eitaa logo
قلاب‌هایی که صیدم کردند 🎏
141 دنبال‌کننده
198 عکس
10 ویدیو
2 فایل
زندگی است دیگر، پر از قلاب‌هایی که گیرشان می‌افتیم حرفی، سخنی، چیزی هست در خدمتم👇 @alijavid1014
مشاهده در ایتا
دانلود
الحمدالله در تابستان و در چالش از مرز مطالعه چهل کتاب گذشتم و به مرور نظراتم را خدمتتان ارائه می‌کنم:
قلاب‌هایی که صیدم کردند 🎏
در ادبیات مردانه و لاتی، اصطلاح معروفی وجود دارد با عنوان «قرار دعوا». معمولا هم اینطور شروع می‌شود که وقتی دو نفر در جمعی اختلاف پیدا می‌کنند و کارشان بیخ پیدا می‌کند، به‌جای اینکه در همان جمع و جلوی چشم بقیه با هم دعوا کنند، زمان و مکان خلوتی را مشخص می‌کنند تا آنجا دخل همدیگر را بیاورند. اما نکته اینجاست که دعوایی که آنجا می‌شود به مراتب متفاوت‌تر و سخت‌تر از دعوا در جلوی جمع است؛ چون آنجا دیگر کسی نیست که جدا کند، چون دیگر هر کسی که می‌آید با کل قدرت و بچه‌محل‌هایش داخل گود می‌آید، چون آنجا دیگر اگر بخوری و باخت دهی، دخلت آمده و آبرو و شرف برایت نمی‌ماند و به تعبیری بعداً گلدانت می‌کنند. اما باز اینکه از سر قرار دعوا، له و لورده بیرون بیایی و گلدان شوی، صدهزار بار شرف دارد به اینکه قرار دعوا بگذاری و حریفت بیاید ولی تو از ترس جیم بزنی. برای این حالت تعبیری به‌کار می‌برند که مؤدبانه‌اش می‌شود: «وجود نکرد سر قرار بیاید». امروز سیدعلی خامنه‌ای لاتی‌ترین قرار دعوای دنیا را به نمایش گذاشت. روز و ساعت و مکان را از یک‌هفته قبل اعلام کرد تا اگر حریفش خواست بچه‌محل‌های بیشتری بیاورد وقت داشته باشد، حتی سر قرار هم یک ساعت بیشتر ماند اما... اما همان حریفی که بعد از شیاف شدن موشک‌های ایران در نقاط مختلفش، کلی لُغز خواند و برای رهبر ایران لاتی‌ پُر کرد که اگر مردی از پناهگاه بیرون بیا تا نشانت دهم دنیا دست کیست، نه‌تنها خودش و بچه‌محل هایش سر قرار دعوا حاضر نشدند، بلکه ۱۹۰۰ کیلومتر آن‌طرف‌تر در زیرزمینی خودش را قایم کرد و از ترس شاش‌بند شد و با تن لرزانش داشت از رسانه تصویر حریفش را می‌دید که این‌بار بدون موشک و قدرت نظامی‌‌اش، بلکه با مردمش سر قرار حاضر شده و رجز مردانه می‌خواند. اصلا نماز جمعه امروز بر محور بحث‌ عبادی و سیاسی نبود؛ قرار دعوای دو جبهه حق و باطل بود و بحث هم بر سر وجود داشتن یا نداشتن و مرد بودن و نبودن بود که به کل دنیا نشان داده شد. والسلام! ؟
رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست...
