونه ش بالا،
سرش پايين
قدم مي زد تو كوچه ها
نگاه مي كرد روي زمين.
ريسيد و تابيد و كلاف كرد
شست و تميز و صاف كرد
منظم و مرتب
پيچيد توي چادر شب
ننهء حسن
دوون دوون
از خونه شون اومد بيرون
پشمها رو بسته بسته كرد
سفيد و گلي دو دسته كرد
يه جفت ميل و يه مشت كلاف
حالا نباف و كي بباف
ننهء حسن
سرتاسر تابستون
نشسته بود تو ايوون
بي گفتگو، بي هاي و هو
براي حسن لباس مي بافت
فصل زمستون كه رسيد بارون اومد، برف باريد،
حسني ما، لباسو پوشيد خرامون و خرامون اومد ميون ميدون
حيوونا شاد و خندون
خانومي گفت :
لباس حسن عالي شده قشنگتر از قالي شده
پيشيه مي گفت :
لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه
ببعي مي گفت :
بع، سرده هوا، نع.
اما حسن، لباس به تن، خنده بلب
شونه شو داده بود عقب
ميون برف و بارون قدم مي زد تو ميدون
باباش بهش نيگا مي كرد
دود چپق هوا مي كرد
ننه ش مي گفت :
ننه حسني ماشالا
چشم نخوري ايشالا.
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان_پیامبران
🌼حضرت سلیمان
🌸این داستان زیبا را میتوانید در مطلب بعدی بخوانید👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_های_پیامبران
🍃حضرت سلیمان
حضرت سلیمان فرمان روای شهر اورشلیم بود که به خاطر این که مرد درستکار و مومن بود، از طرف خدا برای پیامبری و راهنمایی مردم انتخاب شده بود.
او برعکس همه ی فرمان رواهای بد، فرمان روای مهربان و قدرتمند بود و قدرت خودش را از خدای بزرگش داشت.
حضرت سلیمان روی تخت پادشاهی نشسته بود و همه ی افرادش دورش جمع شده بودند.
نگهبان گفت:
-ای پیامبرخدا همه چیز خوبی پیش میرود.
حضرت سلیمان به اطراف قصر نگاه کرد و
همه ی پرندهها بالای سقف در جای مخصوص خودشان نشسته بودند.
حضرت سلیمان دقت کرد و هد هد را در بین پرندهها ندید.
حضرت سلیمان ناراحت شد و گفت:
-هدهد کجاست؟ چرا تا الآن نیومده؟
همه ساکت بودند و نمی دانستند چرا هدهد نیامده، حضرت سلیمان باز به اطراف نگاه کرد.
در همین لحظه بود که هدهد پروازکنان از پنجره ای که توی سقف بود آمد و روبه روی حضرت سلیمان نشست و سلام کرد.
حضرت سلیمان گفت:
-سلام هدهد، درجایی که من زندگی میکنم و فرمان روا هستم، کسی نباید بی نظم باشد و هرکس بی نظم باشد و دروغ بگوید مجازات سختی میشود.
همه ترسیده بودند و دلش میخواست بدانند که هدهد چرا نیامده.
حضرت سلیمان گفت:
#این_داستان_ادامه_دارد...
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کانال قصه های کودکانهچوپونه کجاست؟_صدای اصلی_409522-mc.mp3
زمان:
حجم:
2.02M
#شعر_کودکانه
🍃چوپونه کجاست؟
🌼چوپانی هم یه شغله. مثل بقیهی شغلها. چوپانها باید قوی، باحوصله و زیرک باشن؛ مثل چوپان شعر ما.
چوپونه کجاست؟
تو صحراست
مواظب گلههاست
گله باید چرا کنه
بع وبع و بع صدا کنه
یونجه و شبدر بخوره
علفهای تر بخوره
چوپون باید زرنگ باشه
قوی و اهل جنگ باشه
جنگ با کی؟ با گرگها
صدآفرین ماشالله
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
👨🏻 پدر 👨🏻
آمد صدای پا
از راه پله ها
یعنی که آمده
بابا کنار ما
وقتی به دست او
در باز می شود
یک قصه قشنگ
آغاز می شود
با آن که خسته است
دستان او پر است
دارد همیشه او
یک ساک پُر به دست
از خنده های او
خوشحال می شوم
تا اوج آسمان
بی بال می روم
بابا به چشم من
خورشید خانه است
چشمان او پُر از
مهر و ترانه است!
