امسال پنجمین سال است که به من سهمیه خادمی میرسد. سهمیه خادمی مثل سهمیه المپیک میماند. بدجوری برایش استرس داری. به همین راحتی گیر آدم نمیآید. مخصوصا اگر بار گناهی به سنگینی من داشته باشی. هر سال بعد از کلی خرابکاری وسط روضه سر و کلهام پیدا میشود و «یا أیها العزیز» میخوانم. به حرمش که میرسم «و عم السائل فلاتنهر» تسبیح میاندازم. ترس اینکه نکند از خادمی جا بمانم به اضطرار میکشانَدَم. خودش میداند که من جنبهٔ جا ماندن ندارم. رَم میکنم. کسی که یکبار پیادهروی اربعین بیاید، دیگر نمیتواند نیاید. اما کسی که خادمی بیاید دیگر حتی به پیادهروی هم راضی نیست. عشق اباعبدالله از هر مخدری قویتر است. وقتی دوزش را بالا میبری، دیگر نمیتوانی کمش کنی و الا به رعشه میافتی، ضربان قلبت بالا میرود، یخ میکنی، میمیری!
امسال به کرمش زنده ماندم. سهمیه خادمی زوارش را گرفتم. برای بار پنجم. کارم ماساژ است. از خستگی تن زائران سهم میبرم. به شخصه در ایران حوصله جمع و شلوغی را ندارم. اما اینجا قضیه فرق دارد. اینها زائر ارباب اند. در اینجا طمع دارم. اینجا آدمهایش فرق دارند. در ایران بیشتر از یک ماساژ در روز قبول نمیکنم. آن هم فقط در بالاشهر و آدم حسابی. اما اینجا سراغ حداقل شصتنفر میروم. هر چه گرد و خاکیتر و عرقکردهتر و خستهتر بهتر. بدون وضو بهشان دست نمیزنم. دستمان که نشد التیامدهنده بدن خسته و پاره پاره حسین باشد؛ بگذار اینبار برای زائرانش جبران کنیم. نظر رحمت خدا و اباعبدالله و ابوفاضل دائما بر زائر کربلا است. بگذار در گوشهٔ این قاب من هم جا شوم. آن موقعی که زائری روی تخت از خستگی خوابیده، بگذار من هم خودی نشان دهم. همین است که طمع دارم. وقتهایی که دستهایم خالی میکنند، به استیصال میافتم. اینجا خادم کم بیاورد، جدای از آبروریزی، ضرر است. بعدها وقتی یاد این صحنه میافتد خجالت میکشد. لذا نباید کم آورد. مخصوصا جلوی صاحب موکب. قطعا به رویت نمیآورد اما خودت خجالت میکشی. مخصوصا اینکه همین صاحب موکب بود که با پارتیبازی راهم داد. نباید حداقل جلوی او کم بیاورم. روی مهمانان موکبش تعصب دارد. نمیگذارد مهمانش ناراضی برود. مرد آبروداری است. لذا ما هم غیرتی برایش کار میکنیم. ترسم از کمکاری بابت همین است. خیط میشوم.
خداوکیلی صاحب موکب ما ته ته مرام است. ایران که بودم، یکبار رفتم خانهاش. شرایطم را که برایش گفتم، دلش سوخت. باز هم راهم داد. خدایی خیلی آقاست. قبل از اینکه حرفت به نقطه برسد، کارَت را ردیف میکند. زود راضی میشود. بهخاطر همین بهش میگویند علی بن موسیالرضا. موکب هم به اسم خودش است.
خلاصه اگر گذرتان به عمود ۷۰۷ افتاد و مهمان موکب سلطان بودید، افتخاری هم به بنده بدهید بگذارید از خستگیتان سهم ببرم. بعدش هم یکجوری تعریف ما را پیشش بکنید که سال بعد هم سهمیه خادمی را به من بدهند. اگر ندهند میمیرم.
#ما_را_بخر_ضرر_بده_اصلا_چه_میشود؟
#صاحب_موکب