قلاب‌هایی که صیدم کردند 🎏
در لغت‌نامه ارتحال را به «کوچ‌کردن»، «از مکانی به مکان دیگر شدن» و «مرگ» معنا کردند. هم‌چنین شهادت را به معنی «گواهی دادن» یا «ایثار جان در راه خدا یا در راستای هدفی والا» دانستند. اما تقویم احمق است. تقویم فرق این دو واژه را نمی‌داند. تقویم نمی‌فهمد کلمه «ارتحال» در وزان «ام‌المصائب» نیست. تقویم مدام از تاریخ و اتفاقاتش می‌گوید و آن را یادآور می‌شود اما چیزی از تاریخ بارش نیست. دیگر چه بلایی باید بر سر زینب، سلام‌الله علیها، می‌آمد تا تقویم موقع نوشتن کلمه ارتحال شک کند و دستش بلرزد و بعد از فحشی به خودش بابت حتی فکر کردن به نوشتن این کلمه، واژه شهادت را جایگزین کند؟ البته شاید تقویم واقعا نمی‌داند چه گذشته و تقصیری ندارد؛ طبیعی است، تقویم درکی از سر بریدن هجده تن از عزیزان یک نفر را در جلو چشمش، در عرض یک صبح تا غروب ندارد. طبیعی است، تقویم درکی از خانواده ندارد و نمی‌داند دخترکی پنج ساله مادرش را بین در و دیوار ببیند که او را با لگد و غلاف شمشیر می‌زنند و دستان پدرش را ببندند یعنی چه. طبیعی است، تقویم شعر بلد نیست و نمی‌فهمد منظور از «او می‌دوید و من می‌دویدم...» چیست و چرا آدم‌ها بعد از خواندن این شعر مو به تنشان سیخ می‌شود. طبیعی است، تقویم اهل روضه و هیئت نیست و نمی‌داند چرا مردم با شنیدن «سری به نیزه بلند است در برابر زینب» چشمشان اشکی می‌شود. طبیعی است، تقویم از مفهوم درد و زجر بی‌اطلاع است و نمی‌فهمد چهل منزل تازیانه خوردن و سر برادر را روی نی دیدن یعنی چه. طبیعی است، تقویم غیرت ندارد و اصلا درک نمی‌کند که چرا هر سال تعدادی جوان با شنیدن «دَخَلَتْ زِیْنَبُ عَلَی ابْنِ زیاد» تا دم مرگ می‌روند و بر می‌گردند و به سر و صورت خودشان می‌زنند. طبیعی است، تقویم از عصمت خاندان رسول‌الله بی‌اطلاع است و نمی‌داند چرا عده‌ای با تصور اینکه دختر علی با دستان بسته مقابل چشم نامحرمان وارد مجلس شراب یزید شده، آرزوی مرگ می‌کنند. طبیعی است، اصلا تقویم را چه به عاطفه؟ نباید انتظار داشت که دیدن جان دادن دخترکی سه ساله را روی سر بریده پدر درک کند. طبیعی است، تقویم خاتون کربلا را نمی‌شناسد و احتمالا جمله «ما رأیت إلا جمیلا» را هم نشنیده. به همین خاطر نمی‌داند زینب‌ کبری منتها إلیه شهادت است. تقویم، تقویم است. تقویم تاریخ را می‌داند ولی چیزی از تاریخ نمی‌فهمد. مثل بعضی از آدم‌ها که نمی‌فهمند چند هفته پیش عده‌ای حرامی با پوتین وارد حرم حضرت زینب شدند، یعنی چه.
قلاب‌هایی که صیدم کردند 🎏
من احتمالاً خیلی آدم مؤدبی نیستم، اما به هرحال ادب حکم می‌کند از شما بزرگوارانی که در این مدت در کانال قلاب‌ها بودید، درحالی‌که من نبودم، تشکر کنم. دم همه شما گرم. در این سه ماه اتفاق خاصی نیفتاده بود که مانع نوشتن و انتشار در کانال شود، فقط حس و حال انتشار دادن را نداشتم. این مدت شاید صدها قلاب صیدم کردند، ولی چون حس و حالی نداشتم، هیچ کدام از قلاب‌ها را جدی نگرفتم و گذاشتم الکی بالا و پایینم کنند. احتمالاً آنها هم فکر کردند کفش پاره‌ای یا بطری پلاستیکی‌ای چیزی گیرشان آمده و رهایم کردند. از طرفی در این سه ماه بیشتر نگاه بودم تا حرف. نگاه هم نه البته، شاید فقط یک نیم‌پلک زدم و دیدم سه ماه گذشته و کلی اتفاق افتاده؛ مثلاً مرتضی به‌طور ناگهانی هفت ماهش تمام شد و من اصلاً نفهمیدم که چطور این کار را کرد یا مثلاً نمی‌دانم چه شد که خودم را در کلاس‌های مرتضی برزگر دیدم یا اینکه اصلاً نفهمیدم چرا و چطور شد که زیر آوار بدقولی‌ها و پروژه‌های عقب‌مانده و داستان‌های نوشته نشده گیر کردم و دیگر مثلاً نفهمیدم چند کتاب خواندم و تأثیرشان چه بود و باز نفهمیدم که این سه ماه که قسمتی از عمرم بودند، چطور و به چه چیزی گذشت و کجا خرجش کردم. البته مورد آخر زیاد عجیب نیست و به آن عادت دارم. سرتان را درد نیاورم، خلاصه الان حس و حالی پیدا کردم که اصلاً نمی‌دانم از کجا و برای چه پیدایش شده و چه کار دارد. اما چند روز است که قلاب‌هایی که به جانم می‌افتادند را حس می‌کنم؛ نیشم می‌زنند و در پوست و گوشتم فرو می‌روند و مجبورم می‌کنند که تقلای بی‌خودی کنم. علی ای حال احتمالاً قرار است دوباره کمی از وقت و نگاهتان را با کلماتم بگیرم و تصرفشان کنم. باز علت این کارم را هم نمی‌دانم! شاید از عوارض تیزی قلاب‌هاست. باز هم دم شما گرم که بودید و ماندید و از این‌طور حرف‌ها...