با اینکه مامان گفته بود حق ندارم جلوی پسر داییام لباس باز بپوشم اما من چون میخواستم دلش رو بقاپم کاری کردم که داییام هم چشم هاش باز موند!
#part_1161
لباسم رو که پوشیدم و دستی به صورتم کشیدم و رژ قهوهایام رو چند بار کشیدم و به محض اینکه ادکلنم رو زدم صدای زنگ در اومد.
قبل از من مامان رفت در رو باز کرد و من تا دستگیره در اتاقم رو گرفتم خودش کشیده شد و #قامت #علیرضا کل #چارچوپ در رو گرفت.
#لعنت بهت دختر! تو که میدونستی نقطه #ضعفت #تیشرت پوشیدن اونه! چرا گفتی اینکار رو بکنه؟
خیره به #بازوهاش بودم و اصلاً نمیتونستم به صورتش نگاه کنم.
با دست راستش که در رو #قفل کرد فهمیدم توی #تلهای که خودم براش گذاشته بودم #گیر #افتادم!
یه قدم که #پام رو عقب گذاشتم فهمیدم انگار #جریترش کردم که اون به #تلافی دو قدم #جلو گذاشت!
تا خواستم زود #عقب بکشم خودم رو با #دستهای #پهنش پشت #کمرم رو گرفت و گفت:
- این #خوشگلی مگه واسه من #نیست؟!
با شنیدن این حرفش تپش قلبم دقیقا سه برابر شد!
- علی... لطفاً... بریم بیرون؟ #دایی اینا توی هال...
#انگشتش رو روی #ل.. گذاشت و #صورتش رو نزدیک آورد و آروم گفت:
- #هیس! قرار نیست کسی #بدونه که!
- علیرضا لطفاً ..
پیشونیاش رو روی پیشونیام #چسپوند و گفت:
- #لعنتی دل من رو به اینجا میکشونی آخرش میخوای #ولت کنم؟ خودت #نمیخواستی کار به اینجا برسه؟
دیگه اصلاً به صورتش نگاه نمیکردم و فقط نگاهم به #سیبک #گلوش بود که توی چند ثانیه چهقدر تکون میخورد!🔥🔞
https://eitaa.com/joinchat/3204841724C4596c31ef4
ادامه در کانال👆🏻
#همهبنرهاواقعیهستنمیتونینچککنین.