eitaa logo
قـنوت🕊️
15.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
142 ویدیو
0 فایل
افسانه‌ی قنوتَت مرا اسیر آن برق نگاهِ موقع قنوتَت کرد!🤍🫀 رمان زیبای قنوت به قلم #ماه‌تابان . . رمان عاشقانه ی تـلـخـی جـام تبلیغاتمون😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1759249087C4c9dc63f34 . . . هرگونه کپی برداری ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
با این‌که مامان گفته بود حق ندارم جلوی پسر دایی‌ام لباس باز بپوشم اما من چون می‌خواستم دلش رو بقاپم کاری کردم که دایی‌ام هم چشم هاش باز موند! لباسم رو که پوشیدم و دستی به صورتم کشیدم و رژ قهوه‌ای‌ام رو چند بار کشیدم و به محض این‌که ادکلنم رو زدم صدای زنگ در اومد. قبل از من مامان رفت در رو باز کرد و من تا دستگیره در اتاقم رو گرفتم خودش کشیده شد و کل در رو گرفت. بهت دختر! تو که می‌دونستی نقطه پوشیدن اونه! چرا گفتی این‌کار رو بکنه؟ خیره به بودم و اصلاً نمی‌تونستم به صورتش نگاه کنم. با دست راستش که در رو کرد فهمیدم توی که خودم براش گذاشته بودم ! یه قدم که رو عقب گذاشتم فهمیدم انگار کردم که اون‌ به دو قدم گذاشت! تا خواستم زود بکشم خودم رو با پشت رو گرفت و گفت: - این مگه واسه من ؟! با شنیدن این حرفش تپش قلبم دقیقا سه برابر شد! - علی..‌. لطفاً... بریم بیرون؟ اینا توی هال... رو روی #ل.. گذاشت و رو نزدیک آورد و آروم گفت: - ! قرار نیست کسی که! - علی‌رضا لطفاً .. پیشونی‌اش رو روی پیشونی‌ام و گفت: - دل من رو به این‌جا می‌کشونی آخرش می‌خوای کنم؟ خودت کار به این‌جا برسه؟ دیگه اصلاً به صورتش نگاه نمی‌کردم و فقط نگاهم به بود که توی چند ثانیه چه‌قدر تکون می‌خورد!🔥🔞 https://eitaa.com/joinchat/3204841724C4596c31ef4 ادامه در کانال👆🏻 .