eitaa logo
قصه های کودکانه
34.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
915 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 🐻🏕سه بچه خرس🏕🐻 روزی روزگاری، سه بچه خرس با مادرشان در گوشه ای از جنگل زندگی می کردند. خرس اول خیلی تنبل بود. دوست داشت از صبح تا شب بخوابد و هیچ کار نکند. خرس دوم خیلی شکمو بود. دوست داشت از صبح تا شب بخورد و هیچ کار نکند. اما خرس سوم نه تنبل بود و نه شکمو. خیلی هم زرنگ بود. روزی مادر بچه خرسها، آنها را صدا کرد و گفت: بچه های من، شما دیگر بزرگ شده اید. وقت این رسیده که هر یک از شما برای خودش خانه ای بسازد. خرس تنبل گفت: وای چه کار سختی! اما حالا که مجبورم، یک خانه از کاه می سازم که آسان است. بعدهم رفت و خانه کاهی اش را ساخت. آن را به برادرهایش نشان داد و گفت: ببینید چه خانه قشنگی ساخته ام! خرس شکمو گفت: خانه ات قشنگ است، امامحکم نیست. اگر باد بوزد، زود خراب می شود. من خانه ام را از چوب می سازم. بعد هم رفت و چوب آورد و مشغول ساختن خانه اش شد. خانه چوبی او هم خیلی زود آماده شد. خرس زرنگ چرخ دستی کوچکش را پر از آجر کرده بود و می کشید. خانه چوبی برادرش را دید و گفت: خانه تو هم زیاد محکم نیست. باد و باران آن را خراب می کند. من می خواهم خانه ام را با آجر بسازم. خرس شکمو ناراحت شد و گفت: ساختن خانه آجری خیلی طول می کشد. تا شب تمام نمی شود. شب هم گرگ می رسد و تو را می خورد. خرس زرنگ چیزی نگفت. به کارش ادامه داد. او تمام روز کار کرد. چرخ دستی اش را پر از آجر می کرد و می آورد. آجرها را هم می چید و خانه اش را می ساخت. وقتی هوا تاریک شد، خانه آجری او هم تمام شد. با شادی به خانه اش نگاه کرد و گفت: به به، چه خانه خوب و محکمی ساخته ام! ناگهان صدای زوزه گرگ در جنگل پیچید. خرس زرنگ اصلا نترسید. رفت توی خانه اش، در را بست و با خیال راحت خوابید. اما برادرهایش در خانه هایشان از ترس می لرزیدند. روز بعد، بچه خرسها به دیدن مادرشان رفتند. به او خبر دادند که خانه هایشان را ساخته اند. مادر خیلی خوشحال شد. گفت: آفرین بچه های من! حالا وقت این است که در زمین جلوی خانه تان چیزی بکارید و مشغول کار شوید. بچه خرسها قبول کردند. بعد هم از مادر خداحافظی کردند. به طرف خانه های خودشان به راه افتادند. در میان راه، آقا گرگه آنها را دید. با خودش گفت: به به، چه بچه خرسهای چاق و چله ای! حتما خیلی خوشمزه اند. باید آنها را بگیرم و بخورم. بعد هم آهسته و بی سرو صدا دنبالشان به راه افتاد. سه بچه خرس، بی خبر از گرگ سیاه، به خانه هایشان رفتند. آقا گرگه با خودش گفت: خب اول به سراغ خرسی می روم که خانه کاهی دارد. و راه افتاد و رفت به طرف خانه کاهی. در زد وگفت: خرس کوچولو، خرس مهربان، در را باز کن، رسیده مهمان. خرس تنبل صدای گرگ را شناخت و گفت: نه در را باز نمی کنم. چون می دانم تو گرگی، گرسنه و بزرگی. آقا گرگه عصبانی شد و گفت: حالا که اینطور است، فوت می کنم به خانه ات. تا برود به آسمان. بعد هم لپهایش را پر از هوا کرد، و فوت کرد به خانه کاهی. خانه خراب شد و کاهها به آسمان رفت.خرس تنبل، آقا گرگه را دید، ترسید و لرزید. فرار کرد و رفت، تا به خانه خرس شکمو رسید. داد کشید: کمک کمک، در را باز کن برادرجان! خرس شکمو در خانه را باز کرد. خرس تنبل پرید توی خانه، و در را بست. ادمه دارد..... 🐻 🏕🐻 🐻🏕🐻 join🔜 @Ghesehaye_koodakaneh
‍ ادامه داستان سه بچه خرس👇👇👇 بیایید در را بازکنید، چون که رسیده مهمان. هر دو بچه خرس با هم گفتند: نه در باز نمی کنیم. چون می دانیم تو گرگه گرسنه بزرگی. آقا گرگه هم عصبانی شد. لپهایش را پر از هوا کرد و فوت کرد به خانه چوبی خانه چوبی خراب شد و چوبها به زمین ریخت. دو بچه خرس پا به فرار گذاشتند. رفتند و رفتند تا به خانه خرس زرنگ رسیدند. داد کشیدند: کمک ، کمک، در را باز کن برادرجان! خرس زرنگ در را باز کرد. برادرهایش را راه داد و در را بست. آقا گرگه از راه رسید. به در زد و گفت: آی خرسهای کوچولو، آی خرسهای مهربان. بیایید در را باز کنید، چون که رسیده مهمان. هرسه بچه خرس با هم گفتند: نه، در را باز نمی کنیم. چون می دانیم تو گرگی، گرسنه و بزرگی. آقا گرگه عصبانی شد لپهایش را پر از هوا کرد. فوت کرد به خانه آجری. اما خانه آجری