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دست_ورزی
#مهارت_کار_با_قیچی
#افزایش_دقت_و_تمرکز
👆👆👆
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
2.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
#سرگرمی
کاردستی قورباغه با استفاده از مقوا رنگی
👆
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شهر مداد رنگی ها_صدای اصلی_409708-mc(1).mp3
زمان:
حجم:
9.67M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
✏️ شهر مداد رنگی ها ✏️
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃❤️لالایی محلی شیرازی❤️🍃
لالالالا، گل آبشن
کاکا رفته چشوم روشن
لالالالا، گل خشخاش
کاکا رفته خدا همراش
لالالالا، گل زیره
بچهم آروم نمیگیره
گل سرخ منی، شاله بمونی
ز عشقت میکنم من باغبونی
تو که تا غنچه ایی بویی نداری
همین که وا شدی با دیگرونی
لالایت می گم و خوابت نمیآد
بزرگت می کنم یادت نمیآد
عزیز کوچکم رفته به بازی
به پای نازکش بنشینه خاری
به منقاش طلا خارش درآرید
به دستمال حریر رویش ببندید
لالالالا، گل پسته
بابات رفته کمر بسته
لالالالا، گل خشخاش
بابات رفته خدا همراش
لالالالا، گل نعنا
بابات رفته شدم تنها
#لالایی
🌸🌸🌸🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#پیام_قرآنی
✨تَعاوَنوا عَلَی البِّرِ و التَّقوی✨
🦋(سوره ی مائده آیه ی ۲)🦋
بچه مسلمونمو🌼
عاشق کار نیکم💐
به امر یزدان پاک 🌺
در کار نیک شریکم🌸
گوشم به حرف دینه🌼
مسلمونی همینه🌸
🌸
🦋🌼
╲\╭┓
╭ 🦋🌺
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🛳⚓️ دوست های جدید دریانورد ⚓️🛳
گاری، دریانوردی بود که کشتی نو و قشنگی داشت! روزی گفت: «دریانوردی می کنم و تمام دنیا را می بینم!» وقتی دریانورد خود را به عرشه رساند: «هوت… هوت..» کشتی حرکت کرد. او به دوستانش گفت: «خداحافظ ، من به زودی به خانه برمی گردم.»
دریانورد هنگام رفتن، آن قدر به فانوس دریایی که با نور درخشانش چشمک می زد نگاه کرد تا اینکه فانوس از جلو چشمش دور شد و دیگر هیچ چیز دیده نشد ناگهان نهنگی آبی دریایی از زیر آب بیرون آمد و فواره ای از آب به هوا بلند کرد و در کنار کشتی شنا کرد. نهنگ گفت: «به زودی خشکی را می بینی. همان جایی که اسکیموها زندگی می کنند.»
دریانورد فریاد کشید: «آهای خشکی» وقتی کشتی نزدیک ساحل رسید، خورشید سرخ شده بود و یخ و برف همه جا را پوشانده بود.
اسکیمویی که خودش را در لباس های گرم پیچیده بود برای دیدنش فریاد کشید: «خوش آمدی دریانورد. شما حتما از راه دوری آمده اید؟»
اسکیمویی هم که بچه اش را به پشتش بسته بود، از راه رسید و گفت: «به خانه ما بیایید. تا سورتمه راه زیادی نیست.» دریانورد با اسکیموهای خندان سوار سورتمه شد. سگ های بزرگ آن را می کشیدند و از روی برف های خشک سر می خوردند.
آقای اسکیمو گفت: «این خانه ماست. ما آن را از یخ می سازیم. ما به آن ایگلو می گوییم»کلبه اسکیمویی گرم و نرم بود. دریانورد در کنار آتش نشست و برای دوستان جدیدش از خانه خود که خیلی دور بود، تعریف کرد. سوپ ماهی در دیگ می جوشید. دریانورد دو بشقاب بزرگ پر، از آن خورد و بعد به خواب سنگینی فرو رفت و آن قدر خوابید تا اینکه موقع رفتن شد. اسکیموها او را تا کشتی همراهی کردند. دریانورد از روی عرشه دستش را برای آنها تکان داد و فریاد کشید: «خداحافظ. خیلی متشکرم. من دوباره بازخواهم گشت و باز هم شما را خواهم دید.»
دریانورد از آنها خداحافظی کرد و رفت تا برای دوستانش از دوستان جدیدی که پیدا کرده بود، تعریف کند.
#قصه_متنی
⚓️
🛳⚓️
╲\╭┓
╭ 🛳⚓️
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4