قصه مینوفن
ماجرای عجیب غریب "شهر آدنا"😳 بنظرتون انتهای قصه ی عمو رضا و شهر آدِنا چی میشه ؟!!🤔 دوست داریم ادام
به نام خدای مهربان
یکی بود یکی نبود
یک شهر عجیب بود به نام شهر کودکان گانگستر .
یک پسر بود به نام علی که کلاً از بزرگترها بدش میومد، برای همین تصمیم گرفت یک شهر بسازه و هیچ بزرگتری را در اون راه نده.
تصمیم گرفت (شهر آدنا) رو به پا کنه. اون یک بچه بود و نمیتونست چیزهایی که خیلی بزرگن رو بلند کنه یا سوار ماشین بشه .برای همین تصمیم گرفت، آدم بزرگ هارو مجبور کنه که این شهرو بسازند.
ساخت این شهر فقط یک هفته طول کشید، چون که همه ی آدم بزرگا مشغول ساخت این شهر بودند.
بالاخره ساخت شهر به پایان رسید و همه آدم بزرگا از شهر بیرون شدند.
یک روز گذشت دو روز گذشت و به یک هفته رسید .همه بچهها خسته شده بودند و گرسنه بودند. اونا نمیتونستن غذا درست کنند برای همین تصمیم گرفتند آشپز رو بیارن.
اما نمیتونستن ماشین سواری کنند برای همین رانندهها رو هم آوردند همین تور پیش رفت و همه ی آدم بزرگا اومدن و شهر آدنا همون شهر همیشگی شد.
علی هم یاد گرفت که همیشه باید یک بزرگتر پیش خودش داشته باشه تا اتفاق بدی نیفته.
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.
✍نویسنده:محمدعلی طاهری
🙎♂سن : ۱۰ ساله
🏠از شهر تهران
ممنونیم از:
✨محمد علی طاهری عزیز✨ که به زیبایی تونست داستان شهر آدنا رو ادامه بده و اون رو به قصه مینوفنی ها هدیه کنه،
ما هم براش دعا میکنیم تا تو کارهاش هر روز موفق و موفق تر باشه 🤲
شما هم فرصت دارید تا قصه شهر آدنا رو اونطوری که دوست دارید برای ما بنویسید و ارسال کنید . 😘
راستی بچه ها 📣
تا پایان آذر ماه ، به هر قصه ای که طی دو هفته ۲k بازدید بخوره به میزان ۱۰۰ هزار تومان🎁 هدیه داده میشه 😳
#بقیهش_با_تو
#داستان_شهر_آدنا
#قصه_متنی
@ghesseminofen 🪴💜