تکان نخورد. آقا گرگه سرش را به دیوار خانه کوبید. دیوار آجری خراب نشد. اما سر آقا گرگه زخمی شد. آقا گرگه ناله کنان و زوزه کشان راه افتاد و رفت به خانه خودش. چند روز گذشت. از آقا گرگه خبری نشد. تا اینکه . . . یک روز بچه خرسها، روی تپه، زیر سایه درخت سیب مشغول بازی بودند. ناگهان گرگ از راه رسید. بچه خرسها پریدند روی درخت سیب. آقا گرگه با خودش گفت: همین جا منتظر می مانم تا بیایند پایین. یک ساعت گذشت، دو ساعت گذشت، سه ساعت گذشت، بچه خرسها پایین نیامدند. گرگ خسته و گرسنه بود. خرس زرنگ از بالای درخت، یک سیب کند و پرت کردبه آن دورها. آقا گرگه رفت که سیب را بخورد، بچه خرسها از درخت پایین پریدند و فرار کردند. چند روز دیگر هم گذشت. از آقا گرگه خبری نبود. خرس زرنگ می خواست برای خودش یک بشکه بخرد. از خانه بیرون آمد و به شهر رفت. بشکه را خرید و به طرف خانه برگشت. در میان راه، آقا گرگه را دید. آقا گرگه هم او را دید و به طرفش دوید. خرس زرنگ رفت تو بشکه، با بشکه قل خورد و آمد به طرف گرگه. بشکه به گرگه رسید و محکم به او خورد. گرگه به زمین افتاد و آه و ناله اش بلند شد. خرس زرنگ از توی بشکه درآمد و پا به فرار گذاشت. چند روز بعد، بچه خرسها توی خانه،کنارآتش نشسته بودند. یک مرتبه سرو صدایی شنیدید. از پنجره نگاه کردند. دیدند که آقا گرگه با یک نردبان به آن طرف می آید. گرگ، نردبان را به دیوار خانه تکیه داد و از آن بالا رفت. او می خواست از راه دودکش خانه، وارد شود. خرس زرنگ این را فهمید. به برادرهایش گفت: زود باشید، یک دیگ پر از آب بیاورید.دیگ پر از آب را آوردند. آن را روی آتش گذاشتند. آب جوش آمد و قل قل کرد. آقا گرگه از دودکش پایین آمد. سه بچه خرس و ناگهان توی دیگ آب جوش افتاد. داد و فریادش بلند شد. ناله کنان و زوزه کشان پا به فرار گذاشت. بعد از این اتفاق، آقا گرگه فکر خوردن بچه خرسها را از سر بیرون کرد. دیگر هم به سراغشان نیامد. خرس تنبل و خرس شکمو، تنبلی و پرخوری را کنار گذاشتند. با کمک برادر زرنگشان، در زمین جلوی خانه دانه کاشتند و مشغول کشت و کار شدند. به این ترتیب سه بچه خرس قصه ما،زندگی خوب و خوشی را در کنار هم شروع کردند. 🐻 🏕🐻 🐻🏕🐻 join🔜 @Ghesehaye_koodakaneh
‍ 🌈🍄جمع و تفریق🍄🌈 بزغاله ی زنگوله پا جرینگ جرینگ صدا کرد یواشکی از لای در نگاه به قدقدا کرد چند تا دونه تخم طلا کنار قدقدا دید شمردشون یکی یکی به عدد چهار رسید چند تایی هم جوجه حنا کنار قدقدا بودن یک و دو و سه، چهار و پنج رو همدیگه هشت تا بودن زنگوله پا نقشه ای کشید تا خونه شون دوید و پرید واسه ی اونا تو دفترش دو جمع و دو منها کشید   🌈 🍄🌈 🌈🍄🌈 join🔜 @Ghesehaye_koodakaneh
آرزوی اسب سفید.pdf
22.47M
🐎🐎🍃🐎🍃🐎🍃🐎🐎 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🐎🍂🍃🐎🍂🍃🍂🐎 لطفا با ارسال لینک زیر برای دیگران کانال قصه های کودکانه رو به بقیه معرفی نمایید👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#تربیتی 🔰‏ اولین و ساده ترین راهی که مادر باید در برابر لجبازی کودک از خود نشان دهد بی اعتنایی به لجاجت اوست. ▫️بی توجهی والدین لجبازی کودکان این رفتار را در آنها کاهش می‌دهد. 👉 @Ghesehaye_koodakaneh👈
مداد آبی من چند روزه حال نداره بازم نوکش شکسته غمگینه غصه داره نقاشی هم نداره نه آسمون نه دریا ماهی نقاشی هم افتاده روی شن‌ها یه روز بابا برایم یه بسته ماژیک خرید به دفتر و یک پاک کن یدونه شیک خرید نه می‌خورم نوکش را نه می‌کشم به دیوار هدیه خوب بابا مونده برام یادگار 🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ 👈انتشار دهید 🕺کانال انیمیشن، شعر، قصه و لالایی 👇 @Ghesehaye_koodakaneh
آموزش نقاشی بالون👇
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدیو آموزش نقاشی بالون همراه با رنگ آمیزی 🎨کانال آموزش نقاشی به کودکان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
📸 صعب‌العبور‌ترین مدرسه جهان 🔸 در کوهستانهای جنوب غربی استان سیچوآن چین گروهی از کودکان برای اینکه به مدرسه‌ بروند باید از صخره‌ای ٨٠٠ متری پایین بیایند. 👉 @Ghesehaye_koodakaneh
پیرزن لجباز.pdf
1.1M
:پی دی اف 🌼لطفا با ذکر نام کانال برای دیگران ارسال نمایید 🌸🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh