eitaa logo
قلاب‌هایی که صیدم کردند 🎏
141 دنبال‌کننده
198 عکس
10 ویدیو
2 فایل
زندگی است دیگر، پر از قلاب‌هایی که گیرشان می‌افتیم حرفی، سخنی، چیزی هست در خدمتم👇 @alijavid1014
مشاهده در ایتا
دانلود
قلاب‌هایی که صیدم کردند 🎏
پاها نزدیک بهم. دست راست رو سینه، دست چپ صاف کنار پهلو. کمر بیست سی درجه خم. «السلام علیک یا علی‌بن موسی‌الرضا» که به زبان آمد، آرام کمر صاف. یک نموره اشک جهت عرض دلتنگی در گوشه چشم. افتادن چشم به تابلو «باب الجواد» و قربان صدقه رفتن جوادش و حوالهٔ یک قسم. خواندن اذن ورود و راه رفتن رو به جلو. گوشه‌ سمت چپ صحن جامع را نگاه انداختن و درآوردن آمار اینکه چایی می‌دهند یا نه. لبخند زدن به بچه‌ای که دست پدر و مادرش را گرفته کف صحن سر می‌خورد و تجدید خاطره‌. صدای دینگ و دونگ ساعت حرم. پژواک صدای «آمده‌ام...آمدم ای شاه پناهم بده» در سر و سیخ شدن موهای تن. کنار زدن فرش آویزان و چشم در چشم شدن با کفشداری که با همکارش مشغول صحبت است. تحویل کفش و گرفتن شماره. سخت راه رفتن روی سنگ‌های صیقلی کف زمین. بعد فرو رفتن پاها در نرمی فرش. رد کردن دو سه تا پیچ و بعد مشاهده متراکم شدن جمعیت. و بعد... قفل شدن نگاه روی ضریح نقره‌ای زیبایش. زدن لبخند و غنج رفتن دل از شکوه سلطنتش. دوباره دست راست روی سینه. کمر اینبار بیشتر از سی درجه خم. زیرلب گفتن «صلی الله علیک یا سلطان یا ابالحسن یا علی بن موسی الرضا» و مست شدن و نفهمیدن گذر زمان. پلک زدن. شلوغی پشت ضریح. پلک زدن. گیر کردن شانه‌ به تن زائران. پلک زدن. کشیده شدن دستت سمت ضریح. پلک زدن گره خوردن دستت در پنجره‌ها. پلک زدن و خود را کشاندن و جا باز کردن. این‌بار پلک بستن و گذاشتن پیشانی روی ضریح. شروع حرف‌ها با درد دل و شمردن مشکلات و بدبختی‌ها و خاتمه حرف‌ها با «حالا اینا به کنار، خیلی دوسِت دارم آقا. ممنون که راهم دادی». و بعد ترکیدن بغض و خیس کردن پنجره‌ها با اشک. لمس پنجره خیس با دل انگشت شست. جدا نشدن بعد از اتمام حرف‌ها و همچنان سر به ضریح چسباندن...سکوت...نفس...نفس...نفس... پلک‌ها همچنان بسته...نفس...نفس...نفس... (ادامه‌اش نمی‌دهم. بیا بی‌خیال عالم توی همین لحظه گیر کنیم. دلمان خیلی برایش تنگ است) ...نفس...نفس...نفس... زیارت قبول
الحمدالله در تابستان و در چالش از مرز مطالعه چهل کتاب گذشتم و به مرور نظراتم را خدمتتان ارائه می‌کنم:
قلاب‌هایی که صیدم کردند 🎏
در ادبیات مردانه و لاتی، اصطلاح معروفی وجود دارد با عنوان «قرار دعوا». معمولا هم اینطور شروع می‌شود که وقتی دو نفر در جمعی اختلاف پیدا می‌کنند و کارشان بیخ پیدا می‌کند، به‌جای اینکه در همان جمع و جلوی چشم بقیه با هم دعوا کنند، زمان و مکان خلوتی را مشخص می‌کنند تا آنجا دخل همدیگر را بیاورند. اما نکته اینجاست که دعوایی که آنجا می‌شود به مراتب متفاوت‌تر و سخت‌تر از دعوا در جلوی جمع است؛ چون آنجا دیگر کسی نیست که جدا کند، چون دیگر هر کسی که می‌آید با کل قدرت و بچه‌محل‌هایش داخل گود می‌آید، چون آنجا دیگر اگر بخوری و باخت دهی، دخلت آمده و آبرو و شرف برایت نمی‌ماند و به تعبیری بعداً گلدانت می‌کنند. اما باز اینکه از سر قرار دعوا، له و لورده بیرون بیایی و گلدان شوی، صدهزار بار شرف دارد به اینکه قرار دعوا بگذاری و حریفت بیاید ولی تو از ترس جیم بزنی. برای این حالت تعبیری به‌کار می‌برند که مؤدبانه‌اش می‌شود: «وجود نکرد سر قرار بیاید». امروز سیدعلی خامنه‌ای لاتی‌ترین قرار دعوای دنیا را به نمایش گذاشت. روز و ساعت و مکان را از یک‌هفته قبل اعلام کرد تا اگر حریفش خواست بچه‌محل‌های بیشتری بیاورد وقت داشته باشد، حتی سر قرار هم یک ساعت بیشتر ماند اما... اما همان حریفی که بعد از شیاف شدن موشک‌های ایران در نقاط مختلفش، کلی لُغز خواند و برای رهبر ایران لاتی‌ پُر کرد که اگر مردی از پناهگاه بیرون بیا تا نشانت دهم دنیا دست کیست، نه‌تنها خودش و بچه‌محل هایش سر قرار دعوا حاضر نشدند، بلکه ۱۹۰۰ کیلومتر آن‌طرف‌تر در زیرزمینی خودش را قایم کرد و از ترس شاش‌بند شد و با تن لرزانش داشت از رسانه تصویر حریفش را می‌دید که این‌بار بدون موشک و قدرت نظامی‌‌اش، بلکه با مردمش سر قرار حاضر شده و رجز مردانه می‌خواند. اصلا نماز جمعه امروز بر محور بحث‌ عبادی و سیاسی نبود؛ قرار دعوای دو جبهه حق و باطل بود و بحث هم بر سر وجود داشتن یا نداشتن و مرد بودن و نبودن بود که به کل دنیا نشان داده شد. والسلام! ؟
رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست...
قلاب‌هایی که صیدم کردند 🎏
در لغت‌نامه ارتحال را به «کوچ‌کردن»، «از مکانی به مکان دیگر شدن» و «مرگ» معنا کردند. هم‌چنین شهادت را به معنی «گواهی دادن» یا «ایثار جان در راه خدا یا در راستای هدفی والا» دانستند. اما تقویم احمق است. تقویم فرق این دو واژه را نمی‌داند. تقویم نمی‌فهمد کلمه «ارتحال» در وزان «ام‌المصائب» نیست. تقویم مدام از تاریخ و اتفاقاتش می‌گوید و آن را یادآور می‌شود اما چیزی از تاریخ بارش نیست. دیگر چه بلایی باید بر سر زینب، سلام‌الله علیها، می‌آمد تا تقویم موقع نوشتن کلمه ارتحال شک کند و دستش بلرزد و بعد از فحشی به خودش بابت حتی فکر کردن به نوشتن این کلمه، واژه شهادت را جایگزین کند؟ البته شاید تقویم واقعا نمی‌داند چه گذشته و تقصیری ندارد؛ طبیعی است، تقویم درکی از سر بریدن هجده تن از عزیزان یک نفر را در جلو چشمش، در عرض یک صبح تا غروب ندارد. طبیعی است، تقویم درکی از خانواده ندارد و نمی‌داند دخترکی پنج ساله مادرش را بین در و دیوار ببیند که او را با لگد و غلاف شمشیر می‌زنند و دستان پدرش را ببندند یعنی چه. طبیعی است، تقویم شعر بلد نیست و نمی‌فهمد منظور از «او می‌دوید و من می‌دویدم...» چیست و چرا آدم‌ها بعد از خواندن این شعر مو به تنشان سیخ می‌شود. طبیعی است، تقویم اهل روضه و هیئت نیست و نمی‌داند چرا مردم با شنیدن «سری به نیزه بلند است در برابر زینب» چشمشان اشکی می‌شود. طبیعی است، تقویم از مفهوم درد و زجر بی‌اطلاع است و نمی‌فهمد چهل منزل تازیانه خوردن و سر برادر را روی نی دیدن یعنی چه. طبیعی است، تقویم غیرت ندارد و اصلا درک نمی‌کند که چرا هر سال تعدادی جوان با شنیدن «دَخَلَتْ زِیْنَبُ عَلَی ابْنِ زیاد» تا دم مرگ می‌روند و بر می‌گردند و به سر و صورت خودشان می‌زنند. طبیعی است، تقویم از عصمت خاندان رسول‌الله بی‌اطلاع است و نمی‌داند چرا عده‌ای با تصور اینکه دختر علی با دستان بسته مقابل چشم نامحرمان وارد مجلس شراب یزید شده، آرزوی مرگ می‌کنند. طبیعی است، اصلا تقویم را چه به عاطفه؟ نباید انتظار داشت که دیدن جان دادن دخترکی سه ساله را روی سر بریده پدر درک کند. طبیعی است، تقویم خاتون کربلا را نمی‌شناسد و احتمالا جمله «ما رأیت إلا جمیلا» را هم نشنیده. به همین خاطر نمی‌داند زینب‌ کبری منتها إلیه شهادت است. تقویم، تقویم است. تقویم تاریخ را می‌داند ولی چیزی از تاریخ نمی‌فهمد. مثل بعضی از آدم‌ها که نمی‌فهمند چند هفته پیش عده‌ای حرامی با پوتین وارد حرم حضرت زینب شدند، یعنی چه.